حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

خود شکن آینه شکستن خطاست

بعد از مدتها فرصتی دست داد که به دیدن یکی از دوستهام برم ، این یار شیرین تهران  تنها زندگی می کنه ، خانواده اش شهرستان هستن و یه جورایی خونه اش پاتوق مهمونی ها و گپ و گفت های همه ی رفقاست  . رسم دوستی ما هم از قدیم ندیما این جوری بود که چه اون می اومد خونه ی من ، چه من می رفتم خونه ی اون شب رو می موندیم و تا صبح با هم درددل می کردیم . خلاصه اینکه رفیق گرمابه و گلستان هستیم و دیگه از زیر و روی داستان زندگی هم خبر داریم . و از اونجایی که عمر رفاقتمون به سالهای خیلی گذشته بر می گرده بنابراین هم زندگی و همسر گذشته ی من رو دیده و هم این روزها همراه زندگی جدید منه ...منظور اینکه در مورد آدمهای زندگی من شناخت کافی داره ...

خلاصه ما اون شب مثل همیشه با هم در حال تبادل اطلاعات و رخدادها بودیم که دختر همسایه شون ( که من قبلا تو یه مهمونی ایشون رو دیده بودم و دورادور در جریان داستان زندگیش هستم ) زنگ در رو زد و به جمع ما اضافه شد . خب به روال همه ی دورهمی های دخترونه نشستیم به گفتن و خندیدن و خاطره تعریف کردن و خوش گذرونی های دخترونه ...

تو پرانتز این رو بگم که این دختر خانم یک ازدواج ناموفق داشته که یه پسر 7 ساله از اون ازدواج داره و به همراه پسرک نمکینش الان داره با خانواده اش زندگی می کنه . پرانتز بسته !

اون شب  یار شیرین برای دختر همسایه توضیح داد که دلاک ازدواج کرده و هنوز سر خونه و زندگی نرفته و حرف کشیده شد به ازدواج و جشن و خونه ی عروس و دختر همسایه از ازدواج سابقش گفت و من هم براش گفتم که بالام جان من ازدواج دومم هست و یه  گذشته ای هم  بوده و الان هم در خدمت شماییم ... به محض اینکه جمله ی من تموم شد دختر همسایه سرش رو گرفت بالا و گفت : ای خدااااااااااااااااااااااااااااا یعنی میشه ؟ یعنی میشه یه روز منم اونی رو که دلم میخواد پیدا کنم و باهاش ازدواج کنم و به همچین جایی برسم ؟

من که کل هیکلم علامت تعجب شده بود یه الهی آمین گفتم و خندیدم . بعد دختره مثنوی هفتاد منش رو باز کرد و نشست به تعریف کردن از بدشانسی ها و آدمهای ناتو و ناحسابی که تو این چند سال بعد از طلاق سر راهش قرار گرفتن و یکی از یکی مشکل دار تر و رابطه ها و همخونگی ها و بی سرانجامی ها و چه و چه ...

اون شب دخترک در حالی که یادآوری گذشته یه جاهایی اشکش رو روون میکرد ، یه جاهای ریسه می رفت از خنده و ... کل داستان زندگیش رو برای ما تعریف کرد . گوشی موبایلش هم کلکسیون آدمهای مختلفی بود که باهاشون ارتباط داشته و مسافرت هایی که رفتن و ... هم شرم دارم از بازگو کردن خیلی از گفته هاش و هم نمیخوام عملکرد کسی رو قضاوت کرده باشم اما به گفته ی خودش یه روزی بعد از یه اتفاقی پدرش گوله گوله اشک می ریخته که خدایا من کی به این دختر لقمه ی حروم دادم که این دختر امروز به این راه رفته ؟

همون جا یار شیرین رفت بالای منبر که تو نمی تونی خودت رو با دلاک مقایسه کنی ، تو نمی تونی از خدا بخوای یه زندگی مثل دلاک بهت بده ! این دلاکی که داری می بینی من الان چند ساله می شناسمش ، هم تو  روزهای سخت زندگیش بودم ، هم توی جشن عقدش بودم ! همین الان هم فکر نکن زندگی راحتی داره ، خود من اگه تو شرایط فعلی دلاک بودم نمی دونم واقعا چقدر طاقت میاوردم ؟ 

