حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

هرگز گمان مبر که یک قطره زندگی از لای انگشتم بچکد

بیمارستانی که مامان بستری بود با شرکت بیمه گذاری که بیمه تکمیلی مامان مال اونجا بود قرارداد نداشت ، و از اونجایی که هزینه عمل مامان خیلی بالاست مجبور شدیم برای عمل یه بیمارستان دیگه ای رو پیدا کنیم که طرف قرارداد با بیمه باشه ، بنابراین پیدا کردن یه جراح دیگه و یه بیمارستانی که برای یه همچین عملی تجهیزات مناسب و تیم پزشکی حاذق داشته باشه ( با توجه به مشکل قلبی و گرفتگی عروق مامان ) جزو دوندگی های این چند روز اخیر  من و خواهرم و باجناقین بود . آخر هفته با رضایت خودمون مامان رو مرخص کردیم و مامان اومد خونه ی ما . دکتر تاکید کرده بود که اگه فشارش دقیق کنترل نشه احتمال اینکه بره تو کما خیلی زیاده پس لازمه که چشم ازش بر ندارید . یکی از آمادگی های لازم برای عمل اینه که مامان قرص آسپرین و داروهایی که مربوط به رقیق کردن خونش بوده برای کنترل مشکل گرفتگی عروقش رو قطع کنه اما دکتر قلبش اجازه این کار رو نمیده بنابراین عمل یک هفته عقب میفته تا داروهای جدید مصرف بشه ، بعد نمونه خون رو بگیرن ببینن میزان انعقاد خون به حد مناسب رسیده یا نه .

این از وضعیت سراسر بلاتکلیف مامان !

پر واضحه که شرایط روحی ما خوب نیست اما هرگزززززز گمان مبرید که اجازه میدم حتا یک قطره زندگی از لای انگشتانم بچکد بر خاک ! 

دو دستی زندگی و لحظه لحظه های طلایی اون رو چسبیدم و دارم همه ی تلاشم رو می کنم که حتا تو این شرایط هم عنان زندگی از کفم بیرون نره ، تعادل رو حفظ می کنم ، مامان دو روز خونه ی من بود و جمعه شب خواهرم اومد دنبالش که از شنبه که من میام سرکار خودش به مامان برسه . تو اون دو روزی که مامان خونه من بود وقتی فک و فامیل زنگ می زدن که بیان عیادت مامان همون پای تلفن عذرخواهی می کردم که ببخشید ما نمی تونیم شام و ناهار در خدمتتون باشیم بخاطر مریض داری و این حرفا ایشاالا بعدن در یه فرصت مناسب ! این طوری  طرف حساب کار دستش می اومد که نیومده تفریح و مهمونی ! اگر چه آقای خواستگار با نحوه برخورد من مخالف بود ! اما آنقدر برامون انرژی باقی موند که بعد از رفتن مامان ، دوتایی رفتیم بیرون گشتیم و دور دور کردیم . البته مفصل هم در مورد مهمون داری ها و مهمونی هایی که به گردنمونه که برگزار کنیم صحبت کردیم . 

دیروز رو به خودم مرخصی دادم  ، قاعدتا می دونستم مامانم مریضه و من موظفم و وظیفه دارم که شده نیم ساعت برم بهش سر بزنم ببینم چیزی لازم نداشته باشه و ... اما موندم خونه ، لم دادم روی کاناپه ، کتاب خوندم ، کلاس ورزش رفتم و به خودم گفتم دلاک تو باید بتونی انرژیت رو مدیریت کنی ، مهربونی کردن  نباید دینامیت بشه زیر زندگیت ، سلامتی ات ، شادابی ات ، اعصابت ، آرامشت . مامانت حالا حالاها به پرستاری و مراقبت نیاز داره ، نباید همین هفته ی اول بشکه ی انرژیت رو خالی کنی رو زمین و هفته های بعد برای یه قطره انرژی  ته بشکه رو بجوری . بنابراین موندم خونه ، غذا هم یه چیز ساده پختم که وقت استراحتم بیشتر بشه و به خودم رسیدم . 


پی نوشت : از دعاهای خیرتون ، از محبت های بی دریغتون ، از کامنت های دلگرم کننده تون یه دنیا ممنونم . مرسی که هستین ، مرسی که بی منت هستین ، مرسی که اینقدر وفادارین به من و به زندگی من و اعضای خانواده ی من . برای داشتنتون از خدا ممنونم .

