حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

زندگی رسم خوشایندی ست

تقریبا همه ی وسایلی رو که برده بودیم خونه مون جابجا کرده بودیم . اما یکسری وسیله و خرده ریز و لباس های آقای خواستگار خونه ی مادر بود که نیاورده بودیم . دیروز بعد از اداره من و رفیق ترین رفیق رفتیم خونه ی مادر . آقای خواستگار هم چند تا ساک لباس و کیف و کفش آماده کرده بود . بقیه رو هم جمع کرد ، من هم یه سری لباس و بند وبساط اونجا داشتم که جمع و جور کردیم و فرش هایی که تمیز و براق از قالیشویی برگشته بودن هم بهشون پیوستن و بار کردیم و اومدیم . 

حسم بهم می گفت بعد از رفتن ما وقتی مادر کمدهای خالی آقای خواستگار رو ببینه یا جای خالی وسایلمون رو تو خونه ببینه ، دلش خیلی می گیره ، پیش بینی می کردم امشب احساس غم و رها شدگی  بکنه ، برای همین خیلی بهش اصرار کردم که وسایلش رو برداره و با ما بیاد . هر چند که هنوز خونه  صد در صد آماده نیست اما خب بالاخره از تنها موندن که بهتره . اما مادر بهانه آورد و زیربار نرفت . از تنها شدنش دلم خیلی گرفت ، با اینکه خوشحال بودم از اینکه رفیق ترین رفیق برای اولین بار داره با ما میاد خونه مون و حس شیرینی که از همراهی اش داشتم اما گوشه ی دلم یه غمی بود . مامان من تنهایی رو واقعا دوست داره ، از همون جوونیش تنهایی رو دوست داشت حالا که انزواطلب تر هم شده ، یه جوری که حتا می تونم بگم تو جمع که قرار می گیره اذیت هم میشه ، بنابراین غصه ام از بابت تنهایی مامانم کمتره ، اما مادر یه آدم فوق العاده اجتماعیه که وحشت از تنهایی هم داره . حس دیشبم اون حس فیلم هندی بازی که یه عمر زندگیت رو به پای بچه ای بذار که یه روزی ساکش رو می گیره دستش و میره دنبال سرنوشتش بود . که این رسم روزگاره ...

رسیدیم خونه و خب میزبان اولین و خوش قدم ترین میهمان عزیز دنیا بودیم . زودی سفارش غذا دادم که دختر مردم دیرش نشه ، شام رو آماده کردیم و با همیاری هم سفره آماده کردیم و گفتیم و خندیدیم و بی نهایت خوش گذشت . اما رفیق ترین رفیق بی وفایی کرد و زود برگشت  ، ما هم روونه اش کردیم که تو اتوبان ها دیر وقت شب نخواد رانندگی کنه .

بعد از رفتن کوچیک ترین دخترمون ، من و آقای خواستگار افتادیم به کار ، آقای خواستگار شروع کرد به دریل کاری و چکش و درست کردن طبقه ی بالای کمد دیواری و روبراه کردن کف کمد و بعد هم چیدن و آویزون کردن لباس هاش .

من هم کف هال رو تی کشیدم و فرش ها رو پهن کردم . روکش مبل ها رو کندم و اجالتا مبل ها رو چیدم تا بعد طبق اصول خودم مبل رو بچینم . 

جونم براتون بگه که همچنان که مشغول کار بودم این صداها از توی اتاق شنیده می شد :

_ ای خدا چقدر این خونه کار داره ...

_ لامصب به هر گوشه اش نگاه می کنی یه کاری برات درست میشه ...

_ خسته شدم . جونم در اومد !!! پس کی تموم میشه ؟

_ دلاااااااااااااااااااااااااااااااااک یه دقیقه بیا !

_ دلاک داری چی کار می کنی ؟ نمی تونی یه دقیقه بیای برگردی ؟

_ ای خدا خدا خدا ! 

_ اوخ اوخ کمرم !

_ مادر جاااااااااااااااااان ...