دلاک توی بدترین روزها وقتی حرف میزد حرفاش پر از امید بود ! برای ساختن زندگیش فقط از خودش انتظار داشت ، دنبال هر کس از راه رسید نیفتاد تا ببینه می تونه خوشبختی بهش بده یا نه . تنهای تنها زندگی کرد ، حتا خانواده اش طردش کردن اما حاضر نشد تنهایی اش رو با تن دادن به هر رابطه ای پر کنه ، همین الان هم داره میسازه ، من دارم می بینم که با چه زحمتی داره میسازه زندگیش رو ، من شاهد بودم دلاک چقدر مشاوره رفت ، چقدر با بدبختی روحیه اش رو حفظ کرد ، به جای اینکه فکر کنه دیگه آزاد شدم هر کاری دلم میخواد می تونم بکنم ، هر وقت میرفتی خونه اش بساط طراحی و نقاشی اش ولو بود ، تو اون هاگیرواگیر بعد از جدایی اش و اختلاف با خانواده اش بهش که زنگ میزدی می گفت کتاب جدید دولت آبادی رو خوندی ؟ من خوندم بیا ببر بخون ! 

تو چه جوری روت میشه از خدا یه همچین روزی رو بخوای ؟ تو که هر روز ناامیدتر از روز قبلی ، دائم نشستی به زمین و زمان و سرنوشت و مردهای فلان و بیسار بد و بیراه میگی چطور انتظار داری یه مرد خوب گیرت بیاد ؟ تو که از صبح تا شب نشستی میگی یک دونه مرد آدم حسابی پیدا نمیشه ؟ تو که از صبح تا شب بدبختی هات رو میشماری ...


من خیلی جاها حرفهای یار شیرین رو نمی شنیدم فقط شیرینی حرفاش رو مزه مزه می کردم . واقعا من اینی که این داره میگه هستم ؟ راستی این همین من بودم که از اون روزهای سخت گذر کردم ؟ چقدر به نظرم می اومد روزگار تلخ را پایانی نیست ، چقدر به گوشم خونده بودن سرنوشت رو نمیشه تغییر داد ، هر چی سنگه مال پای لنگه ، خر ما که از کرگی دم نداشت ، من لب دریا برم دریا خشک میشه ...

چقدر شنیده بودم خدا سرنوشت هر کس رو یه بار می نویسه ... تو هم اعتراض نکن ، شکایت نکن اگه خدا نخواد یه برگ هم از درخت نمی افته ، پس بشین و زندگی کن ...

و شاید خود خدا هم باورش نمی شد که همچین اعجوبه ای رو خلق کرده باشه ، خدا هم  وقتی دید دختری به میدون اومده که میگه یا می میرم یا مشکلات رو شکست میدم و این دنیا رو به دلخواه خودم می سازم ، دختری که در عین حال که به قدرت خودش ایمان داره اما توکلش هم به خداست ، شاید خدا هم وقتی پشتکار منو دید کوتاه اومد ، گفت من که کریم ترینم ، من که رحیم ترینم حالا به کجای جلال و جبروت من بر می خوره اگه به این دختره ی سرتق اون زندگی ای که میخواد رو ببخشم ، این که من هر بلایی سرش آوردم از رو نرفت بذار منم گوشه چشمی از خدایی ام رو نشونش بدم . این که می دونه تا آخر عمر باید قدرشناس و شکرگزار چوب جادویی باشه که من به سمت زندگیش گرفتم پس بذار در رحمت و بخششم رو به روش باز کنم .


لپ کلام اینکه طلاق و ازدواج مجدد دلاک فقط در نگاه اول یه قاب دلفریب به نظر میاد ، قاب رو که از روی دیوار برداری ، می بینی برای پوشوندن لکه های سیاه و زشت روی دیوار یه قاب زیبا روش کوبیدن ، البته که لکه و زخمه های روی دیوار کتمان کردنی نیست اما صابخونه از یه جایی به بعد دلش نخواسته روبروی این منظره ی زشت بشینه ، آستین بالا زده و یه قاب زیبا تهیه کرده ، زده به جای لک های روی دیوار ...

خوشبختی و زندگی راحت و همراه خوب داشتن هزینه داره هزینه اش هم بسیار بسیار گزافه . با عوض کردن شریک زندگی نمیشه به خوشبختی رسید باید خودت رو عوض کنی ، اون وقت کنار هر کسی زندگی کنی خوشبختی ... اگه رو به دره ی مرتفع برونی فرق نمی کنه پراید سوار باشی یا پورشه انتهای مسیر ، سقوط در دره  است !




