حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

هفته پیش خبر درگذشت خانمی از بستگان رسید . در خانواده و دودمانی که عاشق پیشه اند این خانم تنها فردی بود که " دوری و دوستی " را برگزیده بود . به دوری گزیدن و انزوا و فاصله و سردی روابط شهره بود . شنیده ام که در جوانی  درگیری های بیشماری با اهل فامیل از خواهر و برادر خودش تا قوم شوهر و غیره داشته ...

اما شوهرداری این خانم داستان دیگری داشت . شصت سال عاشقانه ، سر بر یک بالش نهادند و سالهای سال بود که حاج آقا پرستاری اش را می کرد . حاج آقا حجره دار بازار بوده و اختیار تمام مال و اموالش در دست خانم . گوش به فرمان و مطیع و امر بر ِ خانم .

خانم سه پسر داشت  :

پسر بزرگ را به شیوه ای کاملا سنتی به عقد دختر خاله اش درآوردند که خدا به آنها دو دختر داد .

پسر دوم به انتخاب و اختیار خودش با دختری امروزی ازدواج کرد و آنها هم صاحب دو دختر شدند .

پسر سوم هم به انتخاب خودش با دختری ازدواج کرد و یک دختر دارند .

حاج آقا که ملکی بزرگ در شمال شهر داشت ، بعد از اینکه پا به سن گذاشت و خود را بازنشسته کرد ، حجره را به سه پسر سپرد و ملک قدیمی را کوبیدند و یک آپارتمان بسیار شیک و بزرگ و آنچنانی ساختند و حاج آقا هر طبقه را در اختیار یکی از پسرها گذاشت و حاج آقا و خانم هم در طبقه آخر ساکن شدند .

خانم با هیچیک از عروس ها نمی ساخت ، دخالت های فراوان ، درگیری ها و قهر ها و دعواهای شدید بینشان بود حتا شنیده ام که چندین بار بین خانم و عروس بزرگه ( که خاله و خواهرزاده هم بودند ) کار به کتک و کتک کاری هم کشیده بود . 

روش عروس بزرگه با خانم مقابله به مثل بود یکی می گفت و ده تا می شنید . 

روش عروس کوچیکه با خانم سکوت و دلخوری و پشت چشم نازک کردن و قهر و در عین حال انتقال همه ی این گله و شکایت ها به پسرکوچیکه و قهر و دعوا و درگیری بین زن و شوهر بود . 

روش عروس وسطی با خانم ، تایید گفته های خانم در عین حال انجام کاری بود که خودش می پسندید !!!

هر سه عروس آرزو داشتند از اون خونه برن و جای دیگه ای زندگی کنن ، هر سه اعتقاد داشتند که اگر جدا از خانم زندگی کنن با پسرها مشکلی ندارن اما حاج آقا می گفت حق ندارید به این خونه ها دست بزنید اگر دوست دارید برید برای خودتون خونه اجاره کنید یا بخرید مبارکتون هم باشه ! اما چون همگی به خونه ی بزرگ و شیک عادت کرده بودند دیگه حاضر نبودن به جای کمتر از این رضایت بدن ، از طرفی پسرها هم امکان اینکه یه همچین خونه ای رو تهیه کنن نداشتند . و همین موضوع مشکل هر سه پسر با عروس ها بود !

در خانه ی پسر بزرگ سال ها و سال ها اختلاف و دعوا و درگیری بر سر حرف ها و دخالت ها و گنده گویی های خانم و رقابت و چشم و همچشمی با بقیه ی عروس ها بود . عروس بزرگ تصور می کرد که چون عروس بزرگه است باید وضع و اوضاع مالی و ریخت و پاش و دک و پز خودش و دخترهاش از بقیه بهتر باشه و همیشه از بیعرضگی شوهرش شاکی بود و هیچ رنگی از آرامش و رضایت تو زندگی شون وجود نداشت . اگر عروس دومی از سهم الارث پدری خودش ماشین می خرید ماه ها جنگ و دعوا تو خونه ی اینا بود ، اگر عروس کوچیکه سفر خارج می رفت ، هفته ها سرکوفت و سرزنش و خاک بر سری نثار شوهرش می کرد . همیشه زیاده خواه و پر توقع بود . این همه در حالی بود که هم خونه ی خوبی داشت و هم همیشه خوب می خوردن و می گشتن و می تونستن که خوب هم زندگی کنن ، شوهرش اهل خانواده بود و هر چی داشت در اختیار خانواده اش می ذاشت اما عروس بزرگه راضی نبود همیشه بیشتر از اونچه داشت می خواست ، پر توقع ، اهل فخر فروشی و ادا و اطفار ...

