یه پروژه ی عظیمی در سر دارم ، از اونا که مث خوره مخت رو میخوره اما چون نیاز به هماهنگی با چند نفر داره و نمی تونی به تنهایی انجامش بدی هی می شینی تو ذهنت برنامه ریزی می کنی و تئوری پردازی می کنی .
خب داستان از این قراره که همونطور که می دونید درست دو سال پیش دلاک اسباب و وسایل منزل رو بسته بندی کرد و کارتن پیچی کرد و برد گذاشت تو خونه ای که تازه خریده بود و هزار امید بهش بسته بود . بعد هم بدون اینکه اونجا ساکن بشه رفت خونه ی مامانش موند به این دلخوشی که دو سه ماه بعد دست در دست آقای خواستگار اونجا رو کلبه ی عشقشون کنن و برن سر خونه و زندگی شون . غافل از اینکه زندگی چه بازی ها داره ... دلاک هر وقت از دنیا و کار دنیا دلش می گرفت می رفت اون خونه و یه کارتن رو باز می کرد ، ظرف و ظروفش رو می شست و خشک می کرد و می چید تو کابینت ها و هر بار یه دستی به سر و گوش خونه ای که کسی توش زندگی نمی کرد و سراپاش رو خاک می گرفت ، می کشید و یه دنیا ذوق می کرد و یه دنیا خیال بافی می کرد و برای هر گوشه ی اون خونه هزار تا نقشه می کشید . گاهی وقتی هم که پولی تو دست و بالش بود یه چیزهایی که خیلی آرزوشون رو داشت می خرید و دیگه رو ابرها بود دیگه ...
تا اینکه شرایط به گونه ای تغییر کرد که دلاک و آقای خواستگار تصمیم بر این گرفتن که اون خونه رو اجاره بدن ، خدا می دونه که چه غمی تو دل دلاک نشسته بود وقتی داشت دوباره همون اسباب و وسایل رو بسته بندی می کرد و وقتی خونه رو تحویل مستاجر دادن چه وداع جانگدازی با پنجره کرد .
یکسال از اون روز گذشته و کسی چه می داند که دلاک امروز دیگه حاضر نیست به زندگی کردن تو اون خونه فکر کنه !!!
خلاصه اینکه یکسال پیش یه بار دیگه زار و زندگی ما رفت توی کارتن و منتقل شد به انبار محل کار آقای خواستگار . امروز که قراره به امید خدا ما بریم سر خونه و زندگی خودمون خب من دیگه یادم نمونده چی داشتم ، چی نداشتم . فقط اینو می دونم که خیلی چیزها داشتم که دیگه تو خونه ی جدید اصلا دلم نمیخواد از اونها استفاده کنم از طرف دیگه آنقدر نو و استفاده نشده هستن که دلم نمیاد ببخشمشون ، چون خیلی هاش کادوی عزیزانم هستن و خیلی هاش داستان ها و حس های خیلی قوی ای تو مولکول مولکولشون نهفته است . اینه که باید طی یک اقدام نفسگیر یکی یکی این کارتن ها باز بشن ، وسایل توش از لای روزنامه بیرون بیان ، کنار هم گذاشته بشن ، دلاک بشینه با فراغ بال بررسی کنه که کدوم اینا کنار هم اون چیدمانی که مد نظر داره رو بهش میده یا نمیده . بعد هم دو سری بشن ، یه سری اش همونجا تو انبار بمونن تا روزیکه به یاری خدا یه خونه باغ بخریم ، سری بعد رو هم با خودمون ببریم خونه مون ، باز بشن ، شسته بشن ، چیده بشن تاااااااازه دلاک بفهمه چقدر جا براش میمونه ، چی کم داره ، چی باید بخره ...