 

نظرات 29 + ارسال نظر
شیوا سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 12:50

سلام عزیزم-خیلی اثر گذاشت روم این نوشتهتون
منم شرایطی مثل دوستتون دارم-شوهرم فوت شده دوسال پیش.یه مدتیه درگیر این روابط شدم از خودم بدم میاد خییلی که انقد وابسته هستم و تنهایی رو نمیتونم تحمل کنم-البته فعلا در حد چت کردن ارتباط دارم.ولی میترسم که وسوسه شم که بیشتر پیش برم.میدونم که دارم با ابرو و شخصیتم بازی میکنم-کاش میتونستم خوددار باشم.میدونی همسر من مرد رویایی و ایده ل زندگیم بود که تنهام گذاشت و رفت -به هیچکدوم از این روابط هم چشم امیدی ندارم که بخواد به ازدواج ختم بشه

شیوای گا من هرگز فکر نمی کنم تو شبیه اون باشی یا روش اون رو داشته باشی . اون خیلی وقتها دردسرهای بزرگی برای خودش درست کرده بود که هنوز هم درگیرشه ...
به هر حال همسر تو به رحمت خدا رفته و این حق زندگی کردن رو از تو سلب نمی کنه . زندگی سالم این نیست که تو وارد هیچ رابطه ای نشی ، اگر وارد هیچ رابطه ای نشی چطور باید یه همراه برای خودت پیدا کنی ؟
با گذشته هات زندگی نکن ، گذشته رو تو گذشته دفن کن و برای ساختن آینده تلاش کن ...

مریم سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 12:40

سلام

آشتی یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 12:00

سلام عزیزم.
آره حرفات عین طلاست. دوستت خوب شناختتت.
بعضی ها طلاق میگیرند که به قول تو خلاص بشن. من نمونه این آدمها رو دیده ام. و البته اون خوشی ها زمانش محدوده و بیشتر به زن ضربه میزنه.
خوشحالم هستی. سالم و محکم.
خدا رو شکر به خاطر امروز. شکر که بعد از سختی ها، به اینجا رسیده ای. منظورم ازدواج مجدد با فرد دلخواه نیست. منظورم رسیدن به جاییه که از دور خودت رو نگاه کنی و بگی خدایا ممنون که منو رها نکردی.

آشتی گلم هر چی که تو زندگی دارم نظر لطف خدا بوده و هست الهی تو هم به آرامش تو زندگیت برسی . تو دختری هستی که برای هر چیزی که تو زندگی داری زحمت زیاد کشیدی . خدا برات همیشه بسازه

مریم یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 10:53 http://40years.blogsky.com

بله زندگی رو بایست ساخت ، یه وقتایی با تلاش ، یه وقتایی با صبر ، یه وقت هایی با گذشت ، یک وقتی هایی با جبران مافات و بعد می تونی بعد از سالها حاصل این زحمات رو با آرامش از زندگی برداشت کنی . همیشه صبور پرتلاش و پرامید باشی الهی .

مریم جان دقیقا همینه . زندگی ورق های خوبش رو برات رو کنه

mahtab شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:47

ممنون از محبتت دلاک جونم ، انشالا روزی همه کسایی که دوست دارن این حس رو تجربه کنن باشه ، اول از همه هم دلاکمون
اگه قابل باشم چرا که نه ، همیشه دعا میکنم هر کس به هر آنچه که دوست داره و به صلاحشه برسه

الهیییییییییییییییییی آمین

بیتا شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:16 http://www.ifutouchme.persianblog.ir

من فقط مات و مبهوت پست رو برای چندمین بارمیخونم و هربارباخودم میگم واقعا این دلاکه که حرفهای شیرین رو نقل قول میکنه بی اونکه دقت کنه چقدرقضاوت پشت اون کلامه؟ کی حق داره بگه کی ازخداچی بخوادیانخواد؟ کی میتونه برای آرزوهای آدما سقف و اندازه مشخص کنه...نازنینم ببخش اگه اینارومینویسم اما نه بدبختی آدمها مستدام و نه خوشیها گارانتی تداوم دارن....دلاک عزیزترازجانم این پست واقعاتجدیدنظرمیخواد

بیتا جون من بخش بزرگی از صحبت های اون دختر همسایه رو سانسور کردم چون جاش توی وبلاگم نبود . وقتی هم آخر شب با یار شیرین تنها شدیم بهش گفتم این چه حرفایی بود تو بهش زدی ؟ و اون یه توضیحاتی داد که البته باز خود من هم معتقدم من و ما نمی تونیم به کسی بگیم که تو چی باید از خدا بخوای . وقت رفتن هم برای بدرقه اش آرزوی یه زندگی خوب و عاشقانه براش کردم و واقعا اینو از ته دل براش خواستم ...

