حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

افق های پیش رو

قندون قشنگ ما هفته ی پیش افتاد و شکست . 


در حالیکه نصف راه رو با هم رفته بودیم یعنی در هفته ی 13 بارداری قلب نازنینش ایستاد . 


خواهش کرده بودم و می کنم که دلداریم ندین ، با دلداری دادن زخمم تازه می مونه . من خوبم ، به زندگی برگشتم . با وجودی که تا آخر این هفته استراحت داشتم ولی امروز اومدم سرکار . 

و همین امروز صبح کوچه ی دلم رو با ریسه ی امید چراغونی کردم و به سوی زندگی جدید راه افتادم .

این شروع پیوند دوباره ای برای من و آقای خواستگار بود . درست از همین امروز با قلم جدیدی دفتر زندگی مون رو می نویسیم . 


هنوز هم خدایی دارم که نعمت بخشنده ی رحم گستره ، که دست گیر و نوازشگر و رامشگر دل های نا آرومه ، که بزرگتر از او نیست و تواناتر از او نیست .خودش می دونه که هیچ چیزی رو به آسونی به من نداده و باز خودش بهتر می دونه که هر چیزی رو با منتهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای همت خویش و با دعا و ورد سحری ازش گرفتم و اون سخاوتمندترین آفریدگار هستی همواره با گشاده دستی مشت ها و جیب هام رو پر کرده از نعمت های بی نظیرش .من که همیشه بر سر خوان نعمتش سیر خورده ام و به شایستگی پذیرایی شده ام . 

یا ارحم الراحمین ، یا ذوالجلال و الاکرام ، ای نزدیک تر از من به خودم باز هم بر سر قرار همیشگی تو به آیین خودت ، من به آیین خودم . من بر سر این در می کوبم و تو  با رحم گستری در بگشا . بر همه ی بندگانی که جز بر در آستان تو در نمی کوبند در بگشا ...

تا حالا امتحان کردین ؟

من امروز صبح دونه دونه چیزهایی رو که با تلاش خودم تو زندگی بدست آوردم رو شمردم و از خودم و از خداوندگاری که توان تلاش و قابلیت و استعداد به دست آوردنشون رو به من داده تشکر کردم  . خیلی لذت بخش بود یادآوری اینکه چه عالمه چیز سهم من از این هستی بوده که می باید با زحمت و تلاش بهشون می رسیدم که رسیدم شکر خدا . 

مثل همیشه بخش عمده ای از خوشبختی هام رو به پشتوانه ی دعای خیر و انرژی های مثبت و لطف و محبت دوستان نازنین و قلب های بلورین خواننده های این وبلاگ دارم . از این همه عشقی که به کائنات می ورزید و خدا رو شکر شامل حال من هم همیشه بوده و شده خاضعانه ممنونم ، قلب های باصفاتون رو می بوسم ، به احترام دست های مهربونی که وجودم رو ، زندگیم رو ، قلبم رو پر از امید کرده و می کنه تعظیم می کنم . پاک ترین و زلال ترین دخترکان و بانوان این سرزمین همراهان من در طول مدتی که دلاک حموم زنونه شدم بوده اند . باز هم مثل همیشه به دعاهاتون محتاجم و دعاگوتون هستم . 

نظرات 90 + ارسال نظر
آتوسا دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 23:16

شبره دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 18:44

سلام
خدارو شکر که حال و احوالت ون خوبه
با خوندن این پست یه جور آرامش وبه من انتقال دادید
مناجاتتون بی نهایت عزیز بود و به دل من هم نشست
از خدا می خوام برا هممون اون چیزی که به صلاحمونه رقم بزنه که به
لا حول ولا قوه الا بالله شدیدا معتقدم
التماس دعا
برا منم دعا کن سر یه دوراهی عجیب موندم

