حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

دلاک تراپی

در راستای اجرای بند دوم از قرارداد رسمی سال 95 ، جمعه ی این هفته من ناهار،  خاله هام و خاله زاده هام رو دعوت کردم خب طبیعیه که تک تک مهمون هام چقدرررررررررر عزیزن اما من یه خاله دارم که اساسا اهل چونه زدنه  !!!

من برنامه ریزی هام رو کردم ، چهارشنبه که روز تولدمه مرخصی می گیرم ، پنج شنبه رو هم می زنم تنگش و میرم برای خودم می گردم و با خودم صفا می کنم . چون با مهمون هام رودربایستی ندارم کارهای مهمونی رو از پنج شنبه شب شروع می کنم و سعی می کنم همه چی رو خیلی ساده برگزار کنم . 

این برنامه ریزی های من بود اما وقتی به خاله چون چونه ای زنگ زدم شروع کرد به چونه زدن که من دخترم شنبه امتحان ریاضی داره و مهمونی ات رو بذار برای پنج شنبه شب و اصلا چرا عجله داری مهمونی بگیری ؟ حالا مگه دیر میشه ؟ بذار هفته ی بعد و داستان های هزار و یکشب ... وقتی همه ی غرغرهاش تموم شد ، گفتم ببین من خیلی دلم میخواد شما هم باشید و همه مون دور هم باشیم ، حالا بازم برنامه هات رو چک کن اگه تونستی جور کنی بیایین خیلی عالی میشه . 

بعد هم به مامانم گفته بود خب به دلاک بگو به اون یکی خاله بگو برنامه اش رو عوض کنه ، تا اونها هم پنج شنبه شب بیان ما هم که پنج شنبه می تونیم بیاییم و ... ( چون دیده بود با خودم نمی تونه چونه بزنه رفته بود تو جلد مامانم ) مامانم به من گفت و گفتم بهش بگو دلاک به من گفته به هیچکس اصرار نکن ، هر کس دوست داشت بیاد قدمش سر چشم هر کس هم دوست نداشت بیاد هر جا که هست خوب و خوش باشه . باز یه روز دیگه من خونه مامانم بودم زنگ زد و با من صحبت کرد ، می خواست ببینه من چیزی میگم که دوباره حرف رو پیش بکشه و رایزنی کنه که من هم اصلا به مهمونی اشاره نکردم خیلی گرم و صمیمی حال و احوال کردم و بعد هم خداحافظی . هفته پیش خونه ی یه خاله ی دیگه دعوت داشتیم که خاله ی چون چونه ای پرسید دلاک بالاخره مهمونی ات کی شد ؟ گفتم من فقط جمعه ناهار می تونم مهمونی بدم . گفت خب باشه دیگه پس ما هم می آییم . گفتم خاله جان قدمت سر چشم ! 

چند روز گذشت و یه شب ما خونه ی مادر بودیم گفتم مادر کی میایین خونه ی ما ؟ ( تقریبا دو ماه میشه که مادر نیومده خونه ی ما بمونه . شده که مهمونی بوده و  آخر شب رفتن اما نموندن . این روزها هم حالش چندان خوش نیست ) خلاصه مادر هی برنامه هاش رو گفت تا رسید به دوشنبه که فلان کار رو دارم اما دیگه از سه شنبه می تونم بیام . گفتم باشه خیلی هم خوب بیایین بمونین روز مهمونی هم دور هم باشیم .

بعدش پیش خودم فکر کردم عه !!! من که این همه زور زدم چهارشنبه و پنج شنبه مال خودم باشه که ! پس چرا اینطوری شد ؟ دیگه این جوری شد که با خودم درگیر شدم خدایا روز تولدم ! گردش - سینما - کافه همش به فنا میره . چی کار کنم ؟ دلم نمیاد به مادر بگم این هفته نیا هفته ی دیگه بیا . گناه داره بعد از رفتن برادر آقای خواستگار خیلی تنها شده . چه کنم چه نکنم ؟

پریشب تو رختخواب داشتم ساعت کوک می کردم برای فردا که یه هوو به خودم گفتم خب به جای اینکه چهارشنبه رو برم بگردم فردا رو نمیرم سرکار و میرم می گردم . سریع یه برآورد کردم دیدم تو شرکت کار مهمی ندارم . بنابراین ساعت رو کوک نکردم گفتم تا هر وقت دلم خواست می خوابم . 

