حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

نوروز مبارک

سال نو مبارک ...

برای همه مون از خدا سالی پر از نگاه های زیبا به دنیا و به درون خودمون  می خوام . از خدا می خوام کمکمون کنه با خودمون بیشتر در صلح باشیم ، با موهبت زندگی و زنده بودنمون بیشتر آشتی باشیم . لحظه های این سال جدید برامون پر از دوست داشتن و محترم داشتن خودمون باشه  و بیشتر و بیشتر حواسمون به خودمون باشه ...


خیلی حرف ها برای گفتن دارم که نمی دونم از کجا باید شروع کنم . 

اگه بخوام دقیق بگم این تعطیلات رو تعطیلات اعتدال تو زندگیم معرفی می کنم . حالا براتون میگم که چرا 


چند روز قبل از عید خبردار شدیم که برادر آقای خواستگار به خاطر حمله های اضطرابی و ترس و وحشت  دوباره مادر که از اسفند ماه شروع شد و روزهای آخر سال رو برای همه مون پر از فشار و تنش و استرس کرد بلیط گرفته و داره میاد که دو هفته تعطیلات عید رو پیش مادر باشه . خب بلافاصله بعد از شنیدن این خبر ملت شروع کردن به برنامه ریزی های مختلف بر اساس شرایط و تایم خودشون ، به عبارت دیگه دیگران انتظار داشتن که من و آقای خواستگار مجری پروژه هایی باشیم که اونها به دلخواه خودشون و بدون توجه به شرایط ما کشیده بودن ! جالبی قضیه این بود که یکی از پروژه ها در این راستا بود که ما که هیچکدوم محدودیت زمانی نداریم دلاک هم دور روز از هفته دوم رو مرخصی بگیره دست جمعی بریم شمال !!! در اولین قدم دلاکی که من باشم خیلی خونسرد و کول و فرندلی گفتم دوستان دقت بفرمایید که تا سال گذشته اصلا مهم نبود که من هفته دوم برم سرکار یا نه اما دست بر قضا امسال سرکار رفتن من بسیار حیاتی است . ( از قبل زمینه سازی و بسترسازی های زیرپوستی ای برای این مهم کرده بودم ) خلاصه اینکه برنامه ریزان و مسوولان امر هی اصرار کردن و دست و پا زدن که باز تو یه مذاکره ای بکن ، حالا یه بار دیگه یه رایزنی با شرکت بکن ، خب حق قانونی توئه که از مرخصی استفاده کنی !!! ( صد البته که حق انسانی من نبوده که خودم برای تعطیلاتم برنامه ریزی کنم ) خلاصه کنم که من با همون  خونسردی  گفتم که خیلی خوب می شد اگر می تونستیم با هم بریم مسافرت اما ما نمی تونیم بیاییم و به این ترتیب اونها هم برنامه شون رو کنسل کردن  ...

پیش از تعطیلات بارها و بارها به خودم گفته بودم دلاک در مدتی که برادر آقای خواستگار اینجاست ، کاسه ی داغتر از آش نمی شی ! پیشنهاد دهنده و فراهم کننده اسباب شادی و تفریح و رفاه مردم نمیشی ! هی  ملت رو دعوت  به رستوران های جدید شهر نمی کنی ! هی  تورلیدر پروژه های تهران گردی نمیشی ! هی  مهمونی  نمی گیری خودت رو شرحه شرحه کنی که ملت خوش باشن و ... باورتون نمیشه برای اینکه تو ذهن دلاک بصورت یه قانون در بیاد یه قرارداد کتبی با خودم نوشتم و امضا کردم که دلاک حق نداری تو عید هیچ اقدامی که تو رو به سختی و مشقت بیندازه انجام بدی و مفاد قرارداد رو یکی یکی نوشتم و امضا کردم . 

و این قرارداد رو چندین بار نوشتم و نوشتم . چی کار کنم که ذهن من این جوری تربیت شده که باید در حد مرگ برای دیگران مایه بذاری تا آدم خوبی باشی .

اولین مهمونی رو من گرفتم ، بسیار هم مفصل و پر و پیمون . اما بعد از اون دیگه  زیر بار مهمونی نرفتم .  بر اساس رویه ی پیشین من و آقای خواستگار وقتی برادر آقای خواستگار بعد از دو سال اومده ایران و آقای خواستگار هم تنها برادره و الان هم دیگه خودش خونه و زندگی مستقل داره و ... ، انتظارها این بود که خونه ی ما با تخفیف یکی از پایگاه های اسکان و برو بیای مسافرین و همراهان ( جمعیتی بالغ بر ده نفر ثابت و عده ای متغیر)  باشه . اما دلاک ساختارشکنی که به تازگی در من حلول کرده وقتی زمزمه ها برای دومین بار حضور تو خونه ما به گوش رسید ، گفتم خب یه بار اومدین خونه ما دیگه براتون خسته کننده میشه بهتره بریم  یه رستوران بیرون شهر که برای همه مون تنوع هم باشه !