الهی که خیر برات پیش بیاد

الهه ی خاموشی دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 17:50

دلاک عزیزم...
استاد و راهنمای من؛
مدت هاست که در سکوت می خونم تون و ازتون زندگی کردن و درست اندیشیدن رو یاد می گیرم...
اما این بار دلم نگذاشت سکوت کنم ...
تقریبا همزمان با شما باردار شدم و شرایطی شاید تا حدی مشابه به لحاظ داشتن فیبروم های متعدد و مشکلات کاری و ... داشتم ...
و چند هفته قبل هم، میوه دلم رو به دلیل از کار ایستادن قلب کوچکش از دست دادم ...
و متاسفانه دچار عارضه سقط خاموش شدم و هنوز که هنوزه بشدت درگیر فرآیند دردناک و مستهلک کننده ی سقط جنین هستم...
و با اینکه سنم بالاست، پس از هشت سال باردار شدم، و چون احدی از خانواده ها خبر نداشت، ضربه های روحی و جسمی رو ناچار به تنهایی و با کمک همسرم تاب آوردم ، اما...
سخت امیدوارم به رحمت خداوندی که سایه اش همیشه بر سر من بوده و هست ...
و میدونم که لطف و هدیه ای رو که خودش داده و بعد گرفته، حکمتی داشته که من از درکش عاجزم...
و سخت امیدوارم به روزهای خوش آینده ...
و با همه وجود برای شما متاثر شدم ...
شاید هیچ کس بقدر کسی که این راه رو رفته،رنجش رو درک نمیکنه ...
اما ...میدونم که خداوند برای شما هم بهتری و بهترینی خواسته ،کما اینکه پیش از این هم، همینطور بوده....
و حالا چشم انتظار دیگری هم هست که کنار خودم برای او و میوه ی دلش دعا کنم ....
یک روزی عکس فرزندانمون رو یا حتی خوشبختی ای که بدون اون ها داریم رو برای هم می فرستیم ...
بهش امیدوارم و آرام...

ایشاالا به امید خدا که همینطوره
عزیزم هر اتفاقی درسی داره حتما حتما تو این اتفاق هم برای ما درسی وجود داره . خدا برگه همه چی به روال خودش بر می گرده . برات آرزوی سلامتی می کنم به خودت خیلی برس و مراقب خودت باش

صنم دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 16:43

از دلاک بانو,حز این توقع نمیرفت که امیدش به افقهای پیش رو باشه......
مرحبا.....

صنم عزیز شاید اشتباهی پیش اومده به هرحال یادم نمیاد که چنین کاری کرده باشم در هر صورت معذرت خواهی می کنم هیچ عمدی در کار نبوده . ازت خواهش می کنم یه بار دیگه درخواست فالو کردن بدی

فتحیه دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:31

عزیز دلم، خدا به داشتن بنده صبور و قانع و مطیعی چون تو افتخار میکنه... خدا برات بهترینی رو رقم بزنه که جز خودش در باور هییییییییییچ کسی نباشه

ینی این جز در باور خودش با من کاری کرد که قوی ترین مخدرها می کنن . آخه چرا این کارو می کنی ؟؟؟ الهی فدات شم خیلی ماهی مرسی از دعای قشنگت

لیلا دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:20

امیدوارم که این اولین و آخرین تجربه تلخ بارداریت باشه و خدا به زودی دامنت رو پر از نی نی های ناز کنه. منم علی رغم تمام حرفای ناامیدکننده دکترا هنوز به لطف خدا امیدوارم. مواظب خودت باش.

زنده باد به امید دلت ... خدا همیشه بزرگه و بزرگ می مونه

قاصدک دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:17

ایشالا بهترین ها براتون پیش بیاد ..