دوشنبه صبح ساعت 9/5 بیدار شدم . صبحانه ی سر حوصله خوردم و دلم هوس بازار کرده بود . با آرامش حاضر شدم و به جای مقنعه ی هر روزه یه شال گل گلی سرم کردم و پیش به سوی بازار . آنقدر تو بازار گشتم و هر چی دلم خواست برای خودم خریدم و صفا کردم  و چند قلم خرید خیلی خیلی هیجان انگیز کردم که یه دنیا حالم خوب شد . اصلا از صبح یکی تو دلم بشکن و بالا بنداز می کرد . بعد هم برگشتم خونه حسابی استراحت کردم و کتاب خوندم و با خریدهام عشق بازی کردم  و شام هم خورشت کنگر  پختم که جای همگی خالی با ماهیچه محشر شده بود . 

مخلص کلام اینکه آنقدرررر به خودم حال دادم  که تلافی چهارشنبه و پنج شنبه ای که قراره بر خلاف برنامه هام مهمون داری کنم دربیاد . از طرفی آخر شب مادر زنگ زد که من برنامه ام عوض شده و سه شنبه نمی تونم بیام همون جمعه میام و چند روز پیشتون می مونم !!!

با این حساب چهارشنبه و پنج شنبه هم مال خودم میشه ...

1_ اگه گفتین خریدهای هیجان انگیزم چی بود ؟؟؟  ( به برندگان مسابقه جوایز نفیسی اهدا خواهد شد )

2_ فکر می کنین با ارزشترین هدیه ی تولد آدم چی می تونه باشه ؟


نظرات 27 + ارسال نظر
صبا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 12:19 http://daily90.blogfa.com

سلام. تولدتون مبارک. مدتهاست اینجا میخونم ولی هیچوقت نظر نزاشتم. مادر شدنتون هم مبارک. ماشالله وبلاکتون پر از حسهای خوبه. سلامت باشید همیشه و پر انرژی

قاصدک دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 ساعت 09:04

عزیزم تولدت رو تبریک میگم ..
من هم مثل سرن عزیز حدس میزنم یه فرشته داره به زندگیتون اضافه میشه ..

مرمر شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 21:15 http://www.m-h-1390.blog.ir

بلیط کنسرنت..سینما..استخر ...یا همچین جاهایی نی؟؟

سانیا شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 15:32 http://saniavaravayat.blogsky.com

افرین برتو و تراپی ات ..عالیه عزیزم ازت درس مییگرم اساسی

همیشه بدرخشی سانیا جان

مامان فرشته های شیطون شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 13:13 http://mamanmalmal.blogfa.com/

تولدتون مبارک چقد انرژی بهم دادی من سالها به خودم زجر دادم خوشحالم که زود متوجه شدی من در استانه 39سالگی کمردرد و پادرد هفتاد سالگی گرفتم ممنون که مینویسی

اوخ اوخ از کمردرد و پادرد نگو

کارگر شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 08:49

زیاد به برنامه ریزی و اهمیت دادن به خودت و ... نبال در واقع اون چیز اصلی که مدیونشی و بهت حال اساسی میده پوله! اگه جیبت خالی بود عمرا بهت خوش می گذشت و خریدهای قاقالیلی می کردی و مهمونی میدادی و کنگر با ماهیچه میذاشتی و کارت رو دودره می کردی! فقط پوله که بهت حال میده همین.

دوست عزیزم حق با شماست . تو درست میگی ما جزو اون دسته از آدمهایی هستیم که پول از آسمون برامون می باره ، پول رو در ازای کار بهمون نمیدن که چون خیلی گوگولی مگولی هستیم می شینیم تو خونه خودمون رو باد می زنیم یه نیسان پر از گونی های تراول میارن دم درمون خالی می کنن زنگ رو می زنن میگن بیایین ببرید کم و کسریش رو هم به بزرگی خودتون ببخشید !
البته که ما ثروتمندیم و گنج های بزرگی تو زندگی داریم و از همه مهمتر خداوند خزانه ی کرم و بخشش رو به روی زندگی ما باز گذاشته همیشه اما این نعمت ها رو خیلی ها دارن و باز زندگیشون می لنگه ...