خلاصه اینکه در این مدت از هر فرصتی برای استراحت و ذخیره ی انرژی استفاده کردم ، پایگاهمون به جای اینکه خونه ی مادر باشه با اون شلوغی و سر و صدا ، خونه ی خودمون بود ، نزدیک ظهر پا می شدیم ، دوش  می گرفتیم چیتان پیتان می کردیم می رفتیم خونه ی مادر ، آخر شب هم برای خواب بر می گشتیم خونه خودمون . یه روزهایی که این برنامه برامون خسته کننده می شد برنامه ریزی می کردیم می رفتیم دید و بازدید فک و فامیل های من ، یکی دو باری خانواده ی خودم رو دعوت کردم و به این شکل فول تایم در خدمت خانواده ی آقای خواستگار نبودیم ، یه شب با برادر آقای خواستگار به یه مهمونی دوستان دوره دبیرستان دو تا برادر رفتیم که خیلی خیلی خوش گذشت . یه روز دوتایی رفتیم گردش و دور دور .

القصه تعطیلاتم رو با بر عهده گرفتن رسالت های نامربوط هدر ندادم ، با رفتار متعادل و احترام هم اهمیت کارم رو نشون دادم ، هم نشون دادم به همون اندازه که خانواده آقای خواستگار نیازمند توجه و رسیدگی ما هستن ، خانواده خودم هم به همون اندازه این نیاز رو دارن ، نشون دادم ما به عنوان یه زوج سالم به زمانی اختصاصی برای خلوت خودمون نیاز داریم .

پی نوشت 1 : برای سال جدید برنامه های ویژه ای برای دلاک دارم که به مرور درباره اش با هم صحبت می کنیم .

پی نوشت 2 : کامنت هایی که نسخه زندگی خودشون رو برای من بپیچن تایید نخواهد شد . در سال جدید با خاله خان باجی ها به هیچ عنوان مدارا نمی کنم . تک و توک خواننده های علامه دهر حواسشون جمع باشه راه خروج اون گوشه است . در رو هم پشت سرتون ببندید . 

نظرات 43 + ارسال نظر
مهسا پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 16:41

چقدر خوبه منم بتونم مثل شما بشم در حرف زدن و تمرین و به خود پرداختن ، خیلی خوب می نویسی اینو قبلا هم گفتم

لطف شماست .

رزا چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 11:13

خدا بهترینها رو برات در نظر بگیره چون شما بهترین تجربه هاتونو با ما در میون میزارین {کارما}

ممنونم رزا جان امیدوارم مفید باشه

مامی دوقلوها سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 12:59

عاشقتم

نیسا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 12:33 http://nisa.blogsky.com/

دوست عزیز سال نوی شما هم مبارک. آفرین به شما. منم یک چیزهایی از شما یاد گرفتم که تابحال اجرا هم کردم. ممنون

نیسا جان محبت داری ممنون

مهسا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 10:55

راستی دلاک جان
یه نویسنده وبلاگی بود که با شما هم خیلی دوست بودین

به اسم بیتا

ازشون خبر داری؟
دیگه نمینوسن خیلی وقته

الهی شکر خوبه و اوضاعش روبراهه
بیتا هنوز هم می نویسه ولی از بس خواننده ها اذیتش کردن ترجیح میده خصوصی بنویسه می تونی تو اینستا هم نوشته هاش رو بخونی

سمیه سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 00:43

اگه بدونی تک تک حرفات چه تلنگرهایی به ما میزنه... دلت شاد و لبت خندون

ایشاالا که مفید باشه

مرغ آمین دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 20:56

ممنونم از راهنماییت دلاک عزیزم

خواهش می کنم

بهار دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 17:59 http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام دلاک جون در این که شما خانم بسیار باهوشی هستین و به اصولی زندگی کردن اعتقاد دارین و بهبود کیفیت زندگیتون اهمیت میدین شک ندارم ولی ولی به نظرم شریک زندگی ادم خیلی مهمه چه خصوصیاتی داشته چقدر منعطف باشه. بعضیا اصلا زاده شدن روی زنشرن رو کم کنند نمونش شوهر من هر راهی برم بن بسته.

بهار جان شما لطف داری به من عزیز دلم اگه به همسرت نشون بدی که من سربازم و تو فرمانده دیگه هیچوقت دلش نمی خواد روی زنش رو کم کنه . وقتی هوس می کنه روی زنش رو کم کنه که حس کنه یه فرمانده ی دیگه با یه لشگر روبروش وایستاده

آتوسا دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 14:37

آففففرین
بهت افتخار می کنم..