و در نهایت 

_ به به بیا کیف کن ببین چه کمدی برات ساختم !!!


امروز هم اگه خدا بخواد قراره بریم خورد و خوراک اساسی برای خونه بخریم و یخچال و فریزر و کابینت مواد غذایی رو پر کنیم .

فردا شب هم دو تا دختر بزرگهامون میخوان بیان خونه مون . منم میخوام دوتاشون رو شب نگه دارم و پس فردا هم نیام سرکار و مرخصی بگیرم . اگرچه هنوز فرصت نکردیم تلویزیون و میزتلویزیون بخریم ، قالیچه اتاق خواب ها مونده و یه مقدار خرده ریز هم خونه لازم داره اما میخوام یه چند روز استراحت مطلق برای خودمون تجویز کنم . یه وقت ها تو خونه ی نصفه نیمه زندگی کردن هم صفای خودش رو داره . 

هفته ی دیگه تولد آقای خواستگاره و من میلیون ها نقشه در سر دارم که با خستگی به هیچ کدومش نمی تونم عمل کنم . دلم میخواد براش یه مهمونی مفصل با کلی بادکنک و کاغذ رنگی و با حضور همه ی اونهایی که می دونم عاشقانه برای دیدن خونه مون انتظار کشیدن بگیرم ، اما همه چی بستگی به این داره که  کاناپه ای که قراره برای جلوی تلویزیون  سفارش بدیم کی آماده بشه ، چون راستش رو بخواین اگه تعداد مهمون ها زیاد بشه مبل و صندلی کم داریم . 

اما به هر حال طوری برنامه ریزی می کنم که  زندگی مشترک ما بطور رسمی از شب تولد آقای خواستگار شروع میشه به امید خدا ... 


_ خدای قادر مطلق ، آنقدر معجزه ی تو عظیم و غیر قابل شکرگذاری شایسته است که صبح ها که از خواب بیدار میشم بغض دارم ، دلم نمی خواد بیام سرکار ، دلم میخواد بمونم خونه ، دلم میخواد با همین چهار تا تیکه اسباب و اثاثیه ای که اسمش رو میذارن مال دنیا عشق بازی کنم . هی دستمال بکشم روشون و برق بندازمشون و به خودم بگم دلاک به مرام و مسلکت افتخار می کنم که با حداقل ها هم می تونی خودت رو تا اوج احساس رضایت بالا بکشی . پروردگارا صدام رو وقتی دارم ریز ریز خونه رو آماده می کنم و زیر لب برای تک تک دوستهام آرزوی خوشبختی ، گشایش ، آرامش ، عاقبت به خیری ، آسونی و شادی و سلامتی می کنم به بلندترین ارتعاش بشنو . نعمت بخشنده ی رحم گستر برای هر کدوم از دل ها و زبان هایی که برای خوشبختی امروز من دعا کردن ، زیباترین و باشکوهترین زندگی ها رو فراهم کن ...

خدایا شکرت که پدری هست که از راه دور زنگ میزنه و روال کارها رو پیگیری می کنه ، شکرت که آنقدر عشق تو وجودش داره که تو این هوای سرد و جاده های خطرناک میخواد شروع زندگی مون رو شاهد باشه ...

خدایا شکرت بخاطر حضور مامانم ، به خاطر اینکه دستهاش آنقدر قدرت داره که برام مربا بپزه ، قند خرد کنه ، ظرف هاش رو پر کنه ، سهمیه سبزی و بادمجون و آذوقه هامون رو کنار بذاره ، حبوبات برامون بخره ، پاک کنه ، بشوره ، آماده کنه . حتا اگر به روش مورد نظر من محبتش رو نشون نده اما به روش مورد تایید خودش محبت می کنه ...

خدایا شکرت بخاطر حضور مادری که ثمره ی یک عمر به تنهایی به دوش کشیدن مشکلات و سختی های زندگی رو برای همیشه ، همراه من کرده ، مادری که در نتیجه ی تربیت و قلب مهربونی که تو سینه داره و روح سپیدی که داره ، همراه زندگی من امروز مردی شده که بی انتها خوش قلب و خوش ذاته ...


