حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

قرار دوستانه معوقه


پنج شنبه 30/دی ساعت 10:30 صبح قرار قطعی فرهنگی مونه . 

محل قرار : کافه ویونای پارک آب آتش بزرگراه حقانی _ بعد از چهارراه جهان کودک - کافه ویونا پلاس ( آب و آتش ) 

دقت کنید که پارک آب و آتش دوتا کافه ویونا داره یکی تو راه چوبیه و اونی که مد نظر ماست از سمت حقانی نزدیکتره و شمال پارک واقع شده . امیدوارم کسی اشتباه نکنه . 


مشتاقانه منتظر دیدارتون هستم ...

این پست رو به حساب دست گرمی بذارید

تصمیم گرفته ام با ورود به دوره میانسالی کنار بیایم . 

مدتی بود با همه چیز توی زندگیم می جنگیدم ، با کارم سر جنگ داشتم ، با نفس کار کردن حتا ، صبح که چشم باز می کردم سگ هاری پاچه ی روزم را می گرفت و تا شب پارس می کرد و زوزه می کشید . 

زنانگیم را بقچه کرده بودم و در هزار پستو پنهان کرده بودم و هر بار که از روزنی درز می کرد فریاد می کشیدم سرش ! 

طاعون مفید نبودن ، کار مفید نکردن ، به جانم افتاده بود . آقای خواستگار تشخیصش این بود که رژیم موجب ضعف اعصابم شده و باید بی ملاحظه ی چاق شدن بخورم ! گاهی هم تشخیصش این بود که احتمالا هورمون هات قاطی شدن !

حساس و نکته بین و ایرادگیرو بدعنق شده بودم . بیشتر از همه به پر و پای خودم می پیچیدم . 

گویی نقش زن َ خانه ی شاغل بودن دیگر ارضایم نمی کرد ، انتظاری بیش از توانم از خودم داشتم . تا همینش هم غالب اوقات در توانم نیست اما بیش از این از خودم می خواستم . بهتر باش ! بهتر باش ! بهتر باش ! های ذهنم روی ریپیت در خواب و بیداری پخش می شد .

به خودم نمی رسیدم تا به کارهای خونه بهتر برسم ، به کارهای خونه نمی رسیدم چون بیرون از خونه کار می کردم و خسته می شدم ، وقتی سرکار بودم خوابم می اومد ، یه کوهی از کارهای نکرده و توقعات زیادی از خودم و بیخوابی و خستگی و کلافگی بودم که در سطح شهر تردد می کرد .

چروک های ریزی که به تازگی مهمون ناخونده ی زیر چشمهام شدن رو تو آینه می دیدم و حرص می خوردم ، مولتی ویتامین ام رو قطع کرده بودم تا اول برم چک آپ بعد با نظر دکتر ادامه بدم اما نوبت دکترم هر بار می گذشت و من یادم نمی موند که وقت دکتر دارم . یه دندونم رو دکتر پانسمان کرد و قرار بود سه هفته پیش کامل پرش کنه اما تا امروز هم یادم رفته و هم وقت نکردم . 

همه چیز نصفه ، نیمه تموم و من ...

من  را چه شده ؟؟؟

برای فرار از حل مساله به سرم زده بود که تنهایی برم مشهد ، اما دیدم راهش این نیست ، دوره بلوغ عاطفی دکتر شیری را شرکت کردم هر روز یک سر این کلاف بهم گوریده را گرفتم و ول نکردم تا یه گره های اساسی در خودم بیابم و یافتم و همچنان دارم روش کار می کنم و می دانم هیچ درمانگری جز خودم توان برخورد خیلی جدی با من را ندارد . به هر حال یکسری چیزها را پذیرفتم از جمله توان خودم را و بحران روحی رسیدن به میانسالی را . 

به هر حال زمینی شده بودم که شخم زدن لازم داشت . حالا شخمش زده ام و بذرهای مرغوبی آماده کاشت دارم . 


متن بالا را چند هفته ی پیش نوشته بودم و منتشر نکرده بودم . امروز اومدم پست جدید بذارم حیفم اومد که این مطلب حذف بشه و شما در جریان شورش روحی من نباشید و فقط در جریان نتیجه باشید . 

امروز خیلی خوبم ، از یه سفر عاشقانه به مشهد و زیارت امام رضا برگشتم . این سفر با همراهی رفیق ترین رفیق شیرینی صدباره داشت ، آقای خواستگار رو تنها گذاشتم و ایشون هم به بهترین شکل ممکن با اینکه من به یه سفر مجردی نیاز دارم برخورد کرد و اونجا هم نازنین ترین عاطفه ی اینستا رو دیدیم و از مصاحبتش بسیار بسیار لذت بردیم و یه زیارت جانانه کردیم و یه پارک آبی فرح انگیز هم رفتیم و کیفور و قبراق برگشتیم به شهرمون . 

از مسافرت که برگشتم ، هفته ی بعدش مهمونی داشتم ، یه مهمونی مفصل با یه دنیا حاشیه های تلخ و شیرین . قسمت تلخ حاشیه هاش آنقدر گزنده بود که تو عمرم تو این شرایط قرار نگرفته بودم اما باز هم به خوبی از پسش بر اومدم و براتون مفصل تعریف می کنم