عروس کوچیکه هم همیشه از دست دخالت ها و زخم زبون ها و متلک انداختن های خانم به امان بود . عاشق زندگیش بود اما قدرت کنترل اوضاع رو نداشت . بیشتر اوقات دخالت های خانم باعث اصطکاک بین خودش و شوهرش می شد ، کار به میانجیگری بزرگترها می کشید ، سر و ته قضیه رو هم می آوردن و بر می گشتن سر خونه زندگی شون . اما عروس کوچیکه هم از زندگیش ، از برخورد منفعلانه ی شوهرش ، از اینکه راه فراری از این خونه ندارن ناراضی بود .

و اما عروس وسطی ... هر وقت خانم دخالتی می کرد ، گنده بارش می کرد ، حرف زشت می زد یه لبخند ملیح میزد و تمام !

تمام یعنی واقعا تمام ! به معنای واقعی تمام ! 

چند سال اول ازدواجشون خب خانم به تبع ذات و صفتی که داشت به پر و پای عروس وسطی هم زیاد می پیچید اما وقتی با این برخورد مواجه شد دیگه کم کم پا از کفش این یکی بیرون کشید . در همین زمان عروس خانم خیلی زیر پوستی رابطه اش رو با خانم بهتر کرد ، با وجود همه ی اون تلخی هایی که خانم داشت باز هم دندون رو جگر میذاشت و یه خرده کاری هایی براش می کرد ، و همواره خیلی پر رنگ و واضح بهش محبت زبانی می کرد ، قربون صدقه اش می رفت ، در اوج تلخ زبانی می بوسیدش ، تو مریضی ها کنارش بود ، کادو گرفتن و به جا آوردن مناسبت ها و ... باعث شد که خیلی خیلی آهسته اما در طول چند سال دیگه دل خانم با عروس وسطی نرم شد . تو پرانتز اینو اضافه کنم که هیچکدوم از این برخوردها تو روابط  زناشویی شون بازخوردی نداشت . پسر وسطی می دید که خانمش با وجود همه ی تنش هایی که تو این ساختمان وجود داره ، آرامش زندگیش رو حفظ می کنه ، چیزی از محبتش به خونه و زندگی و بچه ها و شوهرش کم نمیشه ، دنبال بهانه برای خوشیه ، برای شاد کردن شوهر و بچه هاشه و همه ی اینها حتا اگر در سکوت هم اتفاق بیفته ، فهمیده میشه ...

سال ها گذشت ، پسر وسطی سهمش رو از حجره به دو تا برادرها فروخت ، با پس اندازی که داشت یه شرکت زد و کارش گرفت و پیشرفت کرد . عروس وسطی هم پدر و مادرش فوت کردند و با انجام شدن کارهای قانونی حق الارث ، زن و شوهر دست توی دست هم گذاشتند و هم به شرکت رونق دادن و هم تونستن یه خونه ی خوب اجاره کنن ! و این انقلابی در این خانواده برپا کرد . خب زن و شوهر هم شرط حاج آقا رو در مورد خونه اجرا کرده بودن ، هم در مورد رسیدگی به حاج آقا و خانم هیچوقت کوتاهی نکرده بودن و حالا که زندگیشون رو براه شده بود می خواستن خونه و زندگی مستقل داشته باشن . با تدبیری که عروس وسطی در طول سالها به خرج داده بود کسی نتونست مخالفت علنی بکنه و این خانواده به خوشی و سلامتی اسباب کشی کردن و از اون خونه رفتن در حالیکه آپارتمانشون هنوز هم بعد از سال ها خالی مونده ! حالا با رفتنشون از اون خونه اتفاقا روابط با حاج آقا و خانم بهتر و بهتر هم شده بود . خب خیلی وقتها دعوتشون می کردن خونه شون با عزت و احترام چندین روز ازشون پذیرایی می کردن ، پرستاری خانم رو می کردن ، دوروبرشون رو داشتن ، مسافرت می بردنشون ، هر بار که خانم بیمارستان بستری می شد در نهایت دقت عروس وسطی کارهاش رو می کرد ، داروهاش رو می داد ، به رخت و لباسش می رسید . 