کیست مرا یاری دهد نوشت : من توی سیستم شرکت از اینستا لاگ اوت دادم حالا هر کاری می کنم نمی تونم لاگ این بشم ، ایمیل و این خزعبلات رو میخواد و همه رو دقیق وارد می کنم اما فحش میده ! کسی می دونه چی کار باید کنم ؟

فقط روی گوشی اینستا دارم اون هم با اینترنت ذغالی گوشی . بنابراین عکس هاتون رو نمی بینم و فقط متن ها رو می تونم بخونم . کامنت هاتون رو می بینم و ذوق زده می شم اما غالبا نمی تونم جواب بدم . 

نظرات 17 + ارسال نظر
شهره مامان حسین چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت 02:09

نمیدونم شاید حق با شماست.بخاطر احساس صمیمیت بیشتر نباید زیادی سوال کرد و همچیو بدونم ... ولی خدایی من هدفم،از سوالاتم،فقط احساس صمیمیت و درک بیشتر وبلاگ نویس بوده همیشه وقصد جسارت به شما یا ابانه جون یا بقیه وبلاگ نویسای عزیزمو نداشتم.کلا من خیلی اهل همزاد پنداری هستم و خودمو جای همه میزارم .بخاطر همین هر جا مبهم باشه میپرسیدم .زیادی دلسوز میشه گفت ولی بعد از برخورد اکثر وبلاگ نویسا فهمیدم متاسفانه بد برداشت میشه و باید تغییر کنم.باید خوند و رفت .همین.موفق باشید در پناه خدا.

شهره جان همیشه حسن نیت ما به حساب دلسوزی گذاشته نمی شه ، تمایل طرف مقابل هم خیلی مهمه . مرسی که منو می خونی و همراه منی تو هم در پناه امن و مهربون خدا باشی

په پو سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 19:39 http://aski-ewin.blogsky.com

خیلی سخته مدیریت شرایط. متاسفانه منم تو خالی کردن بشکه ی انرژیم بس حاذقم! نمونه ی حی و حاضرش هم همین ماجرای الانمه.

عزیزم من خودم هم همین طورم این نتیجه ی تربیت ماست ایراد از خود ما نیست اما باید سعی کنیم تمرین کنیم رو خودمون کار کنیم تا برای خودمون بیش از هر کسی ارزش قایل باشیم

شهره مامان حسین سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 02:13

خیلی تند برخورد کردی با قبلی ،بهت نمیاد،چرا؟؟؟ البته من نمیشناسمش خدایی. راستی از گذشتت یه خلاصه میگی تازه میخونمت.خواننده ی اشتی و ابانه و مهناز و هیلا و.... هستم.ولی وبلاگ ندارم.به کنجاوی زیادی(فضولی) منو میشناسن احتمالا .ولی خوب برخوردها متفاوتن یکی مثل ابانه بدش میاد و یکی مثل اشتی جون خیلی مهربونه باهام .البته اشتی جون واقعا نمونست.شاد و موفق باشید.

من هم از کنجکاوی زیاد خوشم نمیاد . اونچه که زندگی من برای دونستن کافیه در همین حدیه که تو وبلاگ نوشتم نه بیشتر صد البته که آشتی دنیا دنیا صلح و آشتیه و نمونه نداره

رویای58 سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 00:19

برای مامانت دعا می کنم دلاک جونم

قدردانم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:37

راستی کامنتمو تو پست بهشت چقدر میارزه بخون مال دوشنبه است رفته تو صفحه ی دومش خدایی اینا حرفای یه قلب دروغینو دو رو هستن؟ دلاک گلم من اگه میخاستم دروغ بگم و دو رو باشم هرگز با اسم واقعی خودم که ریحانه هس ایتهمه نطر نمیزاشتم یا ایمیل مامانمو نمینوشتم واسه نطر خصوئصی تنها نطری که با اسم مستعار بود یه خاموش بود واسه پست اخیرت که اونم مفصل توضیح دادم ترسیدم از نطر مخالفم فقط برا همین یه پست ناراحت بشی و از دست بدمت .غافل از این که اشتباه کردم و صداقت همیشه خیلی بهتره.ببخش و حلالم کن با اینکه زووود قضاوت کردی در موردم وخیییلی دلموشکوندی و جواب کامنتامو با تندی دادی ولی همیشه دوست دارم اون دلاک قدیمی مهربون خودمو تو ذهنم.

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:09

از برت دامن کشان رفتم ای نا مهربان از من ازرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم ای نازنینم رفتم که رفتم هر چه بودم هر که بودی بی خبر رفتم که رفتم . واااای خدایا برای اشک هایم پایانی تیست دلم شکسته چون دل یه ادم مهربون از دست من مضخرف شکستتتته....