من در هیچ کجای مطلب اون دختر رو قضاوت نکردم . و نه حتا اون شب که دورهم بودیم و یا بعدش ...
من یه بک گراندی از داستان اون دختر گفتم تا به قضاوت یار شیرین درباره زندگی خودم برسم . و اینکه در آینه چشم اون چه طور به نظر اومدم برسم و بتونم سختی ها و مرارت هایی که کشیدم و در این راه تو همراهم بودی و راهنما و ... رو بیان کنم
من ادعای خوشبختی ندارم که دنبال گارانتی براش باشم تو که از سختی های زندگی من خبر داری ...
منظور من از نوشتن این پست تعداد کامنت های زیادی بود که دوستانی میان خصوصی ابراز می کنن که ما زندگی مشترک سختی داریم و قصد جدایی داریم و خب اگه تو تونستی بعد از یه زندگی سخت به یه آقای خواستگار ایده آل !!! برسی پس ما قوت قلب می گیریم که با انگیزه بریم دنبال کارهای طلاق ! ( و این تفکر مایه ی عذابه برای من )
اون دختر خانم هم اون شب به محض اینکه شنید من یه زندگی ناموفق داشتم و الان ازدواج مجدد کردم بلادرنگ حسرت خودش رو از داشتن این زندگی ابراز کرد . وقتی یار شیرین براش باز کرد که دلاک در همین لحظه چه شرایطی داره خودش اعتراف کرد که نه من نازپرورده ام نمی تونم با این شرایط کنار بیام .

مثل همیشه به بزرگی قلبت ایمان دارم و آدم های مثل من و تو که هزاران خنجر نگاه و قضاوت اطرافیان بر روح و جانشون نشسته بیشتر از دیگران مجبوریم از قضاوت اجتناب کنیم ...

فنجون شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 10:13

دلاک جان تو پستت چند جاش برای من سنگین بود:
اول اینکه:
تو چه جوری روت میشه از خدا یه همچین روزی رو بخوای ؟ تو که هر روز ناامیدتر از روز قبلی ، دائم نشستی به زمین و زمان و سرنوشت و مردهای فلان و بیسار بد و بیراه میگی چطور انتظار داری یه مرد خوب گیرت بیاد ؟ تو که از صبح تا شب نشستی میگی یک دونه مرد آدم حسابی پیدا نمیشه ؟ تو که از صبح تا شب بدبختی هات رو میشماری ...

دوستم، بیانت تو این جمله خیلی خوب نبوده، مثل اینه که کسی که تا حالا طلاق نگرفته بگه، کسی که یکبار جدا شده چطور انتظار داره با کسی ازدواج کنه که از قبلی بهتر باشه؟! میدونم خواستی دید مثبت و امید رو رواج بدی ولی اینکه دیگران مجازند چه درخواستی از خدا داشته باشند خیلی عظیم تر از تصور ما بنده های خداست.

دومیش هم :
با عوض کردن شریک زندگی نمیشه به خوشبختی رسید باید خودت رو عوض کنی ، اون وقت کنار هر کسی زندگی کنی خوشبختی ...
چند نفر دختر و پسر خوب رو میشناسی که کنار یک فرد نامناسب قرار گرفتن و احساس خوشبختی ندارند؟؟ دلاکی که الان خیلی نسبت به سالهای قبل تغییر کرده کنار یک مرد معتاد و هرزه میتونه احساس خوشبختی کنه؟؟ واقعا" با تغییر خود نمیشه کنار "هرکسی" احساس خوشبختی کرد.

خوشبختی تو مستدام ... لبتون همیشه به لبخند

فنجان عزیز دل در مورد بند اوا متن رو با عجله خوندی و قضاوت کردی اون جملات گفته های من نبود گفته های یار شیرین به دختر همسایه شون بود !!! و دیگه اینکه مطالبی در گفتگوی اون شب ما بود که من سانسورشون کردم و صلاح ندونستم سرگذشت اون دختر خانم خیلی باز بشه .
در مورد بند دوم هم استثنا قاعده رو نقض نمی کنه ! فرض من بر اینه که زمانی انتخابم رو قطعی می کنم که آنقدر با یه مرد پیش برم که از همه ی جوانب زندگیش مطمئن باشم ...
تو هم همیشه شاد و خوشبخت باشی