با رفتن عروس وسطی بهانه گیری های عروس بزرگه و نارضایتی اش به اوج رسید ، زندگیشون جهنم شد . عروس بزرگه که می دید روابط خانم با رفتن اونها بدتر که نشد بهتر هم شد ، بنای ناسازگاری با خانم گذاشت ، دیگه اهانت ها علنی شد ، دخترها تو این خونه پرخاشگر ، عصبی ، گریزون از خونه ، و تشنه ی محبت بار اومدن . و قضیه تا اونجا ادامه پیدا کرد که کمتر از یکماه پیش  زن و شوهر بعد از 27 سال از هم جدا شدند ...

عروس کوچیکه هم کج دار و مریز ممی گذروند ، به قول معروف می سوخت و می ساخت ... اما همیشه رابطه شون با عروس وسطی دوستانه بود .

تا اینکه هفته ی پیش خانم فوت کرد ...

با فوت خانم عروس بزرگه اقرار کرد که ای کاش برای طلاق عجله نمی کردم ! 

اما این تاسف نه از روی عطوفت بود ، از برای طلاهایی بود که خانم داشت و حالا با فوتش به عروس هاش می رسید و حالا عروس بزرگه که خواهرزده ی خانم هم بود از سرمایه ی بزرگی محروم شده بود !!!

طی مراسم و سوگواری ها و دورهم نشینی ها عروس بزرگه از طریق مادرش که می شد خواهر ِ خانم سعی کرد از حاج آقا دلجویی کنه ، دخترهای دم بخت و آینده شون رو بهانه کرد ، هی حیله و کلک ساخته و پرداخته کردند که سهمی از این خوان نعمت نصیبشون بشه 

.

.

.

مراسم ختم که تموم شد . عروس وسطی اومد سراغ حاج آقا که پدر ، خانم  ده سال پیش یه وصیتنامه پیش من گذاشته ! 

وصیتنامه رو باز کردن :

سفارش مراقبت حاج آقا به پسرها ... بخشیدن سه دستگاه آپارتمان به پسرها ... بخشیدن نقره جات جهازم به نوه ی بزرگم ( دختر عروس بزرگه ) ...بخشیدن یک تکه از طلاهام به عروس وسطی ( به انتخاب خودش ) ... بخشیدن تمام طلاها و وسایل زندگی به جز مایحتاج حاج آقا به خیریه و عروس های نیازمند... خدابیامرزی برای پدر و مادر عروس وسطی که چنین دختر دسته گلی تربیت کردن و سفارش نوکری عروس وسطی به پسر وسطی !!!


شنیدم که وقتی وصیتنامه خونده شد ، پسر وسطی دست خانمش رو بوسید که روسفیدم کردی !!! و حتا حاج آقا فرق سر عروس وسطی رو بوسید که خسته نباشی  ، دستت درد نکنه !


پی نوشت : سراسر این داستان بر اساس شنیده های من از آدم های مختلف ساخته و پرداخته شده . خودم در مجموع سه بار این خانواده رو دیدم .

نظرات 26 + ارسال نظر
په پو شنبه 11 مهر 1394 ساعت 22:03 http://aski-ewin.blogsky.com

چه جالب!
جوری این پست رو نوشتید انگار رمانه! خیلی قلم توانایی دارید.
راستش تعریف از خود نباشه گاهی مادرم به مادرشوهرم حسودی می کنه بابت رفتار من باهاش! خیلی دوسش دارم.