ممنونم من هم افتخار می کنم که شما اینجا رو می خونی

سایه دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:42

دلاک عزیز من تو طرز بیانم خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی می لنگم بلد نیستم چطوری با آرامش خواستمو به همسرم بگم یکی دوبار آروم و خونسرد میگم اما وقتی ببینم با خواستم مخالفه و رای رای خودشه دیگه جوش میارم و ..........
در حقیقت کمی کم تحمل و عجول شدم
واقعا نمی تونم بفهمم بعضی از خانوما چطوری زیر پوستی خواسته شونو با صبر و تحمل به همسرشون منتقل میکنن و عصبانی و ناراحت نمی شن من بعد از دوبار تلاش کردن دیگه برای بار سوم حوصله و اعصابم نمیکشه

سایه جان من هم عین خودت بودم آنقدر که همیشه از حرف زدن پشیمون شده بودم دیگه ترجیح می دادم حرف نزنم ولی حتا این کار هم اشتباه بود .
باید از مسایلی که درباره شون تفاهم دارید شروع کنی

خاموش دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 09:39

واقعیت اینه که همه این به خود اومدنها مثل اینکه زمان و سن خاصی داره من تازه یک سال و نیمه که به این نتیجه رسیدم وقتی یاد کارهای گذشته می افتم از خودم بدم می یاد که چرا با جسم و روح نازنینم ظالمانه رفتار کردم. مثلا یکی از کارهام این بود که علاوه بر این که از چند روز قبل خونه رو می سابیدم ولی یکی دو ساعت قبل از اومدن مهمونها آب جوش می آوردم و سرامیک ها رو با آب جوش و الکل طی می کشیدم یعنی به قول شوهرم حکومت نظامی واقعی. انقدر خسته می شدم که از هر چی مهمونی بود متنفر بودم. راستش از الان دارم رو دخترم هم کار میکنم که فقط خواسته های خودش رو در اولویت قرار بده و به جسم و روحش احترام بزاره. پست ها تون واقعا آموزنده است. از ته دل براتون آرزوی بهترین ها رو دارم. از انرژی خوبی که میدی ممنون. باز هم ممنون

همین که متوجه اشتباهمون شدیم و درصدد اصلاح خودمون هستیم کلی مایه مباهاته . این روش آدمهای کمال گراست خیلی خوبه که داری گذشته ها رو جبران می کنی

honey دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 00:42 http://honeyjoon.blogsky.com

سال نوتون مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید
چقدر خوشحالم که با خودتون دوست شدید منم در تلاشم
سعی میکنم پیش هر دو خانواده باشیم اما با هم وقت رو بگذرونیم یکم گاهی سخت میشه مثلا ترجیح میدادم موقعیت های خاص با خانواده خودم باشم که خدا رو شکر همسرم مخالفتی نشون ندادن ما چهارشنبه سوری.سال تحویل و سیزده بدر رو کنار خانواده ما بودیم

هر کس اون جور که خودش صلاح می دونه حق داره زندگی کنه . شاد باشی و خدا هر دوتا خانواده رو براتون حفظ کنه

Homeyra یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 21:19

سلام عزیزدل.قبول کن دلاک جون که گیرآدم خوبی افتادی.بعضی مردها به خاطرخونوادشون پوست ازتن زن وبچه شون میکنند

حمیرا جان اگه تا آخر عمر سر از سجده شکر برندارم هم کمه برای خوبی هایی که خدا تو وجود آقای خواستگار گذاشته