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:06

راستی عزیزم یه بار که اینستاتو خصوصی کرده بودی یه هفته خالم بهت پیام داده بود ببینه کی عمومی میشه اخه من اینستا ندارم اصن تا بعد کنکورم که ایشالا میخام پزشکی قبول بشم گوشی ندارم واز لپ تاپ اینستاتو و بقیه دوستان رو دنبال میکنم وقتی خالم گفت چه قدر مهربووون جواب دادی وخانوم بودی خدا میدونه شادیم وصف ناپذیر بود که دوباره میتونم ببینمت . عزیز دلم من همیشه دوست داشتم و دارم.

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:02

من اصن نمیدونم مازو خیست چیه ولی باشه دیگه هیچ وقت برات کامنت نمیزارم دوست گلم راستی اون ایمیلم مال مامانم بود متولد 57 هستن اسمشم ارزوست استاد دانشگاهه . امیدوارم منو ببخشی هر چند هیچ قصدو منظوری هیچ وقت نداشتم . اسم واقعیمم ریحانه است عزیزم. امیدوارم حال مامان گلت خوب بشه .فقط بگو منو بخشیدی و از سر خطای بچه گونه و احساساتی من گذشتی تا راحت بشم.بدرود

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 16:57

ادامه کامنت قبلیم به هر حال چون من پدر ندارم و دنیام مادرمه احترام خاصی واسه مادرا قائلم یه دفعه دلم شکست که مامانت بهت بیشتر احتیاج داشت خب . دلاک عزیزم من هفته پیش که این خبرو دادی خیلی شوکه شدم خیلی همون لحطه به ابانه و اشتی تو وبلاگاشون نظر دادم برای مامانت دعا کنن باور نمیکنیی کامنت ابانه رو بخون تو پست قبلت که گفته یکی از بچه ها خبر داد بهم یا پست امروز اشتی رو بخون که گفته دوشنبه یکی از بچه ها گفته مامان دلاک مریضه .میخام بگ خیلی خیلی منو ببخش اگه ناراحتت کردم وحلالم کن قصدم فقط تو این مدت بیان محبتم به تو بوداز ته قلبم اون نظرم چون اعتماد به نفسم خیلی پایینه و خب سنم کمه اصن نمیدونم دوروییی بزرگا چیه واسه اینکه ازم نرنجی و باهام بد نشی نظرمو فقط فقط در مورد همون پست با اسم دیگه گذاشتم.

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 16:50

خب ببین دلاک عزیزم من دارم با اشک و گریه اینا رو برات مینویسم خب من یه دختر ساده ی نوجوونم سنم زیاد نیست 18 یا 19 ساله پدرم شهید شدن و دلم ازرده و رنج دیده اس وقتی 8 سالبیشتر نداشتم الان مادرم همه ی دنیای منه من نه شبکه اجتماعی دارم نه گوشی تا بعد کنکورم .چون به نویسندگی علاقه مندم خب چندین ساله وبلاگ میخونم با همین لپ تابم خواننده قدیمی وب اشتی بودم دوسال پیش با وب شما اشنا شدم از طریق وب اشتی جون همیشه تا الان خاموش میخوندمت این قدر خنگ و ساده بودم که نمیدونستم میشه نظر گذاشت فک میکردم برای نظر دادن باید حتما وبلاگ داشتته باشی تازه یه ماهه فهمیدم میشه نظر گذاشت با ایمیل یا بدون ایمیل خیلی خوشحال شدم وخب خواستم اراز محبت کنم به کسای که تو این سال ها وبلاگشون رو میخوندم ولی نمیتونستم براشون چیزی بنویسم بنابراین تو و اشتی و هیلا و ابانه بهترین دوستام بودین تو ذهن خودم براتون نطر گذاشتم تو این یه ماه برام واقعی شده لبودین وقتی جواب محبت امیز بهم میدادین پر در میاوردم از این که مهمم اینارو گفتم که بدونی من اصن نمیدونستم با ایدی هم میشه شناسایی شد هر چند خیچ وقت نمیخواستم نطر بد بزارم یا کسی ازم ناراحت بشه ذلم میخواست همیشه شما هارو واسه خودم نگه دارم میتر سیدم اگه اون نظر واقعیمو بهت میگفتم ازم میرنجیدی. البته تنها کامنت که با اسم خودم نبود همین برا پست اخیرت بود بقیه همه نظرات قلبی خودم بودن.بقیه شو تو کامنت بعدیم میگم

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم . در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

ریحانه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 16:37

سلام الان همه ی جواب هاتون رو به کامنتام دیدم من اگه جای شما بودم اول به حرفاش گوش میکردم شاید خطا کرده باشه اما قطعا باید دلیلشم شنید و اینکه شاید جای بخششی و جود داشته باشه. حر فام شاید یه کم طولانی بشه عزیز دلم واسه همین تو چند تا کامنت میگم.