خدا به هم ببخشدتون همیشه از کنار هم بودن لذت ببرید . حتما خودت هم گلی

بانوووو شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 18:45 http://kajeshisheei.blogsky.com

سلام.
آخی چه عروس صبوری.خیلی جالب بود.
راستی به وب منم بیا.پوسیدم تو وبم از تنهایی

بله . چشم

ماهی پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 15:29

و زندگی من حکایت عروس وسطیه است.

زنده باد بر تو . میخوای داستان زندگیت رو خلاصه برامون بگی . می دونم خیلی ها از تجربیاتت درسهای بزرگی می گیرن .

مرضی چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 13:15

خیلی گلی

لطف داری عزیزم

مجتبی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 21:15

عالی بود

ممنونم

فرح شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 15:02

سلام...همیشه میخوندمتون از بلاگفا ازپست اول باهاتون بودم ...خواستم ازتون سپاسگزاری کنم...مادر محترمتون و خودتون درازدواج اولتون و عروس سوم در این پست مادرم وزن های فامیلم بودن ومن هم شدم مثل اونها و رابطه هارا بادست خودم خفه میکردم اما با استفاده از دانستنی های شما واقعا تغییر کردم و جوری که پارتنر اخیرم که عصبی ترین فرد زندگیمه شده موم دستم!ازتون سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم...

خیلی خوشحالم که داری خودت رو قوی میسازی . مطمئن باش که روز به روز درهای روشنی به روت باز میشه و همه کائنات دست به دست هم میده تا تو درس های بزرگی یاد بگیری و پیشرفت کنی ...
اما عزیز دل چرا پارتنرت اینقدر عصبیه ؟ خیلی عالیه که به قول خودت مث موم تو دستته اما اگر این عصبی بودن در حدیه که آرامش نداری تو این رابطه بهتره که یه تجدید نظر کنی ...
تو لایق محترمانه ترین رابطه ای

سین چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 19:31

سلام. این البته به نوشته ی شما بی ربطه، ولی چون فکر می کنم برای شما که هم انگلیسی می خونید، هم فکر بازی دارید و دوستدار شنیدن تجربه های آدمها هستید، این سایت و ویدئو هاش حتما باید جالب باشه. TED یه سری کنفرانس ئه که آدمها، با پیشینه های متفاوت می یان توی زمان محدودی در مورد یه موضوعی که تخصص شونه حرف می زنن و نکته ی جالب اینه که بیشتر سخنرانی ها یه رگه ای از تجربه ی شخصی آدمها داره. همه جور کسی هم حرف زده، از برندگان جایزه ی نوبل تا کسانی که یه کاری در زندگی شون کردن که تاثیری توی اطراف شون یا خودشون داشته. جاهای مختلف هم این کنفرانس برگزار شده و می شه، از جمله توی ایران.
خلاصه که فکر کنم خوشتون بیاد. بیشتر ویدئو ها زیرنویس فارسی هم دارن. این سایتشه: http://www.ted.com/talks
این ها هم چند تا از سخنرانی های مورد علاقه ی من که گمون کنم خوشتون بیاد:
http://www.ted.com/talks/janine_shepherd_a_broken_body_isn_t_a_broken_person
http://www.ted.com/talks/amy_purdy_living_beyond_limits
http://www.ted.com/talks/jill_bolte_taylor_s_powerful_stroke_of_insight
http://www.ted.com/talks/maysoon_zayid_i_got_99_problems_palsy_is_just_one
http://www.ted.com/talks/amy_cuddy_your_body_language_shapes_who_you_are
http://www.ted.com/talks/candy_chang_before_i_die_i_want_to
http://www.ted.com/talks/brene_brown_on_vulnerability

چقدر محبت کردی هنوز به اینترنت پر سرعت دسترسی نداشتم که لینکها رو باز کنم حتما می بینم و بهترین هاش رو معرفی می کنم به دوستان . بازم از لطفت و مهربونیت ممنونم