نظرات 35 + ارسال نظر
پری سا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 00:51

بی نهایت خوش قلب و خوش ذات...

نظر لطف شماست پری سای گل

آبانه یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 14:06

مبارک باشه عشقم
واستون روی خوبی رو تو خونه عشقتون آرزو میکنم. از خدا بهترینها رو واستون میخوام

هر روز صبح که از خونه میام بیرون دعا می کنم تو پا به خونه ی عشقت بذاری

بت کشمیر شنبه 30 آبان 1394 ساعت 12:29

سلام عزیزم.
وقتی اومدم عکسهای زیبات رو دیدم و اومدم پسرهای پر از امیدت و شکرت رو خوندم اشکام جاری شد.
من مدتیه ایران نیستم،خیلی دلم تنگ شده بود، خوندن پست هات یه جورایی ارومم کرد امید داد به اینکه..
عکسهای خونه عشقت رو هم بزار خیلی دوس دارم ببینم و کیف کنم.
برات آرزوی یه دنیا سلامتی و عشق دارم کنار آقای خواستگار

سلام رفیق قدیمی هر جا هستی در پناه حق باشی . ممنونم از لطفت خدا دلت رو شاد و پر امید کنه

zohal شنبه 30 آبان 1394 ساعت 10:45

سلام عزیزم امیدوارم با دل خوش درکنار هم و زیر سایه بزرگتراتون تو این خونه زندگی کنید . سلامتی و خوشی رو برات ارزو دارم
انقد دلم میخواد یکی از اون لحاف های رنگی رنگی که دوست داشتی برات بگیرم به خدا هرجا میبینم یادت می افتم و برای خوشبختیت دعا میکنم

الهی من قربونت برم عزیزدلم مهربووووون نگران نباش از اون لحاف ها دوتا دارم .
دعای تو بیشترین چیزیه که بهش نیاز دارم . تو هم خوشبخت و شاد باشی

بادبادک شنبه 30 آبان 1394 ساعت 09:56

ایشالا همیشه و همه جا شاد و خوشبخت باشید

لحظاتی شاد و باشکوه کنار هم داشته باشید

تو هم همینطور عزیزم

فاطمه پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 08:57

خودیافته چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 16:24 http://salhayetanhayi.persianblog.ir

دلاک جان عزیز

به سلامتی و دل خوش. خونه عشقتون همیشه آباد و سفره تون پربرکت باشه.

قربونت دوست خوبم

زهرا مهتاب گون چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 12:30

با آرزوی خوشبختی و سفید بختی عزیزم .

زهرا جان چقدررررررررررررررررر خوشحالم از بودنت . دنیا برای تو هم همیشه سازش کوک باشه دختر مهتاب گل ناز من

سپیده چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 10:46 http://otagheaabi.blogsky.com

چه قدر آفتابی شده اینجا دلاک ...
یک زمانی می آمدم و ابر داشتی ابرهای تیره ... یادم هست پناه برده بودی به خانه دوستی که مدتی خالی بود ...
چه همه برایت لبخندم بانو ...

خدا رو شکر همیشه لبخند باشی سپیده ی خوش قلب

مهسا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 10:20

:الهی هزاران بار شکرت که مثل همیشه دست بنده ات رو گرفتی .الهی شکرت که لبش را حندان دلش رو خوش کردی الهی کرور کرور به درگاهت شکر من ازت ممنونم که دوستم امروز از خوشی هاش حرف می زنه .انتظارش به پایان رسیده .پروردگارا زندگیش رو در پناه خودت حفظ کن و دستش را برای همیشه تو دستات محکم نگه دار .:قلب

الهی برای همه ی بنده ها همین باشه . بخصوص برای خودت چقدر توماهی دختر جان . خدا همیشه برات آسونی بخواد

لیمو شیرین چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 00:05 http://Like-nobody.blogfa.com

وقتی تا آخر خوندم، محکم بغضمو قورت دادم دختر....بغض خوشحالی بود.
خیلی خیلی خوشحالم واست...انشاالله زندگیت رنگی رنگی باشه و همیشه تنتون سلامت.
شاد و خوشبخت باش دلاک...