ریحانه عزیز کامنت هات رو خوندم در پاسخ یکی از کامنت هات همه رو یه جا جواب میدم

نیسا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 16:35 http://nisa.blogsky.com/

از وقتی که نوشتید مامانتون کسالت داره فکرم مشغولتونه. من بزرگترین دارایی زندگیم مامانمه. می تونم ناراحتی شما را درک کنم. خیلی نگرانتون هستم. از صمیم قلبم براتون دعا می کنم. ان شاالله به زودی بیایید و خبرهای خیلی خوب بدین. ما منتظریم.

نیسا جان وابستگی خیلی زیاد اصلا خوب نیست به خودت آسیب می زنه . الهی مامانت همیشه سالم و تندرست باشه . من به هر ترفندی سعی می کنم مامانم تفریحات و سرگرمی های خودش رو داشته باشه و متکی به ما نباشه

[ بدون نام ] یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 16:34

یعنی فقط کامنت های اینستارو نمیتونی جواب بدی؟ کامنت های این جارو میتونی؟

شما رو به کامنت های قبلی تون ارجاع میدم بی نام جان !
من هر طور دلم بخواد تو وبلاگم و تو پیج اینستام رفتار می کنم اگه نکته ای شما رو اذیت می کنه مازوخیست داری که به مطالعه ی پیج من ادامه میدی !

یه خاموش یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 16:04

میدونم شاید تایید نکنی اما لطفا خووووب به حرفام فکر کن.

خواننده ی عزیز هیچ دلیلی نمی بینم که نظر مخالف شما رو تایید نکنم بنابراین حتا لازم نیست اسم های مختلف برای خودتون بذارید .
این کار شما برخورنده است کاش با همون اسم ریحانه نظرتون رو می گفتید حتا اگر صدر در صد مخالف من باشه

یه خاموش یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 16:02

تا این جای کار همه جا با هاتون موافق بودم ال همین یه جا که دیگه زیاده روی کردین اخه شما مادرتون تومور دارن سرما که نخوردن که شما به فکر خوندن کتابو و لم دادن کلاس ورزش وبه خودرسیدن و دوردور با همسر هستین وااای فاجعه اس انگار خواهرتون از شما مسئول ترن و همچنین شوهرتون بیشتر به فکر مادراتون هستن میذونم نگرانی و دنبال پیدا کردن بیمارستان ولی اینا دلیل نمیشه دنبال کنترل انرزی خودت باشی چون مامان کل عمر انرزی شو صرفت کرده .ببخش اگه صریح و تند گفتم اخه خیییلی ناراحت شدم .راستی طرز برخورد با مهمان اصلا جالب نبود حق با همسرتونه. اینو بدون مراقب باش دریای زندگی یعنی مادرت از لای دستات نچکد نه انرزی و خوشی خودت .والسلام

من بر اساس مصلحت زندگی خودم تو موقعیت های مختلف رفتارهام رو تنظیم می کنم و به کاری که می کنم اعتقاد دارم بنابراین انتقاد کسی که با یه آی پی نظرات متناقض میذاره برام ارزشی نداره . اما دلم می خواد بدونم اگر خدای نکرده خدای نکرده بر فرض محال شما جای من بودین تو این موقعیت چی کار می کردین ؟

ریحانه یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 15:51

راستی ممنونم که تو این شرایط بحرانی و نگرانی و مشغله خودت مارو بی خبر نزاشتی و برامون نوشتی.یه دنیا سپاس

مراتب سپاسگزاری تون با کامنت هایی که با نام مستعار میذارید برام روشن شد . البته که نیاز به سپاس نیست اینجا صفحه ی وبلاگ منه و من در درجه ی اول برای خودم می نویسم و برای دوستان ارزشمندی که تجربیات و اشتباهات من مورد استفاده شون هست .

ریحانه یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 15:50

دلاک جووونم ان شالا به زودی بیمارستان مناسب رو پیدا کنین وحالشون خوب بشه منم براشون دعا میکنم اون هفته تو وبلاگ ابانه جونم بهش اطلاع دادم و گفتم برا بهبودی شون دعا کنن.روزای خوب رو براتون ارزو میکنم. به دور از بی حالی و مریضی.

از دعای خیرتون ممنونم برام ارزشمنده اما کاش دورویی نکنی !
دوستهای خوب لزوما همیشه و همه جا با هم هم عقیده نیستن ! صرف اختلاف نظر دلیل بر دورویی نمیشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.