الهام ک سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 13:18

هنر زندگی کردن رو باید از همین مدل ادم ها یاد گرفت، البته به نظرم ذات نرمخوی این خانوم هم خیلی در رفتارش با دیگران تاثیر داشته...
همیشه ازت یاد میگیرم دوست خوبم

عزیزم من هم همیشه از تو خیلی چیزها یاد گرفتم . دوستی با تو برام باارزشه

بانو سین سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 09:19 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

سیاست عروس وسطی بی نظیره واقعا ..... هم زندگی زناشویی رو داشته هم خانوادگی

بعله عروس بزرگه قدرتش رو با جنگیدن به نمایش می ذاشت ولی ایشون قدرت واقعی رو در دست داشت

مینا دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 21:34

من هیچ وقت نتونستم این سیاست بی نظیر و نتونستم اجرا کنم ولی همیشه تو ذهنم بوده با این زندگی که تو تعریف کردی تصمیم گرفتم این سیاست که اسمشو میزارم لبخند ارامش و باید تجربه کنم واقعا ارامش به زندگی و روح و جسم خودت تقدیم میکنی بااین کار

تمرین زیاد میخواد ولی نشدنی نیست

آبانه دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 16:49

من جسته گریخته پستهاتون رو میخونم. حرفهاتون به قدری زیباس که دوست دارم بارها بخونمشون
واستون آرومترین زندگی رو آرزو میکنم

تو آبانه ی خودمونی ؟ دختر جون چرا ورداشتی پست هات رو رمزی کردی ؟ فکر نکردی من عکس خریدها و تزیین کردنهای کی رو ببینم هر روز حال کنم ؟ هان ؟
منم برات آرزو می کنم خدا وسیله ساز زندگیت باشه و در حقت خداییش رو تموم کنه

ریحانه دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 16:10

واقعا لذت بردم ازین عروس وسطی, شاید من بودم اونقدر تحمل و سیاست نداشتم, ایول به پدر و مادرش و البته خودش
دلاک دعا کن یه عروس به خوش قلبی خودت و اون عروس خانوم فامیل گیر داداش من ییاد, والله به قرآن قسم حسرت به دلم موند که یکی بیاد تو این خونه که عاشق داداشم باشه و عشق داداش من یکطرفه نباشه, عاقل و اهل زندگی و بساز باشه...توقع زیادیه؟!

ریحانه عزیز قطعا که تو به من لطف داری
ولی برادرت هم باید بتونه قابلیت مدیریت روابط رو داشته باشه ، گاهی اوقات ما خودمون یه رابطه ی خوب رو با مدیریت نکردنش خراب می کنیم .
می دونم که ذات یه نفر باید خوب باشه اما شرایط هم می تونه طرف رو تشویق کنه که همه ش تلاشش رو بکنه برای اینکه بهترین وجهه ی خودش رو متبلور کنه

پری دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 14:25 http://mavatorobche.persianblog.ir

سلام پس کو نظر من؟؟

چند تا نظر از قبل مونده بود که الان تایید شد

نازمهر دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 10:42 http://nazmehr.blogsky.com

چقدر خوب که ادم سیاست مثبت داشته باشه هم خودش ارامش داره هم به بقیه منتقل کنه
لذت بردم از این صبر و حوصله و منش عروس دوم

آره واقعا . اصول درست زندگی کردن خیلی سده و در عین حال خیلی دشوار هستن . باید آنقدر تمرین کرد تا مهارتش رو پیدا کنیم

نرگس دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 01:34

هرکی خوبی کنه در واقع به خودش خوبی کرده .. هر کی هم بدی کنه در حق خودش کرده ...
ای بابا ......
چه دختر خوب و باتدبیری بود 3>

درسته نرگس جان

شیرین یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 18:02

دلاک اینطور که من متوجه شدم عروس وسطی یه خانم سیاست مدار ولی در عین حال باوجدان و بامرام بود نه ؟
.....
برای پست قبلی : خدایا آقای خواستگار و مهربونی هاش رو برای دلاک مهربون ما همیشه حفظ کن الهی آمین