شیرین یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 18:42

دلاک جانم ممنونم از جواب کاملت به نکته خیلی خیلی خوبی اشاره کردی
میدونی مشکل اینجاس که خواهرا و برادرا همین آقا رو به عنوان نردبون استفاده کردن و الان خیلی معذرت میخوام آدم شدن هم بوسیله پولش هم شغل خیلی خوبی که داشته ولی همین الان زن و بچه های برادرها و (حتی خواهرا) زن و بچه این اقا رو دشمن خودشون میدونن چون یواش یواش صدای بچه ها هم دراومده که بابا بسه و خودت زنو زندگی داری !!!!
میدونی دلاک این آقا بسیار خوانواده دوست و دلسوز است آماااااااااااااااااااااا
همیشه اولویت اولشون پدر و مادر و برادر و خواهرانشون بوده و هست و اگر فرصتی بود و حوصله ای داشتن به خونه خودشون هم سری میزنن و اگر درایت همسر ایشون نبود الان فرزندان این آقا گوشه خیابون مواد میفروختن
راستش همیشه به خودم میگم این پدر و مادر و خواهرا و برادرا چه کار خوبی به درگاه خدا کردن که چنین برادری و پسری نصیبشون شده!
حتی این سالها تازه صدای پدر و مادر این اقا دراومده که این اقا در حق زن و بچه کوتاهی کردن و بس است دیگر پدری کردن در حق خواهرها و برادرها!!!!!!!!
پدر و مادر این اقا که به سن کهولت رسیدن تازگیا اعتراف میکنن که در حق این مرد بیچاره و همسر و فرزندانش چقدر کوتاهی کردن و نباید مسئولیت یه ایل رو به این آقا میدادن و خودشون رو کنار میکشیدن چون برادری هس که جور همه بچه ها رو بکشه
همسر و بچه های آنها نه تنها قدردان نیستن بلکه ادعا دارن شوهر من خودش عرضه داشت به اینجا رسید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(رو رو برم)
صد البته که این آقای مهربان و دلسوز هیچ انتظاری از ایشان ندارد ولی همین نمک نشناسی برادران و همسران آنها دل این مردی که همه زندگیش رو و زن و بچه ش رو فدای این خوانواده کرده به درد آورده
این رو مطمئن بدون دلاک عزیزم که ایشون همسر و فرزندانی واقعا قدردان و قانع و بامحبت دارن و همسر ایشان همیشه به بچه ها تاکید کردن احترام پدر در همه حال واجب است
دلاک به نظر تو مگه نه اینکه وقتی یه مرد ازدواج میکنه باید اولویت اولش همسرش و فرزندانش و آسایش و راحتی آنها و فکر کردن به آینده آنها باشه در کنار اینکه همیشه به پدر و مادرش و خواهرا و برادرا سر میزنه و حواسش به زندگی اونا هم هس
چرا حالا زن و بچه این اقا به بی عاطفه گی در فامیل محکوم شدن
؟؟؟
ببخش که اینقدر طولانی شد و وقتت رو گرفتم

ببین شیرین جان گذشته درگذشته . تو دیگه نمی تونی نه زمان رو به عقب برگردونی و نه اموال و امکاناتی که از این آقا به خانواده اش رسیده رو پس بگیری ، بنابراین بهتره حالا که خود این آقا و پدر و مادرش متوجه کجروی خودشون شدن از اینجا به بعد زندگی تون رو بچسبید و ازش نهایت لذت رو ببرد هیچ کاری هم به کار دیگران نداشته باشید .

مهسا یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:22

اینکه آدم یاد بگیره اعتراضش رو با مهربونی و بدون جنگ بیان کنه خیلی مهمه که شما بلدید

من مشکلم اینه که خیلی وقتا با اینکه حق با منه ولی چون با لحن خوبی نمیگم بدهکار میشم آخرش و طرفم از دستم ناراحت

من در گذشته عین عین خودت بودم

مامان فاطمه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:08

سلام
سال نو مبارک
این مدیریت روابط از همون اول خیلی مهمه. منظورم اینه که زمانش هم مهمه.یه نصیحت مامانم اینه که جوری رفتار کن که تا آخر بتونی همون جور رفتار کنی.وقتی ما زیادی از خودمون مایه میذاریم معلومه که بالاخره یه روز یه جا کم میاریم و اون روزاز نظر بقیه براشون کم گذاشتیم و از شمر بدتریم.من چون اختلاف طبقاتی زیادی با فامیل شوهر داشتم از اول خیلی از خودم مایه گذاستم که فکر نکنند خودم رو میگیرم یا افاده دارم و این بزرگترین اشتباه بود.کاربه جایی رسید که یه روز بی خبر اومدن و من خونه نبودم و قرارم رو هم نتونستم بهم بزنم و پشت در معطل شدن و این شد به قهر 9 ماهه.یادشون رفت که همین من یک ماه از مادرشون تو خونه ام قبل و بعد عمل جراحی مراقبت کردم.این جا بود که من بعد از سالها به خودم اومدم و تغییر روش دادم دیر بود ولی موٍثر بود.حالا خودم از خودم راضی ام. هر کی هم که فکر میکنه خودشو گرفته و فلان از نظر من دیگه به درک.

اوففففففففففففففف
باز هم بهرحال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است

خودیافته یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 13:46

سلام دلاک عزیز، خسته نباشی
یعنی من الان چطور ازت تشکر کنم بابت این نکاتی که بهمون یادآوری میکنی. جوابت در مورد سوال مرغ آمین ( از خدا براشون صبر میخوام و امیدوارم روح مادرشون قرین رحمت الهی باشه ) رو دوبار خوندم. عالی بود. وسط اثاث کشی یهو یادم افتاد توصیه های دلاک نوشت. دیگه دست از کار کشیدم. فردا اولین روز کاریمه. بهتره به خودم برسم. کارها رو بعدا هم میشه انجام داد.
روز و روزگارت شیرین و ایام به کام دلاک عزیز.

