-
هبوط در سمینار دکتر فرهنگ
چهارشنبه 22 آذر 1396 14:09
از مسافرت تازه برگشته بودم تو کارتابلم یک دنیا نامه تلنبار شده بود که باید ردشون می کردم بین همه ی نامه ها از طرف سازمانی که ما زیرمجموعه شون هستیم یه نامه اومده بود که در فلان تاریخ سمینار " زندگی هدفمند " با سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ در سالن اجتماعات برگزار خواهد شد از عموم علاقمندان دعوت می شود ... روز...
-
در مرداب زندگی نیلوفر آبی باش
یکشنبه 30 مهر 1396 10:54
این پست رو به احترام اون دسته از نازنین هایی می نویسم که تو روزهایی که خودم دیگه اینجا نوشتن رو دوست نداشتم می اومدن با علاقه پست های این وب رو می خوندن و ابراز محبت می کردن . ازتون ممنونم بهترین های دنیا ، مرسی که هنوز دنبال مطالب جدید دلاک هستید . چند تا سوال رو هم جواب دادم ، اون هم طولانی ولی جوابی نگرفتم که مطمئن...
-
پای در راه
یکشنبه 4 تیر 1396 10:46
حال و هوای قبل از مسافرت رو خیلی دوست دارم . اینکه هی برنامه بریزم چی بردارم ، چی رو جا نذارم ، یه عالمه زلم زیمبول برای آویختن به سر و کولم در اوقات فراغت بردارم و لاک های جیغ و واجیغ بردارم و تدابیر امنیتی برای سلامتی گلدونها بیاندیشم و هی تو ذهنم نقشه بکشم که خوشها بگذرونم و هی مزه شهر جدید رو زیر زبونم مزه مزه کنم...
-
دفتر یادداشت چهارخونه
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:23
از روز تولدم یه دفترچه گذاشتم تو کیفم که بالای هر صفحه تاریخ زدم و هر صفحه به چهار قسمت تقسیم شده : 1- فکر منفی 2- گفتار نیک 3- احترام به خود - خودخواهی سالم 4- رو به جلو هر روز باید برگه مربوط به اون روز تکمیل بشه : 1- اگر فکر منفی کردم موضوعی که در موردش فکر منفی کردم و اینکه چه تایمی ذهنم درگیر اون فکر منفی بوده رو...
-
شادابی اسفند
یکشنبه 15 اسفند 1395 12:44
تمام فیله های پشتم درد می کنه اما کمر خونه تکونی هم جیریییییینگ شکست . به حول و قوه الهی آشپزخونه تموم شد . چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه ی گذشته خودم رو به هلاکت سپردم و روز جمعه آقای خواستگار و یه آقای کارگری هم کمکم کردند و آشپزخونه قالش کنده شد . جمعه ی هفته بعد هم همون آقاهه میاد برای در و پنجره و سرویس ها و کف و من...
-
خانم دکتر
چهارشنبه 27 بهمن 1395 11:25
عالیه ، متخصص زنان و زایمان و استاد دانشگاه با سعید مهندس راه و ساختمان ازدواج کرده بودند و دو تا بچه داشتند یه پسر 8-7 ساله و یه دختر 2 ساله . یه زندگی خیلی خوب و مرفه ، یه خونه تو یکی از بهترین مناطق تهران و یه مطب که فقط صبح ها کار می کرد تا خانم دکتر ظهر به بعد در خدمت بچه ها باشه ، بعضی روزهای هفته هم تو یکی از...
-
بالاخره نوشتم
چهارشنبه 6 بهمن 1395 12:31
قول داده بودم که براتون از چالش بزرگ مهمونی بگم ، اما پیش از اون می باید که یه پیش درآمدی براش بیام که فضای ذهنی من رو درک کنید . توی زندگی خانواده ی من ، از اونجایی که رابطه پدر و مادرم هیچوقت با هم صمیمی و دوستانه نبود و تا حدودی مدل رابطه ی این زن و شوهر خصمانه بود و رقابت بر سر قدرت داشتن ، زورگویی و لجبازی تم...