برای همه مون ایشاالا

زهره دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 12:19

امیدوارم شادی های زیادی پیش روت باشه

مرسی مهربونم برای تو هم همینطور

مخمور دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 12:08 http://mastoori.blogfa.com

سلام دلاک عزیز
به قول عارف نازنینی :
الهی خلق تو شکر نعمتهای تو کنند نعمت بودن توست
می دانم که می دانی حی لایموت هنوز هست و هنوز هم مراقب بندگان است و هنوز هم لطفش بی پایان است و خزانه فضل و کرمش بی منتها

به امید همون خزانه ی پر و پیمونش

نرگس دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 12:06

من از روزی که این خبر رو تو اینستا خوندم چون خودم تجربه اش کرده بودم سکوت کردم تا یه وقتی که بتونم حرفای خوب بزنم دلاک جون عزیزم . الان مطمئنم که خدا به شما برکت و روزی زیاااااااد میده چون اقلا برای خود من چراغ راه شدی ؛ یادم دادی به جای نا امیدی تو این موضوع که بزرگترین دغدغه ی این روزهای زندگیمه چطور قشنگ فکر کنم و روحم محافظت کنم . الهی که به حق همین امیدی که در دل من کاشتی خدا جوانه ی قشنگ و سالم و صالحی در وجودت بکاره عزیزدلم

یک دنیا از لطفت ممنونم از محبتی که داری نمی دونم چی باید بگم چراغ دلت همیشه فروزان و تابنده باشه

سحربانو دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 11:52

گلم من هم دوبار این اتفاق برام افتاده که قلبش تشکیل نمی شد وکلی من بهم می ریختم روزهای سختی بود برای ارامشت دعا می کنم خدا خودت مواظب دلت باشداون موقع اسپرین خوردم تا اخر بارداری
الان دوتا بچه دارم پسرم الان یازده ساله هست

سحر جان مال من قلبش تشکیل شده بود حتا صدای قلبش رو هم شنیدیم بعدها قلبش ایستاد
هزار ماشااله هزار ماشااله

روژین دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 11:21

نه عزیز دلم راه دیگه ای نیست
اما من مشکلم اینکه که چرا پس چرا برا بعضی ها خیلی راحت همه چیز پیش میره و برا بعضی ها من جمله خودم نه؟ میدونم ناشکریه، میدونم ها، اما ناراحتم، خیلی خیلی ناراحت میشم که چرا خدا باید فرق بذاره، مگه اونا چی دارن که من و امثال من نه؟ تلاشه، پشتکاره، اون چیه که باعث میشه بعضی ها رو بیشتر دوست داشته باشه

من اصلا در این مورد که بعضی ها رو بیشتر دوست داره باهات موافق نیستم .
می دونم خیلی ها از من شرایط بهتری دارن ، انکانات بیشتری دارن ، زندگی راحت تری دارن اما نمی تونم بپذیرم که اونی که شرایط بهتری داره خدا بیشتر دوستش داره .
حساب کتاب خدا مث ما بنده ها نیست که من اینو بیشتر دوست دارم این منو بیشتر تحویل می گیره پس برای این کادوی گرونتری بخرم
بحث موفقیت فردی با مقوله ی بندگی خدا متفاوته به نظرم

نیسا دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 10:50 http://nisa.blogsky.com

در اینستاگرام که متوجه شدم حالم یهو بد شد و اشکام سرازیر شد ولی با شناختی که ازت دارم مطمئن بودم که تو قوی تر از این حرفها هستی. دوست عزیزم روحیه ات را تحسین می کنم، ایمان قوی و استوارت و دل بسیار مهربونت.
خیلی دلم می خواست من هم چنین روحیه ی قوی ای داشتم. خدا همیشه همراهت باشه.

تو لطف داری . مگه با این همه دعا و انرژی های قوی شما می تونم غیر از این باشم ؟

زهرا مهتاب گون دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 10:28

سلام عزیزم... روزهای فوق العاده ای پیش رو داشته باشی ...سالم و شاد باشی ... این شبها برایت دعای ویژه می کنم.

یه دنیا ممنون همون برام کافیه

فرزانه دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 10:09

شاید قراره که ظرفیتت بیشتر بشه و بعد خدا نعمت را بهت عطا کنه.