چرا آیکون دست زدن نداره اینجا ؟

فاطمه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 12:46

دلاک جان کاش این حرف ها رو زودتر می شنیدم
من دقیقا تو شرایط مشابه خودم رو هلاک می کنم آخر کار بدهکار هم میشوم.
آقا این تجربه ها رو باید با طلا نوشت.
ممنون

فاطمه جان برای پیدا کردن راه درست هیچوقت دیر نیست

نرگس یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 10:47 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم سال نوت مبارک خیلی برات خوشحالم که تونستی بهترین روش رو پیاده کنی وخودت رو خسته نکردی ایشالا موفق باشی تو تمام مراحل زندگیت منتظر شنیدن بقیه تصمیم های خوبت هستم .

به به نرگس عزیزم سال نوت مبارک قربونت برم

سانیا یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 09:49 http://saniavaravayat.blogsky.com

عزیزم خوشحالم که تعطیلات خوبی را برای خودت افریدی چون به نظرمن تعطیلات و یا هرچیز دیگه در زندگی رو ما خودمون خلق میکنیم که خوب باشه یا بد

نظرت کاملا درسته

سایه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 08:39

سلام سال نو مبارک
منم با نسرین موافقم که این کارها نیاز به همکاری همسر داره
کاش در مورد این پروژه متعادل سازی روابط بین خودتون و همسرتون بیشتر توضیح بدین

سایه جان هر چی به نظرم می اومد در جواب کامنت نسرین جان گفتم نمی دونم چه توضیحی باید اضافه کنم . بهرحال سوال مشخصی اگه داری بپری حتما جواب میدم

خورشید یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 01:12

سلام.
خوشحالم و منتظر بقیه نوآوریها و ساختار شکنی هاتون هستم. ان شالله خوب و خوش و شاد باشین.
راستی مامانتون بهتر شدن ان شالله؟

ممنونم خورشید درخشان مامان شکر خدا بهترن

غزاله یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 00:15

آفرین دوست باتدبیرم.من خیلی از صحبت هات استفاده می کنم.ان شاالله خداوند به زندگی و شادیت برکت بده.

لطف داری

قوی گنگ شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 23:48 http://ghooyegong90.blogfa.com/

سلام
سال نو خوش
حوشحالم که حال دلاک خوبه
بعد چن ماه برگردی به دنیای بلاگ ها و ببنی که خونه های قدیمی که مشناسسشون هنوز گرم هستن حال دلت خوب میشه
حال دلم خوب شد دلاک موفق

تنور دلت همیشه گرم و فروزان باشه عزیزم

پرتو شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 20:51

عالیه. در وبلاگت خیلی حرفهای زیبا برای یاد گرفتن وجود داره. بر خلاف خیلی از این خانمهای وبلاگ نویس که بیشتر مواقع روابط لوس بین خودشون و شوهرشون را تصویر میکنند و خودشون را خیلی پرانرژی و اکتیو و مثلا خوشبخت نشون میدند شما با ظرافت خاصی همان روابط معمول زناشویی و روزمره که در زندگی اکثر آدمها جریان داره را خیلی خوب غلط گیری و اصلاح میکنی. واقعیت اینه که بخش های زیادی از مسایلی که مطرح میکنی را میدونم از جایی شنیدم یا در کتابی مطالعه کردم. ولی با کمک شما میشه اونها را در ذهن مرتب و طبقه بندی کرد و در زندگی پیادشون کرد. لطفا بیشتر بنویس. ممنون

ویرگول شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 20:06 http://virgol.persianblog.ir

آفرین دوست خوبم. من این دلاک جدید رو خیلی بیشتر دوست دارم. چون می فهممت و خودم هم یه ویرگول جدید هستم.
از این که دارای به خودت و علایقت بیشتر اهمیت می دی بهت خیلی تبریک می گم. ادامه بده می دونم موفق می شی عزیزم. هر چند سخت اما حتما شدنیه

مرغ آمین شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 19:53

وای دلاک جون ممنونم راست می گی و کاملا باهات موافقم. باید یکم مستقل عمل کنم برای خودم ب یه جوری برنامه ام رو پر کنم که برای خودم تایم داشته باشم. مرسی مرسی دوست خوبم.
فقط یه سوال مثلا خواهرم وقتی خونه ما مهمونی میده تمام ریخت و پاش های بعدش رو می ذاره برای من مثل چمع کردن و جا به جا کردن ظرفهای مهمونی این کار رو حتی اگر من خونه نباشم هم می کنه که من وقتی برگشتم مجبورم تمام ظرفها رو مثلا بذارم سرجاشون یا خیلی کارهای دیگه! به نظرت با این مشکل چطوری برخورد کنم؟