دلت همیشه و همیشه لبریز از خوشی شادی عشق گرما .

زهرا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 14:10

سلام دلاک جان مبارکت باشه عزیزم
ما هم داریم دنبال خونه میگردیم و ان شاالله به امید خدا بعد از صفر عروسی مون هست و کاملا حال و هوات رو درک میکنم ان شاالله که زندگی شاد و آروم و زیبایی داشته باشید .
راستش از اون قسمتی که برای مامانت نوشته بودی دلم گرفت من مامانم از اول با ازدواج من موافق نبود و مدام توی این 8 ماه عقدم ساز مخالف زد و بخاطر اختلاف عقیده ای که با همسرم داره سر مسائل مذهبی و اینا الان سه ماهه باهام حرف نمیزنه و هیچوقت هم از دیدن جهیزیه خریدن من خوشحال نشده و هیچ کاری هم باهام نداره و من خودم خرد خرد و ریز ریز دارم جهیزیه می خرم و میدوزم و آماده میکنم
ان شاالله که مامانت سلامت باشه و سایه ش بالا سرت باشه ولی دلم گرفت چون میدونم مامانم هیچکدوم از این کارا رو برای عروسی من نمی کنه

زهرای عزیز عمیقا حرفات رو می فهمم . فقط می تونم بگم تا اونجایی که می تونی اهمیت نده می دونم دل آدم می گیره از این بی تفاوتی و بی توجهی ولی توجه خودت رو به خودت و زندگیت و خوشبختی ات چند برابر کن تا اون بی توجهی ها جبران بشه . مادرهای من و تو حتا از انتخاب های خودشون هم راضی نیستن چه برسه به انتخاب ماها
من برات آرزوی خوشبختی می کنم ، بهت تبریک میگم دعا می کنم تک تک وسایلی رو که می خری با عشق و لذت ازشون استفاده کنی . خدا پشت و پناه زندگیت باشه

نوشین سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 10:37 http://nooshnameh.blogfa.com

الهی شکر
الهی که در آشیونه عشقتون همه لحظاتتون شاد و سرشار از آرامش باشه.
همیشه عاشق و خوشبخت باشین
من هم یاد گرفتم با حداقلترینها احساس رضایت و خوشبختی بکنم

آفرین بر تو داراترین میشی اگر بتونی داشته هات رو به وضوح ببینی

ریحانه سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 09:59

دم شما گرم که قدر مامانت بابات و مادر و اقای خواستگار را میدونی و قدرشناسی
خدایا شکرت :)

موچکرم دوست گلم همراه خوبم

نرگس سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 09:41 http://azargan.blogsky.com

خداروهزاران بار شکر چقدرلذت بخشه که با عشق وعلاقه همه کارهارو انجام میدید چقدرخوبه چه روز خوبی رو برای شروع زندگی انتخاب کردی ایشالا بهترین شب باشه براتون وخوش باشید از باهم بودن نگران هیچ کس نباش اونا هم خدایی دارند ولی شما دوتارو عشق است خدا سایه عزیزانتون رو برسرتون نگه داره وعشقی دوچندان بهتون بده وهرروز گرمتراز روزهای قبل باشید همه این خوبی ها بخاطر قلب مهربون خودت هست دلاک جونم

با همه ی وجودم از خدا میخوام که یه همراه همیشگی و صد البته شایسته بهت ببخشه که بهترین لحظات رو باهاش داشته باشی . زندگیت پر از شیرینی روزهای قشنگ شادی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 09:40

سلام دلاک جونم ، تو که اول صبحی اشک من و در آوردی خانم خونه
انشالا که همه بتونن لذت این روزهای تو و من و بچشن

اسمت رو نگفتی ؟
الهی آمین خوشبخت و سعادتمند باشی

پری سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 09:20 http://mavatorobche.persianblog.ir

خدا رو صد هزار مرتبه شکر.خیلی خوشحالم که داری از زندگیت لذت میبری.