mahtab شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 09:01

عزیزمیییییییییییییییییییییییی خوش خبر باشی الهی

mahtab شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 09:01

سلام دلاک جونم بی زحمت این پیام رو خصوصیش کن
خوبی عزیزم ، انشالا که همیشه به سفر و خوش گذرونی
انشالا که هر روز این عشق محکم و محکم تر بشه و دلاکمون هر روز خوشحال تر ، تا جواب این همه تغییر و با عشق و محبت آقای خواستگار بگیره
احسنت به تو دختر
راستی پریشب خوابت و دیدم اومده بودم تهران ببینمت ،
فکر کنم برای پرو کردن اون مانتو که قرار بود برام بدوزی اومده بودم
دلاک برات ی خبر خوب دارم ، بالاخره امام رضا از دستمون خسته شد ، مهتاب به اونی که میخواست رسید
ممنون که هیچوقت تو دعاهات بی نصیب نبودم
بازهم محتاج دعا هستم که صحیح و سالم و صالح به دنیا بیاد
منتظرم تو هم تو زمستون اون پانچو رو به تن کنی
به امید روزی که همه به اونی که میخوان برسن

خط اول رو خوندم . خط دوم خط سوم گفتم خدایا کی میشه این دختره بیاد اون خبر خوبه رو بده ؟ پس کی ؟ ببین دلم میخواد جیغ بزنم از خوشحالی آنقدر بلند که صدام برسه اصفهان . سفت سفت سفت بوست کردم . به سلامتی خدا خودش پشت و پناهش باشه ... ببین چقدر لایق بودی که خدا معجزه ی آفرینشش رو در وجود پاک و ارزشمند تو امانت گذاشته چه امانت دار قابلی هستی . خدا رو شکر هزاران بار شکر ... بغض دارم نمی فهمم چی میگم .
یادت نره که حالا که مقرب درگاه حق شدی برای همه ی ما دعا کنی . برای همه ی دوستهام ...
خیلی مراقب خودت باش اون فرشته آرزوی من بوده

Rima جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 22:46 http://dailytalk.blog.ir

کسی که خوشی های زندگی دیگران رو شانس و بدیهای زندگی خودش رو سرنوشت میدونه فاصله زیادی با خوشبختی داره
جمع دخترونه و شادیهای دورهمی تون مستدام
الهی که خدا به همه بنده هاش لیاقت بده و اون چوب جادوییش رو به سمتشون بچرخونه و به هر طرف که رو میکنیم آدمای خوشبخت ببینیم

الهی آمین . کاش روز به روز راه و رسم زندگی رو بیشتر و بیشتر بهمون یاد بده . حالا هر چقدر که میخواد مشکلات سر راهمون بذاره

لیمو شیرین جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 15:06

دلاک عزیزم وقتی میخونمت انرژی میگیرم که به جنگ حس های بد برم.حضور اتفاقی و مجازی تو و یکی از استادهای مشاورم در زندگیم داره منو سرپا میکنه،دارم به رحمت خدا دلگرم میشم.منم تو زندگیم مشکلات زیادی دارم،و با 5 سال سابقه زندگی مشترک،حس میکنم 5 سال در کوره بودم و حالا دارم بیشتر و بیشتر پخته میشم...دارم عادات بدم رو دور میکنم از خودم و یه شیرین صبور و متین و آرام میسازم از خودم.ازدواج تحمیلی در سن پایین یک فرصت بود که خدا به من داد تا خودم رو با مشکلات فراوونش اصلاح کنم.به طرز شگفت انگیزی من دیگه اون دختر مغغغغرور خود خواه بی احساس بد اخلاق و عصبی نیستم...و حالا که چشمانم رو باز میکنم میبینم حکمت این که من 1700 کیلومتر در17 سالگی از خونوادم دور شدم و مستقل شدم اینه که تحمل دوری از وطنم رو در آینده زیاد کنم.من دارم کم کم از این طلاق عاطفی به طلاق کتبی میرسم و میخوام این کوره تجربه رو ترک کنم.امیدوارم پوست انداخته باشم....
پ ن: بیشتر درد دل بود ...اگه صلاح میدونی حذفش کن.

لیمو شیرین عزیز با اجازه ات حذفش نمی کنم چون اختیار تصمیم گیری رو به خودم واگذار کردی .
بسیار برات خوشحالم که قدرت تغییر و شناختن و ساختن خودت رو داشتی و برات یه دنیا آرزوی موفقیت در این مسیر پر فراز و نشیب دارم ...
اما شیرین شیرینا اگر چه هر کس خودش بهترین درمان گر زندگی خودشه اما من فقط بهت پیشنهاد می کنم صبوریت رو و روحیه ی جنگجویانه ات رو برای نزدیکی به همسرت امتحان کنی ... خودت می دونی هیچ فاصله ای یه طرفه بوجود نمیاد ، هیچ رابطه ای یه طرفه خراب نمیشه ما دایم در حال بده و بستونیم . یه بار دیگه قدرت خودت رو اینجوری امتحان کن با کینه و نفرتت بجنگ با خاطرات بد و تلخ ات بجنگ شاید اگر ذهنت رو سم زدایی کنی ببینی که در طول زمان همسرت هم مرتکب بی تجربگی هایی شده ...
این راه خیلی راه دشواریه واقعا کات دادن به یه زندگی حتا در بدترین شرایط به نظر رهایی میاد ولی واقعا یه شکست بزرگه . ساختنش خیلی کار سختیه .
می دونم دختر شایسته ای هستی قابلیت های زیادی داری ازشون برای سازندگی استفاده کن . شاد باشی