خوشال شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 02:49

۱-
لباسی طور بوده؟
چیزای بچگانه مثل وسایل نقاشی و رنگ بازی بوده؟
۲- من تا حالا زیاد هدیه تولد به درد بخور نگرفتم. فقط یه سال سه تار خریدن خیلی عالی بود.

آبانه جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 18:22

تولدت مبارک عزیزدلمه
120 سال عمر با عزت داشته باشی
به نظرم لباس زیر. خو از بازار چی میشه خرید که هیجان انگیز باشه
فک کنم اهل ظرف و ظروف هم نیستی

فدااااااااااااااااااااااااااااااااات

اهل ظرف و ظروف هم هستم تازشم

نل پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1395 ساعت 18:39

خوشحالم کع اینقدر خوب پیش میری و زندگیتو میسازی:)
انشالله روز ب روز شادتتر و خوشحالتر باشی در زیز سایه عزیزانت و همسرت:)

ممنونم نل نازنین

خودیافته پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1395 ساعت 12:15

سلام بر دلاک عزیز ما

دلاک جان تولدت مبارک باشه. چقدر خوب که هستی که چراغ حموم زنونه رو روشن نیگر میداری و امیدوارم که این جمع دوستی همیشه پا برجا بمونه. بهترین هدیه روز تولد به نظرم اینه که اونروز از صبح کله سحر ببرندت بیرون و بگن نفس بکش و نگران هیچ چیز نباش. یه نهار مشدی و یه چای ترکی و دوتا قند عسلی. بعد هم بری سینما و بعد هم یه شام خوب و یه وان پر از آب گرم و گلاب. خلاصه که یه روز بی دغدغه . البته کادو و هدیه هم که جای خود داره. من از دریافت نامه های دستنوشته هم بسی خوشنود میشوم. خلاصه که روزت مبارک دلاک جان عزیز ما. شادیهات مستدام باشه.

اووووووووووووووف چه هدیه ی رویایی ای دلم خواست .

بهار چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 12:31 http://www.baharozendegi.blogsky.com

دلاک جون راستی تولدتون رو بینهایت تبریک میگم . ببخش کامنت قبلم پر از غلط،تایپی بود چون با گوشی مینویسم.

خواهش می کنم

بهار چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 12:29 http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام دلاک جون. انقد خوشم میاد از محبت شما که مادر،شوهر رو اینجور با احترام میذارین و برمیدارین ولی ولی من خیلی بدم اصلا حوصله مهمونی رو که شب بمونه ندارم بخصوص مادرشوهرم راستش امروز این چست شمارو خوندم از خودم پرسیدم چرا. خوب اون دوست داره بیاد خونه پسرش چند روز بمونه اما من متنفرم از این کار. بعد به این دلایل رسیدم اول اینکه بسیار پرحرفن و خیلی خوش تعریف . البته که صخبتاشم کسل کننده و فوق العاده تکراریه یعنی بعضی از وقایع رو بالای بیست بار با تمام جزییات برای من گفته. از وقتی میاد من باید بشینم پای حرفاش فوق العاده شرایط کسل کننده ایایه عملا تمام وقتم به پخت و چز و نشستن و حرف زدن میگذره بسیار خسته میشم . علاوه بر ایت فرق العاده وسواسیه. دیدین گاهی وقتا دوست داریم بیخیال تمیزی بشیم و استراحت کنیم جلوی خانواده شوهر من نمیشه همش باید بشورم بسابم و حتی نباید زیاد ظرفا بنونه تو ظرفشویی. خلاصه جو سنگینه. لبخش که زیاد نوشتم اما واقعا میخوام از زیرش در نرم و با قلبم ازشون پذیرایی کنم نه از روی اجبار.واقعا باید چه کنم لطفا اگه راهکاری دارین بدین اون بنده خدا هن دلش میخواد زیاد بیاد خونه ما. موفق باشی عزیزم