مرسی پری نازنین

فنجون سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 08:48

خدایا شکرت بخاطر تمام نعمت های داده و نداده ات.

چه خوبه که زندگیتون رو با تولد ایشون شروع میکنید/ مثل تولدی دوباره اس :)
خوشبخت باشید الهی

همینطوره ممنونم از محبتت . تو هم غرق خوشی باشی فنجون گل گلی

آفتابگردان سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 08:45

خدایا شکرت...

شکر از بابت دوستهای گلی که به من بخشیده

سایه سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 08:37


هدیه شروع زندگی مشترکتون
امیدوارم زیر سایه مهر و محبت خدا زندگی خوبی رو باهم داشته باشین و به قول قدیمیها به پای هم پیر بشین

عزیزم حواست به خودت باشه که زیاد خسته نشی

واااااااااااااااااای مرسی از کادوهای قشنگت چقدر خوشگله . ممنون از لطفت . به روی چشم

مریم سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 07:44 http://yohoho.blogfa.com

الحمدلله :)
لذت همخونه شدنتون مبارک :)
منم میخوام بیام خونتون هی بوی نویی بخوره بهم :)

فرزانه سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 06:39 http://fari.blogfa.com/

خدا را شکررررر

شکر ازانرژی خوبی که تو بهم میدی

مینا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 00:39

خداروهزارن مرتبه شکر برای تمام نعمتایی که داری و شکرگذارشی خانم با سلیقه دوست داشتنی امیدوارم همین طوری که برای ماها دعاگو هستی دعاهای ماهم بدرقه راهت و زندگی سرشار از عشقت باشه و تا ابد عشقتون پایدار باشه و خوشبخت وعاقبت بخیر بشین.انشالله تولد اقای خواستگارم به خوشی زود زود برگدار بشه از الان دارم روز شماری میکنم برای خبرای تولد

چقدرررررررررررررررر قشنگ دعام کردی یه دنیا ممنونم یه دنیا حالم رو خوب می کنی . خبرهای تولد هم به روی چشم مینا جونم

nasibe دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:44

چراغ خانه ات تابان بماند.

برای همه ایشالا . سقف همه ی خونه ها عشق الهی باشه ایشاالا

سرن دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:32 http://serendarsokoot.blogsky.com/

خوب خدا رو شکر و به سلامتی!

فدات بشم مهربونی بی انتها

آزاده دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 22:40

چقدر عالی , خدا رو هزاران بار شکر
وای خدای من انگار همین دیروز بود که میخواستی همسر رو بابت تولدش سورپرایز کنی با اون صندلی دل انگیز!! یعنی یکسال گذشت! یک سال پر از برکت

آزاده مهربونم این یکسال برای خودم اصلا زود نگذشت ولی خدا رو شکر که به خیر گذشت

قوی گنگ دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 20:36

بدون اغراق می گم
احساس می کنم خودم هستم که خیلی خوشبخت شدم. الهی هر روز خوشبخت تر بشی

الهی که خوشبخت ترین باشی

لیلی دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 19:12

سلام... ده روز پیش اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم ..اولش هی با خودم می گفتم این دختره چقد الکی خوشه!! بعد که گشتم آدرس بلاگفا رو هم پیدا کردم سرگذشتتون رو خوندم... یه جوری شدم بهتون تبریک میگم بابت این همه صبر بردباری و توکل ...سرگذشتتون مثه یه قصه یا رمان بود برای من... توی چن روز همه پست هاتون رو خوندم...همش برام یه درس بود.. برام یه منبع الهام خیلی خیلی قوی بود که آدم اگه خودش بخاد و به اون بالایی توکل کنه خیلی چیزها درست میشه...خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم.. برای منم دعا کنید