مرغ آمین نازنین به هر حال تو باید شرایط زندگی خودت رو بپذیری نمیشه یه هوویی همه چیز رو با هم حل کرد تو کم کم شروع کن ریزه ریزه مسوولیت مهمونی ها رو از سر خودت باز کن برای خودت برنامه بذار به خودت برس و ...
یه خط درمیون هم تو برنامه بذار که با پدر و برادرت بیشتر برین خونه خواهرت . مثلا تلفنی به خواهرت بگو من و بابا دلمون براتون تنگ شده فردا میاییم ببینیمتون . بذار رفت و آمدها دو طرفه باشه . یه کم فشارها اون طرفی شیفت میشه

فرساد شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 19:49

سلام عالی بود ایکاش همه زنان ایرانی این مهارت پیدا کنن، گاهی در عالی ترین سطوح فرهنگی و علمی جامعه ما هنوز زنان تحت تاثیر تبعیض هایی دیده نشده هستند که حتی به سبک مدرن تبدیل شده اند، اما مبنای اونا همان فدا شدن نوع زن و حق های پایمال شده است، واقعا آگاهی و مهارت لازم تا این حق ها احقاق شود، موفق باشی و شاد و پرانرژی

مهارت - مهارت - مهارت
ای کاش من یه نقشی در تصمیم گیری برنامه آموزشی دختران دبیرستانی می داشتم

سهیلا شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 19:26 http://nanehadi.blogsky.com

آفرین.با همین دنده برو جلو.موفق باشی

چشم فرمانده کل قوا

مادر شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 18:23

سلام سال نو مبارک انشاله با این شروع خوب امسال یکی از بهترین سالهای زندگیتون باشه
چون من هم این روحیه ظلم کردن به خودم رو داشتم و هنوزم تا حدودی دارم واقعا بهتون میگم افرین و امیدوارم با همین جدیت ادامه بدید

تربیت ما بر این اساس بوده مادر جان

شیرین شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 17:28

سلام دلاک جانم
سال نوی شما هم مبارک باشه
الهی آمین به دعاهات که من جز اونایی هستم که خودم خیلی خودم رو اذیت میکنم امیدوارم ادب بشم امسال!
آخ که چقدر دلم خنک میشه تو اینطوری به خودت و آرامش روحیت احترام میذاری در مقابل آدمای خودخواه که برنامه میچینن هرچند بی منظور باشه مثلا!
دلاک جوابی که رو که به مرغ آمین و نسرین دادی رو خوندم و باهات موافقم شدیدا ولی اگه مثلا همین آقای پدر یا یکی از برادرا یا آقای همسر یک آدم بسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییار متعصب و بی منطق نسبت به خونواده ش باشه که با تمام سیاست های ما و اجرای دقیق همه اینای که گفتی بازم کار خودش رو بکنه در مهم تر از همه اینکه زن و بچه هم هییییییییییییییییییییییییییییییچ انتظاری نباید از عمه ها و عموها داشته باشن !!!چی ؟

خیلی مشتاق کامنت های این پست و جوابهای تو هستم

شیرین جان شنیدی که میگن تو فشار خیلی زیاد زندگی آدمها نبوغشون ظهور می کنه حالا من میگم هر کسی که ذهن جستجوگری داشته باشه در برخورد با سخت سوالها ذهنش عالی ترین راه ها رو پیدا می کنه .
من فکر می کنم باید ببینی خانواده ی اون آقا چه امتیازاتی بهش میدن که اون امتیازات رو از زن و بچه اش نمی گیره . مثلا یه مردی تو خونه اش آنقدر تایید و احترام نمی گیره اما خواهر و برادرهاش خیلییییییییییییییی بهش احترام میذارن حتا اگر در ظاهر باشه . یا اینکه خانواده اش قدرشناسی می کنن از زحمت هایی که براشون می کشه ولی زن و بچه اش در ناخودآگاه خودشون میگن وظیفته !!!
باید ببینی اون مرد در جمع خانواده اش چی داره که این ور نداره . بعد همون رو بهش بدی
در عین حال من اساسا موافق توقع داشتن از دیگران نیستم چون غالبا دستت خالی می مونه .
اگه سوالی بود در خدمتم

بولوت شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 16:52

آفرین بهت

موچکرم بولوت نازنینم

هستی شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 16:13

کارت عالی بود عزیزم

ممنونم

دینا شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 15:04

سلام. من خواننده قدیمی هستم بهت تبریک می گم بخاطر این همه تغییر سخت. قصدم فضولی نیست ولی چون یه سری مسائل مشترک داریم می پرسم. همسرت ناراحت نشد ته دلش. با توجه به مسولیت پذیری و وابستگی که داره بهرحال دچار عذاب وجدان نمی شد که غیرمستقیم رابطه شما رو تحت تاثیر قرار بده.