بهار جان من همیشه به این فکر می کنم که رفتار مامانم هم همیشه دلخواه من نیست حتا ممکنه هزار تا دلخوری از هم داشته باشیم اما همچنان عاشق هم موندیم و می مونیم ... به این فکر می کنم که خونه ی ما خونه ی امید مادره ، خدا خودش می دونه که چقدر دعا کرده که ما سر و سامون بگیریم ... به خداوندی خدا که مادرشوهرت برای غذا و سفره هفت رنگ تو نمیاد خونه تون فقط برای درددل کردن و دل سبک کردن میاد اونجا . میاد که به خودش یادآوری کنه نتیجه ی زحمتهاش چه زیبا به ثمر رسیده .
من نمی تونم از حس عمیق آرامشی که مادر تو خونه ی ما داره برات بگم خدا شاهده که شبها که تو خونه ی ما میخوابه سرش رو که میذاره رو بالش بلند میگه الهی شکرت که امشب پیش بچه هامم !!! اما خب مادر اولها عادت داشت بیاد خونه ی ما مثلا یه هفته ده روز بمونه ، ولی من این تایم طولانی رو حتا اگه با مادر خودم باشم کلافه میشم ( بخاطر تفاوت سیستم زندگی ها ) برای همین تعدیلش کردم به دو سه روز موندن . الان همه مون از این روال راضی هستیم .
تو هم باید اون روالی رو پیدا کنی که همه تون لذت ببرید .

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 10:28

سلام
روز مرد برای آقای خواستگار مبارک (نمی خوای بهش ترفیع رتبه بدی و بگی آقای همسر )
آخخخخخخخ منم درد دلم باز شد جمعه تولد دخترمه منم همکارام و مادر و خواهر خودم و همسرم رو دعوت کردم اما همه همکارام یه بهونه الکی آوردن و هیچ کدوم نمیان خودشونم توقع دارن مهمونی تولد رو با اونا هماهنگ کنم یکی میگه وسط هفته یکی میگه آخر هفته .... منم گفتم تولد دخترم جمعه هست هرکسی میاد قدمش رو چشمم
حالا توقع داشتن جمعه سرجاش باشه و اونایی که نتونستن بیان رو یه روز دیگه دعوت کنم آخه مگه آدم رو چی فرض کردن مهمونی منه باید با هزارو یک نفر هماهنگ کنم ببینم کی فرصت داره
ببخشید طولانی شد اما واقعا ناراحت بودم
خریداتم مبارک باشه حتما پارچه خوشگل خریدی
هدیه هم فکر کنم یه سفر خوب باشه من که این هدیه رو خیلی می پسندم

دوست گلم که اسم هم نداری تو برنامه ی خودت رو بذار و از دوهفته قبل اعلام کن . اگه دلیل منطقی برای تغییر برنامه بود خب اگر برات مقدور بود تغییرش بده وگرنه سعی کن با همون دو تا دونه مهمونی که میان بی نهایت خوش بگذرونی

الهام ب چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 08:19

چقدر خوبه آدم گهگاه به خودش ازین جور حالا بده. من هنوز جسارتشو ندارم!! ایشالا خریدات مبارکت باشه. بذار حدس بزنم: لوازم آرایش...لباس زیر...قاب عکس...

ستاره چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 05:13 http://san-arm.blogsky.com

تولدت مبارک دلاک نازنین

یهترین هدیه، چیزیه ک تو ی روزی ی جایی از دهنت دررفته ازش خوشت میاد و روز تولدت وقتی میبینی همسرت اونو خریده برات انقد ذوق میکنی ازینکه همسرت حواسش بوده تو فلان روز فلان جا چی گفتی

سایرا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 23:07 http://2khtari-bename-saira.blogsky.com

با ارزش ترین هدیه ببخشیدا شورته چون به نظر من خیلی مهمه

شهره مامان حسینم سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 22:24

وااای خیلی باحالی.حالا من مادرشوهرم یا خواهر شوهر بخواد بیلد کلی استرس میگیرم و اصلا نمیتونم روز قبلش برم تفریح.روز قبل فقط نظافت خونه...خیلی اخلاقم بد وخودمم میدونم.تولدت مبارک عزیزم.خریدت لباس زیر یا گوشی موبایل بوده ایا؟!؟ یا کتابمورد علاقت ؟! ارزشمندترین کادو بنظرم. از ته دل دوستت داشته شدن و همیشه به فکرمون بودنه توسط یه نفر اگه واقعا از ته دل با محبت باشه اون فرد عالیه...