برای اجرای این پروژه نیاز به یه روز تعطیل داریم که مناسبتش آنقدر جدی باشه که شرکت و انبار تعطیل باشه( حتا تو روزهای تعطیل هم انبار مشغول کاره که اجناس رو تحویل مشتری بدن ) ، نیاز به یه فضای باز دست کم 12-10 متری تو انبار داریم که دلاک بتونه اینا رو باز کنه و بچینه رو زمین و هی فکر کنه ببینه جزو کدوم دسته باشن بهتره ( خدا رو صد هزار مرتبه شکر انبار تا سقف پر جنسه و خیلی وقتها برای تردد بین کارتن ها هم موجل دارن ) ، پسر دسته گل کارگر افغانی انبار بیکار باشه و بتونه تو جابجا کردن کارتن ها و وسایل کمکم کنه ، آقای خواستگار بیکار باشه ، من قول بدم که اولا تو یه روز این پروژه خاتمه پیدا کنه ، دوما هر روز یادم نیفته یه چیزی که می خواستم قاطی اووووون کارتن ها شده و آقای خواستگار باید بره پیداش کنه . ( مرد باید حرف اول و آخر رو تو خونه بزنه اونم چشمه ، نه اینکه شرط و شروط واسه آدم بذاره !!! والله !!! مرد هم مردهای قدیم !!! )
کلنگ پروژه رو خودم بزنم و روبانش رو آقای خوستگار قیچی کنه صلوات محمدی ...
از اونجایی که من فقط توی کارهای یدی خوبم و کارهای فکری برام دوشواری داره! میتونم بهت این قول روبدم که هر روزی خواستی اینکارو بکنی بیام کمکت. قول میدم کم از اون کارگر افغانی نباشم!! خدابیامرز آقابزرگمم بهم میگفت مثه افغانیا جون دار و کاری هستی!!
از اونجایی که شما عزیز دل ما هستید بعد از انجام همه ی کارها در نقش یک مهمان ویژه تشریف فرما می شوید در صدر مجلس تکیه می دهید و پذیرایی می شوید نقطه آخر خط
فک کنم اول یه لیست تهیه کن از چیزایی که میخوای. بعد که رفتی اونجا رو چیزای موجود خط بزن. باقی مونده رو بخر.
خوش حالم همه چیز بر وفق مراده.
الان نشستم یه کاغذ گذاشتم جلوم و هر چیزی که به یادم میاد که دارم رو می نویسم . اون چیزهایی رو که میخوام تیک می زنم .
البته نمی دونم عایا آلزایمر گرفتم خیلی چیزها یادم نمیاد
ممنونم دعا کن بیشتر از این بر وفق مراد بشه
لحظه های بینظیری باشه لحظه های دل دادن و دل سپردنت
تو خوب بلدی از لحظه های لعنتی لحظه های بی نظیر و دوست داشتنی بسازی
من که بهت اطمینان دارم
یعنی هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا حرفت کل روزم رو ساخت الهی قربونت که اینقدر خوب بلدی با دل من بازی کنی بوس محکم
دلاک جونم الهی همیشه دلت خوش باشه عزیزم
بخشید من الان یه مشکلی دارم که فقط ازت می خوام لطفت و شامل حالم کنی و فقط برام دعا کنی . یه مشکلی دارم که فقط با دعاهای دوستانی مثل تو حل می شه . تروخدا واسم دعا کن . التماسسس خیلی دعا
به روی چشم اطاعت امر
من خواننده خاموش چندین چند سالتم دلاک عزیز
تو کدوم پست وبلاگ قبلی گفتی عزیزم
اطهره جان خیلی گشتم پیداش نکردم شاید تو آرشیو چند ماهی باشه که بلاگفا قورت داده . ولی دقیقا یادمه که تو یه پست یه معما گذاشته بودم که جایزه اش پاسخ به یه سوال بود برنده خواسته بود در مورد خونه خریدنم توضیح بدم که من یه پست درباره اش نوشته بودم ...