ببین دینا جان من دو ساله دارم تو این وبلاگ می نویسم که چطور به عناوین مختلف حسن نیت و محبت و توجه و احترامم رو نسبت به خانواده ی آقای خواستگار به همه ثابت کردم بطوری که کسی شک نداره که دلاک چقدر دلسوز مادره ، یا حواسش به اینکه کجا چی کار باید بکنه هست و فلان و فلان و فلان ( که البته پوستم در این راه کنده شده ولی ناراضی نیستم و از روشم راضی هم هستم ) خب حالا یه همچین آدمی با در نظر گرفتن همه ی قواعد و اصول انتقاد کردن ، اعتراضش رو نسبت به یه مساله ای بیان می کنه ! در نهایت محبت ، با آرومی ، بدون جنگ و جبهه گیری خب طرف مقابل خودش هم یقین داره که حقیقت چیه . چرا باید ناراحت بشه ؟
اولا که ناراحت هم بشه مهم نیست همیشه که در طول 50 سال زندگی مشترک زن و شوهر نباید همیشه از هم راضی باشن که حالا یه جایی هم ناراحت بشه دنیا به آخر نمیرسه که .
دوما با در نظر گرفتن همه اینها خیلی باید آدم غیر منطقی ای باشه که ناراحت بشه
سوما طرز بیان بی نهایت مهمه

خاطره شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 14:38

دلاک جان سال نو شما هم مبارک امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشی

ممنونم سال نوی شما هم مبارک

مرغ آمین شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 14:17

دلاک عزیز سلام سال نو مبارک. یه راهنمایی ازت می خواستم . یادته گفتم بهت مادرم مریض بود و من از خودم بی نهایت مایه گذاشتم؟ حالا مادرم فوت کرده و مسئولیت خونه روی دوش منه. خواهر بزرگم که از خودش خونه و زندگی داره دائم برای خونه ما برنامه ریزی می کنه و افراد مختلف رو دعوت می کنه و تمام فشارش روی دوش منه! هرچی هم فریاد می زنم که بابا من نمی تونم به خرجشون نمی ره و این رفت و آمد رو با افراد آزار دهنده ای هم ادامه می ده که من به هیچ عنوان دلم نمی خواد حتی اسمشون رو بشنوم چه برسه ازشون پذیرایی کنم! پدر و برادرام هم باهاش هماهنگی می کنن! الان امکان جدا کردن خونه ام رو هم ندارم به نظرت چیکار کنم؟

دقیقا یادمه خدا رحمتشون کنه .
ببین دوست عزیزم من نظر خودم رو می دم تو ببین چقدر با مدل زندگی تو همخونی داره اون بخشش رو اجرا کن . معمولا اطرافیان وقتی برای ما برنامه می ریزن که ما خودمون برنامه ی مشخص و اعلام شده ای برای خودمون نداریم . دیگران وقتی برای روابط و ارتباطات ما جهت تعیین می کنن که ما خودمون جهت و سمت و سویی به روابطمون نداده باشیم . من فکر می کنم فکر می کنم شما چون تمااااااااام زندگیت رو وقف خانواده ات کردی اونها حق خودشون می دونن که ازت این توقع رو داشته باشن ، یه جورایی می خوام بگم تقصیر خواهرت نیست شاید ایشون به زعم خودش داره حتا کمک و دلسوزی به شما هم می کنه که تنها نمونید یا سرتون گرم باشه !!! ( خیلی سخته می دونم ) اما به نظر من چاره ی کار اینه که تو به جای جنگیدن با خواهر و برادر و پدرت نرم نرمک برای خودت برنامه بذاری ، یه شبهایی بری خونه ی بستگان بمونی ، رفت و آمدت رو با دوستانت بیشتر کنی ، یه برنامه جانبی مث کلاس ورزش یا زبان یا ... برای خودت بذاری . در عین حال رابطه ات رو با خواهرت دوستانه تر از قبل کنی این طوری وقتی خواهرت فلانی رو دعوت می کنه تو خیلی دوستانه میگی وای چقدر حیف شد من نمی بینمشون چون من از هفته قبل قول داده ام برم دیدن عمه جون . به هر حال ازشون عذرخواهی کن ایشاالا دفعه بعد می بینمشون !!! اینجوری خواهرت مجبور میشه مسولیت کارش رو خودش بر عهده بگیره . یا اینکه مثلا کار فوری داری ( کلاس - قرار دوستانه - ... ) و دیر برمی گردی خونه و نمیرسی شام درست کنی بنابراین یه پیشنهاد خوب وجود داره سفارش غذا از بیرون . مطمئن باش برادر و پدرت 4 بار غذا از بیرون بگیرن دیگه با خواهرت هماهنگ نیستن بلکه با تو هماهنگن !!!
به هیچ عنوان با اونها نجنگ ، نخواه اونها رو ادب کنی ، بهشون چیزی رو ثابت نکن ، چیزی رو نخواه بهشون یاد بدی ، به خودت یاد بده که همیشه در خدمت دیگران نباشی ، یه کارهایی رو برای خودت بکنی ، یه تایمی رو برای خودت بذاری ، نه اینکه تو همیشه سر شیفت آماده خدمت باشی هر کس هر زمان دلش خواست از تو سرویس بگیره ... راه رو به دیگران ببند .