سارا پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 18:02

هیچ چیز خوبی راحت به دست نمیاد. شاید تو نگاه اول برای اطرافیان همه چیز سهل و ممتنع باشه اما وقتی پای حرف بشینی متوجه می شی که برای رسیدن، طرف چه پوستی انداخته.

درسته عزیزم . متاسفانه من چون خیلی جاها از سختی ها نمی گم نک و نال نمی کنم همه چیز آسون به نظر میاد

sania پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 15:38 http://saniavaravayat.blogsky.com

خدا بزرگ هست و میبخشه اون خانم هم اگه روش زندگیش رو اصلاح کنه میتونه امید به اینده روشن داشته باشه . خودم تو شرایط جدایی هستم میدونم یک سری پاک موندنها سخته ولی باید روی این قضیه خیلی استقامت فکری و ایمانی داشته باشی که تو دلاک عزیز داشتی

ساینا جان پاک زندگی کردن یا نکردن یه چیر نسبیه و به تعداد آدم ها راه هست برای رسیدن به خدا ...
اما اینکه آدم بشینه دست روی دست بذاره که ای خدا همه بدن ، حقه بازن ، دنبال خوشی دو روزه ان ، یکی از راه برسه من کنارش خوشبخت بشم و ... فقط رویاپردازیه

از لطفت ممنون

بهار پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 14:22 http://baharozendegi.blogsky.com

سلام عزیزم امیدوارم هر روز بیشتر و بیشتر طعم خوشبختی رو حس کنی اما تو رو خدا اینقده سربسته نگو یه کم رفتارهای خودت و همسر سابقتو رو با رفتارهای الان خودت و همسرت مقایسه بکن و برامون بگو من تمام وبلاگ قبلیتو زیر و رو کردم چیز زیادی. راجع به گذشته ها نگفتی بخاطر همین من مصر هستم که این اقای خواستگار فوق العاده ایده اله با شعوره که باعث شده احساس خوشبختی کنی اگر با نظر من مخالفی و معتقدی که خوشبختیت بخاطر قرار گرفتن یک انسان بزرگ سر راهت نیست خوب برامون تعریف کن بخدا جدی میگم منم دوست دارم یاد بگیرم شاید اشتباهات شما رو هم من و امثال من هم انجام میدن شاید اینجوری زندگی ای رو نجات بدی و البته در ثوابش سهیم بشی من تو پست بعد رمزم ر و هم میذارم اگه بخونین خوشحال مبشم و به منم بگین ایا من چاره ای دارم اصلا چطور بایز عوض بشم و اصلا خوشبختی برای من تعریف شده یا نه

بهار جان نمی دونم از کدومیک از نوشته های من به این نتیجه گیری رسیدی که آقای خواستگار من فوق العاده آله با شعوره ؟ اصلا مگه داریم همچین چیزی ؟
نه دوست خوبم آقای خواستگار یه انسان معمولیه ، نقطه ضعف های بزرگ و کوچیکی داره و همینطور نقطه قوت های بزرگ و کوچیکی . ما هم تو زندگی اختلاف هایی داریم ، در دوران نامزدی کش و قوس های فراوونی هم داشتیم اما الان خدا رو شکر تونستیم نقطه ی درد همدیگه رو پیدا کنیم و کمتر به اون نقطه ها ضربه بزنیم که صد البته باز هم یه جاهایی اصطکاک پیش میاد .
هرگززززززززززززززززززز این کار رو حتا در خلوت خودم نمی کنم که آدم زندگی قبلی رو با آقای خواستگار یا حتا زندگیم گذشته رو با این زندگی مقایسه کنم !!! این کار از مصادیق یک بیماری روانی مهلکه به نظرم !
من خودم خواستم که اون زندگی تموم شه ، پای تمام سختی هاش وایستادم ، این زندگی رو هم خودم انتخاب کردم ، پای تمام سختی هاش وایستادم ، وقتی اون شب به همین دختر همسایه گفتم که شرایط زندگی من اینجوریه که من خودم داوطلب زندگی در کنار مادرآقای خواستگار شدم در جا برگشت گفت تو دیوونه ای ! ببین خیلی ها حتا حاضر نیستن فکر کنن که تو شرایط میشه یه راه مسالمت آمیز پیدا کرد در جا این روش زندگی رو نقض می کنه ، محکوم می کنه و این همون نسخه ی زندگی ای هست که نمیشه برای کس دیگه ای پیچید ...
چقدر پرچونگی کردم