ازت یه دنیا ممنونم که این همه وقت گذاشتی . از نظر لطفت ممنونم من هم خیلی خوشحال و راضیم که تجربیات و اشتباهات و درس های زندگی من برای شما سودمند بوده امیدوارم راه زندگیت همیشه هموار و خوش منظره باشه

په پو دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 19:08 http://aski-ewin.blogsky.com

خیلی خیلی براتون خوشحالم ایشالا خونه زندگی تون پر شه از شادی و خوشی و سلامتی. خیلی خیلی فکر خوبیه که از روز تولد همسرتون زندگی مشترکتون رو شروع کنید.
روزی که همسر منم لباساشو قبل عروسی برده بود خونه اولمون مادر شوهرم پشت سرش کلی گریه کرده بود بنده خدا.
واسه این مجبورم 20 روز بمونم که همیشه یک دنیا کار دارم اونجا. تمام دوستام و عزیزام اونجان. اینجا کلا دکتراش هیچی بلد نیستن و اونجا دکتر می رم. خیلی از خریدام رو اونجا انجام می دم. اینم هست که اکثرا دو ماه بابام اینا رو نمی بینم و دلم براشون تنگ میشه. با دو روز اونجا بودن که سیر نمی شم خب. در کنار اینا همونطور که گفتم مادرم فقط رو قضیه باباش حساسه. وگرنه خیلی باهم خوبیم. نمیشه که به خاطر فقط یه مساله کلا رابطه مو محدود کنم. نه؟

عزیزم هر کس صلاح زندگی خودش رو بهتر میدونه و خودش باید نسخه زندگی خودش رو بپیچه قطعا تو بهترین راه رو برای زندگیت انتخاب می کنی .
خدا همه ی عزیزانت رو برات حفظ کنه

سارا دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 17:19

خشت خشت خونه ات مملو از عشق عزیزم. شب تولد آقای خواستگار، به امید خدا اولین شب آرامشته. گوارای وجودتون.

خیلی ماهی خیلی گلی مرسی از دعای قشنگت می بوسمت دوست صمیمی و مهربون من

مریم دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 17:15

الهی که خیر دنیا و اخرت ببینی دلاک جون، با این قلم زیبا و قلب مهربونت که دل ادم رو شاد میکنی هر وقت بهت سر میزنم.
الهی که هر لحظه از زندگیت سرشار از خیر و برکت و دل خوش باشه.:)

دلت همیشه شاد باشه تو هم خیر و برکت به زندگیت بباره عزیزم

منصوره دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 16:07

عزیزم با خوشحالیت خوشحال شدم،خوشبختیت مبارک عزیز دل

از بس که خوش قلبی ممنونم منصوره جان

لیلی دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 15:55 http://lilimeysami.mihanblog.com

برایت آرزوی خوشبختی می کنم، امیدوارم لحظه لحظه زندگیت پر از عشق، و دلت همیشه لبریز از آرامش باشد.

مرسی لیلی جان زندگی برای تو هم به کامت باشه

سپیده دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 15:49

خدایا شکرت .شکر یا ا...
میشنوی خدا این صدای دلاک نازنینمونه .شادی و خوشبختیش همیشه مستدام

قربونت برم . تو هم به تک تک آرزوهای تو دلت برسی

رها دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 15:24 http://rahaaaomidvar.blogsky.com

خدایا به خاطر همه اش شکر :)
خونه ی نو خیلی کیف داره. وسایل تر و تمیز و کار نشده که آدم همش شوق و ذوقشون رو داره :))
من وقتی خونه مون رو چیدیم همش کشیک می دادم که برم رو تخت بپر بپر کنم! حالا بماند که بعدا زوار تشک خوش خواب در رفت و من هیچ وقت صداشو درنیاوردم که کار خود خودم بود :)))))
مبارکت باشه دوباره و صد باره و هزار باره "*

عاشق اون کودک درونتم رهاااااااااااااااااااااااا خیلی باحالی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.