بله حتما همینه

اذی دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 05:35

منم این تجربه رو داشتم.توی بارداری دوم دکترت رو درست انتخاب کن عزیزم.من توی بارداری دوم تا ماه 5 اسپرین میخوردم و تقریبا تا اخر ماه 3 شیاف سیکلوزیست میذاشتم.دکترت کم کاری کرده.بی دقتی کرده.باید بیشتر بهت میرسید و همه ی احتنالات رو در نظر میگرفت

نمی تونی با این قطعیت قضاوت کنی . من کجا گفتم که دکترم این کارها رو نکرده ؟ یا اشتباه از دکترم بوده ؟
دوست ندارم تقصیر اتفاقات ساده زندگی رو به گردن دیگران بیاندازم این اتفاق باید می افتاد و افتاد همین به همین سادگی . دکترم کوتاهی نکرد من لکه بینی داشتم و قرص دیفاستون و شیاف سیکلوژست استفاده می کردم .
از خدا میخوام فرزندت رو صحیح و سالم برات حفظ کنه و خوشبختی اش رو ببینی

تیام دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 04:40

غصه نخور تیام خوشگله

نل دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 01:23

چشم اندازهای زیبایی در زندگی هست:)
زندگی زیباست...

صد البته

اسمان یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 20:40

عزیزم حتما همین جوره که می گی

فاطمه یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 17:52

منم از دلداری شنیدن متنفرم.
3 بار سقط و 14 سال ناباروری, در حالی ذخیره تخمکام در حد صفر بود و به دنبال اهدا کننده تخمک بودم, خدا میوه ای رو تو دلم کاشت که فقط از بهر امید بود

واقعا ؟؟؟ کامنتت رو هزار بار خوندم بزرگی اش رو شکر الهی صد میلیون بار شکر اینجاست که میگه : درگه ما درگه نامیدی نیست الهی شکر

زهرا یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 15:43

آرزویت را برآورد میکند آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند.
خیلی خوبه که یاد بگیریم در برابر خواست خداوند صبور وفرمانبردار باشیم.
یا حق

الهی که همین طور باشیم

عاطفه یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 15:17

یه عالمه بووووس برای توی نازنین که همیشه ازت درس میگیرم

برقرار باشی عاطفه جان محبت داری

ماریا یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 14:45

عزیزم مث همیشه ستودنیه دیدگاهت. برو جلو که افق های روشن زندگی منتظر همین قدمهای قشنگ تو هستن که محکم برمی داری .. برو دوست قشنگم..

موچکرم

آشتی یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 14:34

سلام.

بپر بغلم

زهرا یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 14:05

من دلداری نمیدم ولی خیلی دوست داشتم وقتی ماجرای خبر دادن به دیگران رو گذاشتین بگم کاش تا 4 ماهگیش صبر میکردین برای خبر دادن.
ان شاالله خدای مهربون براتون جبران کنه

زهرای نازنین من اگر 4 ماهگی هم خبر می دادم این اتفاق تقریبا دو هفته بعدش می افتاد !!! یه چیزایی قابل پیش بینی نیست وانگهی سیستم زندگی ها با هم فرق می کنه من تقریبا میشه گفت با مامانم و مادر خونه یکی هستم به نظرت میشه که از چشم مامانها یه همچین موضوع مهمی دور بمونه ؟
از مهربونیت ممنونم خدا خیر سر راهت قرار بده

مامی دوقلوها یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 13:56

روزهای پیش رو رنگارنگ و درخشان

برای تو هم همینطور به قول معروف
به نام خدای رنگین کمان

الهام ب یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 13:16

دلاک جان امیدوارم خدا به تو و به همه کسایی که دوست دارن، بی دردسر و بی دغدغه فرزند عطا کنه. آمین

الهی آمین تو هم به همه ی خواسته های قلبت برسی

مادر یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 13:15

زندگی دز جریانه و این عالیه که اینقدر قوی هستید خدا بزرگه و مهربون توکل به خودش

توکل به بزرگیش

سارا یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 12:37 http://parepoore.persianblog.ir

شیرین یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 12:11

منم از همین جا دل مهربونت رو میبوسم

قلبونت عزیزم

شیرین یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 12:10

الهی آمین به همه دعاهای قشنگت دلاک عزیز من
من امید داشتن به رحمت خدا رو از تو یاد گرفتم تو که حالت خوب باشه منم امیدوار میشم که خدا فرقی بین بنده هاش نمیذاره...