آره شیرین جان با وجودی که از یه خانواده ی خیلی خوب بود ، وضع مالی خودش و ثروتی که داشت هم خیلی خوب بود اما با همین شرایط سالها زندگی کرد تا اینکه زمان مناسب برسه . واقعا هنر زندگی کردن رو بلد بود

اشتی یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:21

آخرش رو نگفتی:
تکه تکه شدن عروس وسطی، به دست عروس اولی و سومی!!!!!!!!!!
اینقدر قشنگ می نویسی، آدم می مونه حیرون!

خیلی جالبه که آنقدر این دختر خوب و مهربونه که عروس کوچیکه جونش رو براش میده . اما عروس بزرگه چشم دیدنش رو نداره !
قلبونت

سوگل یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 14:58

:-‏*‏

سیمین یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 12:41

همه چیز دنیا تکراری است جز محبت و مهربانی

خب همه که مث تو قلب بلوری ندارن ...

mahtab یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 12:34

سلام دلاک جونم
باریکلا به این عروس خانم فهمیده
البته دلاک ما هم اگه بیشتر از این عروس خانم نباشه ، کمتر هم نیست
خدا رحمتشون کنه این خانم رو .

ممنونم مهتاب جان شما لطف داری ولی من کجا و این همه سال صبوری و درایت کجا ؟

سارا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 12:07

سلام خسته نباشی
چقدر پست جالبی بود واقعا لذت بردم

ممنونم

عاصی یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 10:25

اسمشو میشه گذاشت : اجرِ صبر.

اوهووووووووووووووووووم

پری یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 07:42 http://mavatorobche.persianblog.ir

سلام دلاک عزیزم.واقعا تدبیر و سیساست در زندگی مشترک حرف اول رو میزنه.برامون از تجربیات خودت در مورد رفتار با خانواده همسر بگو تا مثل همیشه بهره ببریم.دوست دارم.مراقب خودت باش.

پری جان در برابر دانایی این خانم من حرفی برای گفتن ندارم عزیزم . بعد هم اینکه آدم واقعا تا سر خونه و زندگی خودش نره نمی تونه صد در صد مسایل رو مدیریت کنه بنابراین من باید بگم در این زمینه هنوز پیش دبستانی ام

نرگس شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 14:45 http://azargan.persianblog.ir

افرین بر این عروس وسطی که بهترین کاررو انجام داده با هردست بدی با همون هم میگیری خدا رحمتش کنه این خانم رو بعضی وقت ها افراد بلد نیستن که چطور باید رفتارکنند وخودشون بیشتر ضربه می خورند

آره واقعا به خودش بد کرد همه ی عمر . آدمهایی که سالها پا به خونه اش نذاشته بودن تو مراسمش اومده بودن

رها شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 14:09 http://rahaaaomidvar.blogsky.com

سلام، چه زندگی جالب و پر از نکته. ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی.
امروز صبح بند دلمون پاره شد دختر، عکس رو دیدم و ترسیدم. امیدوارم که مال همین داستانی که نوشتی بوده باشه.
بلا دور باشه ازتون همیشه:*

زنده باشی عزیزکم . ممنونم از لطفت و ببخش که نگران شدی .

بانو شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 13:37 http://monologwithmyself.blogfa.com

همیشه این جور وقتا این سوال برام پیش میاد که این وسط مردا چه رفتاری داشتن؟ مدل رفتار زن ها چقدر متاثر از رفتار شوهراشون بوده؟ همین مورد، رفتار پسر دوم این وسط چی بود که همسرش هم بهتر رفتار میکرد؟

والله راستش رو بگم نمی تونم جواب سوالت رو بدم چون نمی دونم واقعا . می دونی که اینجور وقتها کسی در این مورد صحبتی نمی کنه . من هم تو این خانواده نبودم . نسبتشون با من خیلی دوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.