با آرامش ، احترام ، صبوری ، یادت باشه با غرغرکردن احترام خودت رو از بین میبری ، کارت رو بی ارج می کنی !
به من بگو موافقی یا نه ؟

مهسا شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 14:03

یعنی من ندیده عاشقتم
الهی همیشه زندگی به کامت باشه عزیزم .مدیریت و تدبیرت 100از 100

مریم شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 13:50

سلام، دلاک عزیز، سال نو مبارک
تصمیمات جدیدت مبارک، بسیار هم عالیییییین. منم تا همین چند ماه پیش مثل شما بودم، یعنی مبادا به بقیه بد بگذره که هیچ، رسالت داشتم که حتما خوش بگذره!
ولیییییی تمام شد که تمام. در کمال احترام به بقیه،
اول خودم و همسرم و پسرم، بعد دیگران ، تازه اصراری نیست که حتما خیلی سلاااااام کنم خودمو که بهشون خوش بگذره همین که بد بگذره کافیه.
من که مسئول خوشی دیگران نیستم‌ولله

متوجه قسمت دوم کامنتت نشدم

Rima شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 12:55 http://dailytalk.blog.ir

سلام دلاک جانم. اومدم به حق نون و نمکی که از وبلاگت خوردم و حس خوبی که از نوشته هات گرفتم سال نو رو بهت تبریک بگم و برات تو سال جدید بهترین اتفاقات رو آرزو کنم. الهی هر روزش دلشاد و آروم باشی و سلامتی خودت و عزیزانت مستدام باشه. دوستت دارم خیییییئییلی زیاد

ریما جان از این همه محبت خالصت بغضو شدم . سال نوی برات پر از اتفاق های قشنگ باشه

سارا شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 12:00 http://parepoore.persianblog.ir

سلام عزیزم. سال نو مبارکت باشه. امیدوارم امسال سال تولد ققنوس درونت باشه.
خیلی خوبه که بتونی همین طور محکم پیش بری. خیلی خوبه که انسان بتونه مستقل از دیگران برای زندگی خودش تصمیم بگیره. واقعا شهامتت آفرین داره.

ممنونم از محبتت سارا جان ققنوس هم تعبیر زیبایی بود امیدوارم همینطور باشه

فتانه شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 11:09

عالی پیش رفتی...

ممنونم فتانه جان

نسرین شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 10:15

سلام دلاک جان امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشی.
خوشحالم که از تعطیلاتت راضی بودی اما اجرای چنین برنامه ای نیازمند همکاری همسرجان هم می باشد و چقدر خوب که همسرشما با شما همکاری کرده و انتظارات سایرین را وظیفه خودش تلقی نکرده

نسرین جان قطعا این حس همکاری در وجود آقای خواستگار از ازل وجود نداشت ، آقای خواستگار هم مث همه ی آدمهای دیگه در مورد خانواده اش تعصب های خاص خودش رو داره تازه حتا به مراتب با شدت بیشتر از یه جوونی که تو 20 یا 30 سالگی ازدواج می کنه به هرحال آقای خواستگار دوران مجردی طولانی ای داشته و خیلی بیشتر از بقیه آقایون تحت تاثیر خانواده بود . شرایط زندگیی مادرش رو هم که حتما دیگه می دونید ... خلاصه اینکه این پروژه متعادل سازی روابط یه پروژه بسیار زمان بر و نیازمند حوصله و صبوری بی نهایت بود که هنوز هم صد در صد به ثمر نرسیده ولی خدا رو شکر به جاهای خوبی رسیده

گولو شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 10:01

سلام دلاک جان
سال نو و زندگی نو ودلاک نو مبارک

دست راستت رو سر من
وقتی پستات رو میخونم انگار بهم یکی بهم امید میده که پس این کارا شدنیه

دمت گرم

عزیزززززززززززززززززززززززززز دلم عاشقتم
سال نوت مبارک سلامتی خودت و همه ی خانواده ات اولین هدیه ی سال نو باشه و بعد هم تمام دعاها و آرزوهات امسال به اجابت برسه ایشاالا
دلم برات تنگ شده فراوون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.