-
قرار دوستانه معوقه
یکشنبه 19 دی 1395 15:27
پنج شنبه 30/دی ساعت 10:30 صبح قرار قطعی فرهنگی مونه . محل قرار : کافه ویونای پارک آب آتش بزرگراه حقانی _ بعد از چهارراه جهان کودک - کافه ویونا پلاس ( آب و آتش ) دقت کنید که پارک آب و آتش دوتا کافه ویونا داره یکی تو راه چوبیه و اونی که مد نظر ماست از سمت حقانی نزدیکتره و شمال پارک واقع شده . امیدوارم کسی اشتباه نکنه ....
-
این پست رو به حساب دست گرمی بذارید
شنبه 18 دی 1395 15:38
تصمیم گرفته ام با ورود به دوره میانسالی کنار بیایم . مدتی بود با همه چیز توی زندگیم می جنگیدم ، با کارم سر جنگ داشتم ، با نفس کار کردن حتا ، صبح که چشم باز می کردم سگ هاری پاچه ی روزم را می گرفت و تا شب پارس می کرد و زوزه می کشید . زنانگیم را بقچه کرده بودم و در هزار پستو پنهان کرده بودم و هر بار که از روزنی درز می...
-
خیلی وقت بود ازش فرار می کردم
چهارشنبه 17 آذر 1395 13:20
اومدم یه اعترافی بکنم ، اینکه خیلی وقته حالم خیلی خرابه و حال خرابم رو هیچ چیزی خوب نمی کنه ... هر روشی که بلد بودم رو امتحان کردم که این غم بی دلیل ، دست از سرم برداره و نداشت ... بیتا همیشه می گفت من اگه بدونم نیاز به مداوای ذهنی دارم حتا اگر شده گردنبند گردنم رو می فروشم و میرم خودم رو معالجه می کنم ! من امروز این...
-
موضوع انشاء : خشونت علیه زنان
یکشنبه 7 آذر 1395 14:39
این روزها دنیای مجازی پر شده از متن ها و نوشته ها و عکس های پروفایل نارنجی در حمایت از حقوق زنان و یا مبارزه با خشونت علیه زنان . من اما در همه ی این چند روز ، در میان همه ی این شعارها و داستانک ها و ... به شخصی فکر می کنم که خشن ترین رفتار رو با زنانگی من داشته ، به کسی که سنگین ترین سیلی ها رو هر روز و هر روز بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آذر 1395 14:30
به نظر شما تو این هوای سرد برنامه بذاریم ؟؟؟
-
موافقین بشتابید
دوشنبه 17 آبان 1395 11:06
می دونم بدقولی و بی خبر گذاشتن من رو می بخشید وقتی براتون بگم که هفته ی پیش رفته بودم برای جراحی فک و هنوز درد و التهاب و ورمم خوب نشده بود که آقای خواستگار برای آنژیوی قلب خوابید بیمارستان و دوندگی برای کارهای اداری بیمه اش و مریض داری اون هم از نوع حرف گوش نکن ترین مریض تاریخ بشریت هم بر عهده ام بود . هفته ای که...
-
پیشنهاد
سهشنبه 4 آبان 1395 14:57
کی موافقه یه موج فرهنگی راه بیندازیم ؟ خواننده های واقعا کتابخوان موافقید دورهمی های با محور کتاب - روانشناسی - خودشناسی - تیاتر- تبادل نظر راه بیندازیم ؟ نظرات و پیشنهادات خودتون رو ( حتا مخالفت خودتون رو با دلیل ) برام بنویسید
-
کامنت یکی از دوستان
چهارشنبه 14 مهر 1395 10:03
ممنون بابت حوصله ای به خرج میدی دلاک عزیز .. میدونم مشکل من جدی تر از این حرفاس خودم شخصیت خیلی اروم کوتاه بیایی داشتم و چون هفده ساله ازدواج کردم و بچه سال بودم هیچ وقت جدی گرفته نشدم .. من الان 15 ساله ازدواج کردم وبا همسرم ده ساله اختلاف سنی دارم .. همسرم برای خوردو خوراک و پسرام هیچی کم نمیزاره ولی برا خودمم کم...