خودت رو قبول داشته باش همه چی حله . البته این نکته رو هم لازمه بگم که من خودم هنوز دارم رو خودم کار می کنم . می بینی که خیلی کار می بره ولی خدا رو شکر می کنم که آگاهیم به این حد رسیده که خودم تشخیص میدم باید روشم عوض بشه

شیرین سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 18:39

دلاک میخواستم بپرسم هدیه های هیجان انگیزت چی بوده که دیدم ای وای این جز سوالات امتحانیه
البته حدس میزنم چی باشه ولی نمیگم یعنی کاش اونی که من حدس میزنم باشه
یکی از باارزشترین هدیه ها میتونه بودن کنار عزیزانت باشه و احساس اینکه پدری و مادری و همسری و دوستی و و خواهر و برادری داری که از صمیم قلب دوستت دارن
حس اینکه تنها نیستی

سرن سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 17:39 http://serendarsokoot.blogsky.com/

تولدت مبارک!
همیشۀ همیشه سرخوشانه باشی!
یکی از با ارزش ترین هدیه ها به یه زن به یقین مادر شدنه!

رزا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 15:10

سلام خانم من فکر خرید هیجان انگیز کتاب باید بوده باشه
و بهترین هدیه تولد چیزیه که قلبتو بلرزونه نه دستاتو باید با قلبت احساس بشه شاید برای من یهعشق واقعی یه محبت با تمام وجودم احساسش کنم فکر کنم شما متوجه منظور منمیشه محبتی که دل آدمو بلرزونه چجوری اون بهترین هدیه تولد می تونه باشه

نرگس سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 14:57

با ارزش ترین هدیه ی تولد آدم اون چیزیه که دقیقا می خواستیش ، حالا می تونه یه حال خوب باشه حتی ...حتی آدم می تونه به خودش یه حال خوب هدیه بده ...

نرگس سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 14:55

سلام دلاک عزیزم ؛ سال نو مبارک چند پستی از کامنت گذاشتن عقب بودم ولی هیچ کدوم از پست ها که هیچ، هیچ کدوم از کلماتت رو حاضر نیستم از دست بدم . بی اندازه برام تحسین برانگیزی؛ یه الگوی بی نظیر از رفتارهای کارآمد ؛ دنیا دنیا ازن چیزای عالی یاد میگیرم عزیزم . خدا حفظت کنه . خیلی دوستت دارم . ممنون که با سخاوتمندی تمام تجربه هات رو در اختیارمان میذاری ، وقتایی که حسابی گیر می کنم و بالغ وجودم خالی از تجربه است برای گرفتن تصمیم درست یکی از رفرنس هایی که حتما بهش مراجعه می کنم شمایید .
تولدت هم مبااااااااارک باشه ، 120 سال شاد و سربلند زندگی کنی دوست عزیزجانم .

نرگس جان از این همه ابراز محبتت بی نهایت ممنونم خوشحالم که تونستم تاثیر مثبت داشته باشم و مایه ی افتخار منه . همیشه چراغ راهت روشن باد

نرگس سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 14:17 http://azargan.blogsky.com

سلام گلم عاشق این برنامه ریزی اتم پیشاپیش تولدت مبارک ایشالا تولد 120 سالگیت خانومی چقدر خوبه مصمم رو حرفت ایستادی وهمونم شد .من فکر کنم از این لباس های رنگی دنگی خوشگل خریدی لباس زیر یا کتاب .اخر هفته خوب داشته باشی مهربون

آبگینه سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 11:21 http://abginehman.blogfa.com

تولدت مبارک عزیزم
خریدای هیجان انگیزت لباسای تو خونه ای ... هس؟

سارا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 11:00

سلام خانم با انرژی
به نظر من بهترین هدیه اینه که برایه خودت وقت بزاری به قولی حال اساسی بدی به خودت تفریح،استراحت،خلاصه کلی انرژی مثبت جمع کنی

پری سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 10:16 http://mavatorobche.persianblog.ir

سلام دلاک جونم.آفرین که به خودت خوش میگذرونی.فکر کنم لباس زیر خوشکل بوده خریدات.باارزش ترین هدیه تولدتم احتمالا خبر بارداریته گلی خانم.

نیلوتیلو سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 10:04 http://meslehichkass.blogsky.com/


من فقط لبخند میزنم
جایزه ی من همون حس خوبی هست که از خوندن اینجا گیرم میاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.