حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

پای در راه

حال و هوای قبل از مسافرت رو خیلی دوست دارم . اینکه هی برنامه بریزم چی بردارم ، چی رو جا نذارم ، یه عالمه زلم زیمبول برای آویختن به سر و کولم در اوقات فراغت بردارم و لاک های جیغ و واجیغ بردارم و تدابیر امنیتی برای سلامتی گلدونها بیاندیشم و هی تو ذهنم نقشه بکشم که خوشها بگذرونم و هی مزه شهر جدید رو زیر زبونم مزه مزه کنم بهم خیلی حال خوب میده .

ینی راستش رو بخواهید از همه ی اینها خوشمزه تر اینه که سبک مسافرت رفتن من و آقای خواستگار داره شبیه هم میشه  ، مدل لذت بردن هامون تو مسافرت داره شبیه هم میشه . 

واقعیت اینکه من و آقای خواستگار هم مثل خیلی از زوجها همیشه تو مسافرت دعوامون میشد !!! با یه دنیا ذوق و شوق و تحمیل هزینه های سنگین راه می افتادیم یه عالم راه میرفتیم یه شهر خوش آب و هوا و خوش منظره می زدیم همدیگه رو می ترکوندیم و با دماغ آویزوون بر می گشتیم . به قول معروف یه من می رفتیم صد من بر می گشتیم . 

تا اینکه بعد از چندین  ضربه  سهمگینی که تو این موقعیت خوردیم  قلق همدیگه رو پیدا کردیم . مسافرت برای آقای خواستگار کلا یعنی استرااااااااااااااااااااااحت ! و برای من یعنی از دیوار راست بالا رفتن . مورد داشتیم تو یه سفر ، وقتی بالای درخت گردو بودم به دلیل کهنسال بودن درخت پوسته ی درخت زیر پام خرد شد و پام در رفت و در حالیکه تنه ی درخت رو سفت بغل کرده بودم سر خوردم  پایین و این یعنی اینکه تمام پوست شکمم و بازوهام یه تیکه جمع شد و زخم و زار و سوزناک افتادم رو دست آقای خواستگار و دلش  رو ریش ریش کردم و تا وقتی برگردیم خونه غرغرهاش همسفرمون بوده . ( یکی از غرغرهای بامزه اش این بود : واسه من پسر هم میخواد ، ننه اش اینه پسرش رو باید از تو بازداشتگاه ها جمع کنم ) خلاصه اینکه من یاد گرفتم وقتی آقای خواستگار دوست داره استراحت کنه من یه برنامه ریزی های تفریحی برای خودم داشته باشم ، مثل اینکه از شب قبل باهاش هماهنگ می کنم که اگر تو فردا دوست داری تا ظهر بخواب ، من میرم فلان موزه رو می بینم و بر می گردم . من میرم تا بازار و بر می گردم . بعد هم خیلی شیک و مجلسی مثل یه خانم مستقل خودم با خودم حال می کنم و وقتی سرحال و قبراق بر می گردم  آقای خواستگار هم کیفور ، خوابش رو کرده ، صبحانه اش رو خورده بعد میشینیم تصمیم می گیریم ناهار کجا بریم بخوریم . گاهی اوقات هم خودم رو با کتاب و نقاشی و ... سرگرم می کنم که نه من اذیت بشم نه آقای خواستگار رو اذیت کنم . 

آقای خواستگار هم فقط اندکی منعطف تر از قبل شده و تو مسیر برای عکاسی نگه می داره و دیگه نیازی به کتک و کتک کاری برای یه نیش ترمز ناقابل نیست . مورد داشتیم تهدید کردم اگه نگه نداری خودم رو پرت می کنم پایین ! 

خلاصه اینکه به امید خدا راهی سفریم . کجا ؟     تبریز جان 


اگه بگم چقدر عاشق تبریزم باورتون نمیشه . از ذوق ارومیه که دارم می میرم . 

خوشحال و خندون بریم و برگردیم صلوات .

خیلی پراکنده و پاره پاره شد نوشته هام ولی به ریخت و پاش دور و برم ببخشید .