-
مواجهه با زندگی 2
شنبه 10 مهر 1395 12:17
دو تا مطلب رو یادآوری کنم بعد ادامه بدم : یک - این نسخه از بین میلیاردها انسان روی کره ی زمین فقط و فقط و فقط برای من و خانواده ی من کاربرد داره . گذشته ی زندگی پدر و مادر من منحصر به فرد برای خودشون و بچه هاشون بوده لطفا اگر خدای نکرده مورد مشابهی در اطرافیانتون دارید مقایسه نکنید . برای خواننده این وبلاگ در مورد...
-
مواجهه با زندگی
سهشنبه 6 مهر 1395 12:30
پیش از این گفتم براتون که دلیل ننوشتنم اینه که فکر می کنم روتین زندگیم ، اینکه میام سرکار ، به کارهای خونه رسیدگی می کنم ، ورزش می کنم ، وزن کم می کنم ، آخر هفته ها مهمونی میرم و چند وقت یه بار هم محض خالی نبودن عریضه با آقای خواستگار یه دعوا و بگو مگو می کنم خیلی نکته ی جالبی برای نوشتن و خوندن نداره اگه نکته ی جالبی...
-
نذاشتم جاش مث آبله یه عمر رو صورتم بمونه
یکشنبه 4 مهر 1395 08:39
خواهرم با دوستهاش مهمونی بودن ، بحث از مشکلات و حاشیه های ارتباط با خانواده ی همسر بوده و طبق معمول هر کدوم از دخترها دل پردردی داشتن ، در خلال بحث داغ دخترها و گله و شکایتها خواهر یه خط در میون می گفته دلاک ما تو این موقعیت این کار رو می کنه ، دلاک ما اینو میگه و ... تا اینکه یکی از دخترها ( که دوست خانوادگی ما هم...
-
دست دوستی خودم رو به گرمی می فشارم
سهشنبه 9 شهریور 1395 11:40
دلیل کمرنگ بودنم فقط و فقط اینه که احساس می کنم این روزها زندگیم یه روتین ثابت و تکراری داره که اگرچه این تکراری بودنش برای خودم دلچسبه ، شاید لزوما برای شما جذاب نباشه . میام شرکت ، دو روز در هفته بعد از شرکت میرم کلاس پیلاتس ، دو روز دیگه ی هفته هم تو تایم کاری میرم باشگاه نزدیک شرکت با دستگاه کار می کنم و بدین...
-
ز سستی کژی زاید و کاستی
چهارشنبه 13 مرداد 1395 14:01
نمی دونم چرا پست قبل باعث شد فکر کنید که خیلی حالم بده ؟! در حالیکه به اعتقاد خودم فقط توصیف یک بغض گذرا بود . اون اتفاق افتاد دردناک هم بود ولی ما سفر بودیم دقیقا از فرداش با همسفرهامون گفتیم و خندیدیم و برگشتیم تهران و یک روز هم اینجا با هم بودیم و مهمون هامون رفتند شهر خودشون و ما زندگی رو از سر گرفتیم . فرشته های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیر 1395 10:19
گفته بودم که قرار بود چند تا از دوستهامون بیان تهران بمونن و با هم بریم مشهد و برگردیم . تو مشهد ، یه روز غروب ، برنامه مون این بود که دوستهامون برن حرم که نماز جماعت بخونن بعد برگردن هتل آماده بشیم شام بریم بیرون و گردش و اینا . آقای خواستگار که شب قبل تا صبح حرم مونده بود و خسته و بیخواب بود ، گفت من نمیام تا شما...
-
حی علی الفلاح
سهشنبه 1 تیر 1395 09:17
دوستان گل ، خواننده های مهربان قراره یه نذری پنج شنبه افطار به کارتن خواب ها برسه ، ازتون خواهش می کنم اگر در محدوده ی شرق و شمال تهران تو محله تون یا مسیرتون جای ثابت و مشخصی رو می شناسید که کارتن خوابی رو بشه اونجا پیدا کرد تا پنج شنبه عصر برام کامنت بذارید و آدرس دقیقش رو بنویسید . لطفا آدرس دقیق باشه .