به هر حال سوالت رو دقیق بپرس قول میدم جواب بدم چون خودم یه دنیا ذوق می کنم وقتی کسی میخواد خونه بخره
خب پس یه کاری بکن، لیست وسایلی که باید داشته باشی رو بنویس، لیست خریدها هم همین طور. روز تفکیک، جلوی جشمت باشه. بر اساس داشته ها و خریدها، وسایل رو بررسی کن. یه وقت می بیینی مثلا یه چیز کوچیک مثل فرض کن چایی صاف کن لازم داری، از قضا تو اون وسایلا هست، بعد اگه لیست جلو چشمت نباشه میری باز میخری! این طوری می تونی حساب شده تر خلوت کنی. در ضمن کمک خواستی در خدمتیم. من خودم دست به خلوت کردنم بیسته! هر چند وقت یه بار یه حال اساسی به وسایل اضافه ی خونه میدم :))
عاشقتم عزیزم . اینجانب تو دور ریختن و از رده خارج کردن رودست ندارم مامانم آنقدر حرص میخوره که نگو ... قربونت برم عزیزم همین که گفتی برام یه دنیاست. منظورت از وسایلی که باید داشته باشی از بین چیزهای است که دارم یا چیزهایی که بهشون نیاز دارم ؟
چه کار سختی.اصلا ننیتونم بهش فکر کنم چه برسه راهکار بدم.خدا قوت
از همدردیت موچکرم ...
سلام
کاش تجربه چطور خونه دار شدنت رو بهمون بگی...اینکه کجا سرمایه گذاری کردی یا چقدر پس انداز میکردی...من آرزومه بتونم خونه بخرم...ممنون میشم ازت
اطهره جان جزء به جزء گفتم . آدرس وبلاگ قبلی رو داری ؟
حتما حتما می تونی . در این مورد اگه دلت بخواد می تونیم تو خصوصی صحبت کنیم
تبریک بابته شروع زندگی
این شرایطی که میگی خیلی سخته بنظرم همه وصایل رو ببر خونه جدید اونجا به قدر کافی بزرگ و جادار هس که میتونی بدون دغدغه زمان و مکان رو وسایلت فک کنی.بعد وسایلی که فعلا لازم نداری رو بفرس انبار
موفق باشی عزیزم
این بهترین حالته عزیزم اما می دونی چند تا مشکل پیش میاد
1 - اگه زمان نامحدود برای این کار داشته باشم میخوام یکماه طولش بدم
2- مامان من از اون دست آدمها که هیچیییییییییییییییییییییییی رو دور نمی ریزه . بعد اونوقت هی میخواد بگه وای این حیفه ، این یه روز به دردت میخوره و ... بعد نمیذاره کارم رو بکنم ( نمی تونم هم بهش بگم تو یه هفته خونه من نیا تا من وسایلم رو تفکیک کنم )
3- وقتی همه چیز جمع شد حالا باید هی ناز آقای خواستگار رو بکشم که یه روز یه وانت با یه کارگر بگیره دوباره اینا رو برگردونه انبار
4- خیلی خیلی دورم شلوغ میشه
به سلامتی و مبارکی دلاک جان! راستش من پیشنهاد می کنم اگر حجم کارتن هایی که اونجا گذاشتی اونقدر زیاد نیست که حملش به خونه مشکل باشه، برو خونه و سر فرصت بررسی کن. تجربه نشون داده که وقتی آدم تو مدت زمان محدود مجبور هست همچین کارایی بکنه، بعدا هی میگه ای وای کاش اینو ننداخته بودم و بالعکس، این چیه آوردم با خودم؟
به نظرم همه رو منتقل کن یه جا و با خیال راحت و متمرکز بهشون رسیدگی کن.
راستش من متوجه نشدم الان به سلامتی خونه رو گرفتی یا نه ؟ چون اگر خونه نباشه فعلا تمام افاضات بالای ما باد هواس :))))
می دونم رها جان این عالی ترین کاریه که میشه انجام داد .