maahoor پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 12:10

merci az neveshteh at. afarin

ممنونم

فندقک خانم پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 11:43 http://fandoqak.persianblog.ir

امروز بعد یه هفته آرشیو وبلاگتون رو تماما خوندم.
چه خوبه که یهویی وبلاگتون رو پیدا کردم.فقط کاشکی این قدر زود همه رو نمی خوندم...
با آرزوی خوشبختی برای شما

خیلی خوش اومدی فندقک جان . شاد باشی و دلخوش

آیدا پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 01:49

وای که چقدر لذت بردم ..
روزهای خوب و آرامش حق تو دلاک پر تلاشه ..
روزهای خوب همیشه سهمت از زندگی باشه عزیز دل ..

زندگی دیر یا زود مال آدمهای سخت کوشه ...

شیرین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 16:36

هیچ فک نمیکردم اون یه نظر برا من باشه!!
که چقدرم عارفانه جواب دادی
دلاک چرا نمیشه برات نظر خصوصی گذاشت؟ ایمیلت رو یه بار گذاشته بودی ولی من پیداش نمیکنم

شیرین جان همین جا پیغامت رو بذار اولش بنویس خصوصی من پابلیش نمی کنم

سهیلا چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 16:26 http://nanehadi.blogsky.com

بوس

آزاده چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 14:37

الهی که همیشه با امید و عشق در راه راست قدم های محکم برداری عزیزم. دست راستت هم روی سر من

قصد خودستایی نداشتم اگرچه که وقتی آدم می بینه به نتیجه زحمتهاش رسیده لذت میبره اما منظورم به طور واضح و روشن اشاره به سختی ها و مرارت هایی بود که هر آدمی که قصد خودسازی داره باید بکشه تا در مسیر کمال قرار بگیره فقط در مسیرش ...
من باید از تو این همه مادر خوب بودن رو یاد بگیرم

نرگس چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:56 http://azargan.persianblog.ir

چقدردوست خوب داشتن خوبه همین که بتونی براش دردرل کنی وبدون قصدوقرض حرف هات رو بشنوه چقدرخوب توصیفت کرده دلاک جون چقدرخوب وعالی که چنین بانویی اینجا باهاش اشنا شدم واز بزرگی وقلب مهربونش درس یاد میگیرم من رو فراموش نکن وبرای بهترزیستنم دعا کن دوست عزیزم

نرگس جون باور کن که از روزیکه دیدمت به اینکه می نویسم افتخار می کنم چون باعث آشنایی به همچین دختر گلی شد . برات بهترین های این دنیا رو آرزو می کنم .

عاصی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:24

یه شعری هست از مولوی که میگه : هر چیز که در جستن آنی، آنی!
یعنی بری دنبال موفقیت یه آدم موفقی. بری دنبال فساد یه آدم فاسد.
من اینو همیشه به خودم میگم. همیشه یعنی جدیدا... جدیدا که دارم بزرگ میشم....

تو همیشه بزرگ بودی عزیز دلم خدا می دونه که چقدر دلم میل تو داره !!! فقط خودت خبر نداری

صدف چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 07:56

سلام
میتونم یه سوال بپرسم؟
یعنی نظرتون اینه که اگه این خصوصیات اخلاقی امروزتون رو تی زندگی قبلیتون داشتین اون زندگیتون هم موفق میشد؟
ممنون میشم بیشتر توضیح بدین..

آره صدف جان نمی گم اون زندگی برام عاشقانه و گل و بلبل میشد اما دچار خیلی تنش ها و درگیری ها و خودخوری ها و اینکه به خودم چقدررررررررررررر عذاب می دادم هم نمی شد .