چقدر عالی که ایمان و امیدمون به هم گره خورده ممنونم هم همدلیت

ماهی یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 12:02

عزیزم...
تو عالی هستی و همیشه ازت خیلی چیزا یاد گرفتم. تو تحسین برانگیزی... امیدوارم همواره الگو و پیشرو در زندگیت باشی دلاک زیبا و صبور ما...

نهایت محبت توست

اتشی برنگ اسمان یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 11:46 http://atashibrangaseman.blogsky.com

به حق این ماه عزیز ان شالله زندگیت پر از خنده و ارامش باشه خانوم

برای همه ایشاالا

نرگس یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 11:40 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم خداروشکر که حالت خوبه ودوباره جریان داره این زندگی در وجودت وخدایی که همیشه بهت لطف داشته وداره دوست عزیزم مراقب خودت باش بهترین هارو برات ارزو دارم

من هم برات بهترین ها رو آرزو دارم . دوست مهربون و خوش قلبم

روژین یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 11:35

من فدات بشم.
اخه چجوری میتونی اینقدررررررررررررررررررر خوب باشی
مگه میشه آخه
من کوچیکترین چیزی که برام پیش میاد اول از همه خودم و بعدش خدا رو مقصر میدونم
میگم من تلاشم رو کردم کم یا زیاد، چه طوره که برا همه چیزای خوب پیش میاد اما برا من یا با خون دل خوردن پیش میاد یا اصن نه
اما واقعا چه جوری میتونی این شکلی باشی ؟ دلاک جون این آرامشت از کجا میاد
مگه میشه همچین دلی؟

روژین جان همونطور که گفتم من عادت کردم که خدا همیشه همه چیز بهم بده ولی در ازای سختی های فراوون . برای همین وقتی سختی و مشکلی پیش میاد میگم خب این روال همیشگی رابطه من و خداست من نازش رو می کشم و اون ناز می فروشه .
حقیقت اینه که من هم می شکنم خیلی هم بد فرم می شکنم ، خل بازی در میارم گریه زاری می کنم ولی بعدش می دونم باید پا شد . راه دیگه ای وجود نداره . داره ؟

آهو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 11:35

پیش به سوی فرادی روشن . نغمه های شاد . خنده های سبز
دلت همیشه پرامید دوست با ایمان و محکم من
تو برای من الگو بودی همیشه . مقاومت و تلاشت برای من خیلی با ارزشه و سعی میکنم بتونم مثل تو باشم

عزیزم چقدر خوب که اشتباهات و تجربیات من باعث میشه تو قوی تر باشی و صحیح تر زندگی کنی . مراقب خودت باش

تیلوتیلو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 10:02 http://meslehichkass.blogsky.com/

خداوند یار و نگهدارت باشه
ما هم به دعاهات ... حرفهای خوبت... آرزوهای قشنگت محتاجیم

می بوسمت عزیزدلم

صبا یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 09:52

سلام قربونت برم دوست خوبم فکر کردم الان مرخصی هستی و با قندون داری لذت می بری خیلی ناراحت شدم انشاله بارداری بعدی .

ممنون

آفتابگردان یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 09:47

خیلی خوشحالم که بهتری بانو

سپاس

مهدیه یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 09:40

آفرین ، آفرین ، آفرین که از این امتحان هم سربلند بیرون اومدی . آفرین که از هر اتفاقی که برای خیلی ها ممکنه منجر به غم و اندوه و خشم و سرخوردگی بشه ، تو یه دستمایه میسازی برای رشد کردن و بالندگی بیشتر .
تو فوق العاده ای!

محبت داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.