جواب کامنتم به آبگینه رو بخون . نه هنوز نرفتیم ایشاالا به امید خدااااااا تا آخر شهریور . ولی من خیلی دلم میخواد یه کم کارهام سبک بشه
تجربه من میگه غیر ممکنه چیزایی که کنار میزاری را اصلا نیاز پیدا نکنید پس وقتی باز میکنید ودوباره تو کارتن ها بسته بندی میکنید لیست محتویلت را مرتب ودقیق وخوش خط وقابل رویت برای همسر محترم روی کارتن بچسبونید وگرنه یه روز چشم بازمیکنین شش تا کارتن موز وسط سالنه خونه است تا خوتون فنجون مدنظر رااز داخل انها دربیارین چون اسم فنجون راریز نوشتین جلب توجه نمیکرده!!!!!!!
آره راست میگی باید حواسم جمع باشه . مرسی که گفتی . همیشه آنقدر سر آدم شلوغ میشه که گیج میشه
سلام دلاک جان
هیچ تجربه ای ندارم ولی منم قراره یکی از این روزا برم خونه خودم و براش کلی حس های درهم دارم اینکه مال خودمونه و اینکه اونجور که لازمه نیست اما توکلم به خداست که همه چی در بهترین حالت درست شه و همین آرزو رو برای تو دارم
به به به سلامتی و خیر و خوشی . ایشاالا همیشه توش شادی و خوشی و عشق رو تجربه کنید .
الناز جون حالا حالاها وقت داریم تا خونه ایده آلمون رو بسازیم . ما هم باید به یه خونه نقلی بسنده کنیم ولی سر سوزنی برام مهم نیست خونه باید نور خدا توش بتابه کوچیک و بزرگ و قدیمی و نو نداره
سلام دلاک،راستش هیچی به ذهنم نرسید!
ولی در مجموع سخت نگیر،که فقط با اعصاب خودت بازی میشه و السلام.
به هر حال موفق و پرانرژی باشی...
لیمو شیرین جون اگه بدونی ناخودآگاه من با اسباب کشی حال می کنه ! یه همچین ناخودآگاه بیشعوری دارم . سخت نمی گیرم باهاش حال می کنم
انشا... همیشه دلتون خوش باشه و خونتون پر شادی و نور ، من فقط یه چیز میگم ، دور خودتو شلوغ نکن ، چیزای کم و خاص و خونه خلوت و أروم حال ادمو خوب میکنه ، موفق باشی دلاک عزیزم
ممنون دوست خوب و مهربونم دقیقا چون میخوام خونه ام خلوت باشه تصمیم دارم وسایل رو تفکیک کنم که کاسه بشقاب نچینم دورم . فکر کنم من به اندازه ی سه تا زن کاسه کوزه دارم !
سلام الان آرشیوتو خوندم... چقدر مطالبت جالب بوووود امیدوارم توی زندگیت خیلی خیلی خوشبخت باشی و موفق ... از دیدن مانتو های قشنگت حسابی کیف کردم ... با اجازه لینکت میکنم خوشحال میشم با هم دوست باشیم
چقدر خوشحالم از آشنایی باهات . ممنونم از لطفت . چی بهتر از این ؟
سلام عزیزم. میخواستم بهت پیشنهاد بدم روی هر کارتنت محتویاتو بنویسی که بعدا باز دچار مشکل نشی.ان شاله روز تولد امام رضا اینکارو بکن که برات شگون داره به امید خدا.
گلسا جونم آخه روز تولد امام رضا که تعطیل نیست . وسط هفته است و منم سرکارم ! ایشاالا نظر لطفش شامل حال همه مون باشه
سلام
والله خودت بحمدالله بانوی آهنین میدانی
من فقط دعای خیر دارم و آرزوی موفقیت
گولو جونم می خوام بهت زنگ بزنم تلفنی بغلت کنم اما نمی دونم چه وقتی برات مناسبه ؟