من آدم زودرنج و حساسی بودم توقعاتم زیاد و غیر منطقی بود ، می خواستم اون آدم شبیه من رفتار کنه زندگی کنه و از سبک زندگیش ، از راحت گیری های بی اندازه اش ، از بی تفاوتی هاش ، بی مسوولیت هاش !!! حرص می خوردم . در حالی که نگرش من اشتباه بود اون آدم با ویژگی های شخصیتی و تربیتی دیگه ای کنار من قرار گرفته بود .
هم اون بی تجربه و بچه سال بود و هم من ! هر دومون آدمهای فوق العاده خوبی بودیم اما کنار هم نمی تونستیم زندگی کنیم . جفت هم نبودیم .
ما هرگز عاشقانه هم رو دوست نداشتیم اما بسیار برای هم احترام قائل بودیم و هستیم ...

بهسا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:47

قبلا برات نوشتم که من هم ازدواج مجدد کردم. همون موقعهایی که شما توی مراحل خواستگاری بودید
حالت رو می فهمم. من آزمون و خطا داشتم ولی از یه جایی به بعد فهمیدم خودم باید دنیام رو بسازم. شروع کردم به درس خوندن. موقع طلاق دیپلم داشتم و الان مشغول نوشتن پایان نامه ارشدم. کار کردم و خونه خریدم. قیمت خونه توی سه سال بیشتر از سه برابر شد. خدا درهای زیادی رو برام باز کرد. ایمان دارم همیشه درهای مهرش برای همه مون بازه اونم چااااااار طاق

زنده باد بهسااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دقیقا معتقدم کسی که خودش دست به کار ساختن زندگیش بشه خدا بهترین مصالح رو در اختیارش میذاره ...سرعت پیشرفتت روزافزون . مایه افتخاره که زنانی مثل تو تو جامعه ام هنوز هستن

بهسا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:44

کامنتم به این پست بی ربطه ولی جواب سوالت توی کامنت پست قبله
من زیر میزم یه بخاری برقی از همینا که دورش قرمزه و همه میدونیم چه شکلیه دارم. نخ رو می بندم به میله میله های اون بخاریه و یه آینه روی میز به مانیتور تکیه میدم و کارم راه میفته
شنیدی که میگن اختراع زاییده نیازه عزیزم؟ :)))
تو میتونی به یه جایی از پایه های میزت که راه دستت باشه یه میخ بزنی

نگوووووووووووووووووووووووووووووووووو

خودیافته سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 12:30

من هم دوستی دارم که هنوز تو صف همون ازدواج اوله اما همین ناله ها رو میکنه. نمیدونم چرا متوجه نمیشن که اگه شرایط تغییر نمیکنه، پس نشون دهنده این هستش که ما بایستی تغییر بکنیم.

خودیافته ی عزیز باید خدا رو شکر کنیم که رد کنار همه ی سختی هایی که سر راه زندگی مون قرار داده اما این اصل اساسی زندگی رو هم بهمون یاد داده که مثل یه سلاح می تونیم در جنگ با مشکلات ازش استفاده کنیم

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 01:44

بازم مثله همیشه از نوشتتون دلگرمی و امید گرفتم یعنی یه روزی مشکل امروز منم برام خاطره میشه یعنی این روزای سخت تموم میشه

به امید خدا . خودت رو به دستهای مطمئنش بسپار

مخمور دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 20:07 http://masti0mastoori.blogfa.com

دلاک جان یه روزی توی وبلاگت خوندم در بخشی از مناجات نامه ات نوشته بودی یه روزی که نزدیک بود دامن از کف بدی با نظر خداوند و همت خودت بر نفست غلبه کردی و با خداوند معامله کردی که من قول میدم شریف زندگی کنم و تو هم اون زندگی رو که آرزوش دارم به من بده ( البته این جملات نقل به مضمونه )
دلاک جان دلم خواست بنویسم معامله با تنها کسی که همه اش سوده خود حضرت دوسته
دلاک جان

مخمور جان هرگززززززززززززززز حال اون روزم رو فراموش نمی کنم . چقدر خدا منو حفظ کرد خیلی بد بود خیلی خراب بود خدا همیشه نور به زندگی هامون بتابونه

شیرین دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 17:51

دوست شیرین چقد خوب توصیفت کرده دلاک
البته که تو لیاقت و شایستگی خودت رو ثابت کردی عزیزم
دلاک من اشتباهات وحشتناکی کردم نمیدونم چیکار کنم که گوشه چشمی هم به من بکنه همونی که میگن خیلی رحمان و رحیمه

به درست ترین روشی که در قاموست وجود داره زندگی کن... زلال باش... توی هر رود گل آلودی زلال بمون به خودش قسم که از دیدنت چنان کیفی میکنه که دلش نمیاد چشم ازت برداره...
تمام این دنیا رو به سوی کمال آفریده شده... شایسته ی خودت زندگی کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.