-
نقطه سر خط
دوشنبه 31 خرداد 1395 12:49
نه فقط کامنت هاتون ، بلکه نسیم لطیفی از مهربونی های وصف ناپذیرتون این روزها منو در آغوش گرفته ، بی اغراق خجالت زده ی این دریای ژرف محبتی هستم که کران تا کران در پیش چشمم و در همه ی ابعاد زندگیم آرامش رو مصور شده . نمی دونم چطور باید پاسخگو باشم ، چطور باید جبران کنم ، چطور باید این همه فرشته ی آسمونی رو در آغوش بگیرم...
-
افق های پیش رو
یکشنبه 23 خرداد 1395 09:06
قندون قشنگ ما هفته ی پیش افتاد و شکست . در حالیکه نصف راه رو با هم رفته بودیم یعنی در هفته ی 13 بارداری قلب نازنینش ایستاد . خواهش کرده بودم و می کنم که دلداریم ندین ، با دلداری دادن زخمم تازه می مونه . من خوبم ، به زندگی برگشتم . با وجودی که تا آخر این هفته استراحت داشتم ولی امروز اومدم سرکار . و همین امروز صبح کوچه...
-
کجایید ای روزهای روشن استراحت من ؟
شنبه 8 خرداد 1395 11:40
یک دنیا حرف برای گفتن دارم که نمی دونم کدومشون به درد گفتن می خوره ... از روال کارم براتون بگم که بعد از تمام تحقیق ها و پرس و جوهایی که خیلی هاش به لطف دوستان مهربونم شمیم عزیز و خانم ملکی نازنین اتفاق افتاد من تصمیم قاطع داشتم که استعفا بدم و مقدمات کار هم آماده کرده بودم و فقط نامه ام رو نزده بودم ، که می دونستم با...
-
نیلوفری در مرداب دلم می روید
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 09:55
صدای ما رو همچنان از پشت میز کار می شنوید ... بیمه تکمیلی ام خدا رو شکر به همون شکلی که می خواستم درست شد . با شرکت بیمه گذار صحبت کردم گفتن اگر شرکت قبول کنه که اسم شما رو از لیست خارج نکنه ، ما مشکلی نداریم . این جوری بود که شرکت تنها لطفش رو شامل حال من کرد و با این شرط که درصدی از بیمه تکمیلی که بر عهده ی شرکت...
-
کسی هست یاری دهد مرا ؟
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 15:11
من به دو تا راهنمایی نیاز دارم لطفا اگه کسی اطلاعات خیلی دقیق داره به من خبر بده : 1_ اطلاعاتی در مورد قوانین بیمه تامین اجتماعی میخوام . 2- اطلاعاتی در خصوص شکایت به پلیس فتا میخوام .
-
مامان بزرگ های مهربون
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 09:44
خب برسیم به داستان خبررسانی به مامان ها ، گفته بودم براتون که برنامه ی تولد بازی من رو یک هفته عقب انداختیم که بتونیم دو تا خانواده رو دورهم جمع کنیم و همزمان بهشون خبر بدیم . بنابراین انتظاری که اونها داشتن یه جشن تولد ساده بود . این مقدمه چینی رو هم بکنم که دوماهه ما تو هرررررررررررررر جمعی که باشیم ( بخصوص تو دید و...
-
در نهانخانه ی جانم
شنبه 11 اردیبهشت 1395 11:43
از توان من خارجه که محبت های ناب و خالص و فرشته گونه تون رو پاسخ بدم ، شاید اغراق نباشه که بگم من زندگی شیرینم رو به دعای خیر خواننده های مهربونم دارم ، ایمان دارم که انرژی های خالص و پر قدرتتون خیلی جاها منو پیش برده و حفظ کرده ، از شما هم می خوام ایمان داشته باشید که محاله تو دعاهام سهم بزرگی نداشته باشید و تو این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 15:00
در رُستنگاه جان من جوانه ای سر برآورده ... هنوز هیچیک از نزدیکانمون خبر نداره . فردا شب بمناسبت تولدم خواهرها و مادرها مهمون ما هستند و قراره در عین حال که ازشون فیلم می گیریم این مژده رو بهشون بدیم .