حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

راز 2

راجع به راز پرسیده بودین ...

بخش بزرگی از اون راز درونی بود . در ارتباط با خودم !

اون قدیم ندیما من همیشه و همیشه از همه ی دنیا طلبکار بودم ، شاکی بودم ، مدعی و متوقع بودم  . با همه ی دنیا سر جنگ داشتم . یه حس قدرتمندی در من بود که همش می خواست از اطرافیان انتقام بگیره ، با تمام دنیا لج داشتم ، به قدری لجباز بودم که اصلا نمی فهمیدم موقعیت چیه و صلاح و مصلحت کدومه ، اگه چیزی باب میلم نبود واقعا قدرت تشخیص نداشتم که کاری که دارم می کنم درسته یا غلط باید حد اعلای لجبازی رو از خودم نشون می دادم ، باید باید باید کاسه و کوزه رو در هم می شکستم . حالا این شکستن خیلی وقتها به قیمت شکستن شخصیت و وجهه و آرامش و حتا بخش اعظمی از زندگیم هم تموم می شد اما مهم نبود ، من اسب یاغی ای بودم که شلاق خورده بود ...


راز ، مانیتورینگ خودم ، رفتارم ، افکارم ، در لحظه ی خشم بود !

چه شرم آور ! چه تاسف بار ! خودم رو دیدم که با داشتن قدرت بیان ، با داشتن زبانی که می تونه نرم باشه ، منعطف باشه ، گفتگو کنه ، بحث  کنه ، با وجود عقل توانمندی که می تونه درایت به خرج بده ، تدبیر کنه ، می تونه منطق داشته باشه ، می تونه راهکارهای سازنده برای پیچیده ترین معماها پیدا کنه ، می تونه با نرمش سر سخت ترین آدمها رو تابع خودش کنه ، اما خط باطل روی اونچه که از ذات و هویتش می جوشه کشیده و به قالب گرگ درنده ای در اومده که فطرتش درندگی و وحشیگریه !


قطعا آفریدگار می تونست من رو به هیبت هر موجود دیگه ای خلق کنه ، اما در کالبد یک انسان من رو خلق کرد ، از روح خودش بر من دمید ، به من تکلم و تعقل بخشید و راهی این دنیایم کرد ... خواست که متمایز از حیوانات زندگی کنم 

حالا این منم و این آفرینش ...

راز این بود که دریافتم کلید دست کس دیگه ای نیست ، کلید برگردن خودمه !

پس با خودم ، با دنیا ، با اطرافیان از در سازش در اومدم ، راه پذیرش در پیش گرفتم ، شدم رهیاب حقیقت ، وقتی با خودم صلح کردم ، دنیا در برابرم سر خم کرد ، وقتی من تسلیم اتفاقات و رخدادهای ناگهانی هستی شدم ، دنیا هم تسلیم خواسته و اراده ی من شد !

راز این بود که درک کنم روز ازل من به زبان و عقل مجهز شدم و تنها سلاحی که در این نبرد در اختیار دارم همینه ، سلاح قدرتمندی که می تونه از پس یه لشکر بر بیاد و تو هر موقعیتی کارساز باشه ...


همین راز تو زندگی مشترک و خانوادگیم هم راهگشا شد ، نور روشن رابطه ی من و آقای خواستگار همین راز بود . اینکه با عقل و درایت از بروز خیلی از تنش ها و تلاطم ها و برخوردها و درگیری های زندگی زناشویی ( که من به خوبی باهاش آشنام ) جلوگیری می کردم . بعد از سال ها کش و قوس در رابطه ی زناشویی دریافتم که مردها حاضرن بخاطر زن هاشون از صبح تا شب با مشکلات دست و پنجه نرم کنن ، از صبح تا شب کار سخت و طاقت فرسا انجام بدن اما از زن یه انتظار دارن ، اینکه ازشون آرامش بگیرن . دنیای بیرون ، رقابت های کاری ، پیشرفت های شغلی بیش از حد به مردان امروزی تو جامعه ی ما فشار وارد می کنه بنابراین مردها به شدت نیازمند کسی یا چیزی یا موضوعی ( مثلا فوتبال ) هستند که فارغ از همه ی دغدغه های دنیای بیرون بهش پناه ببرن . حالا اگر این آرامش از همسرشون فراهم بشه ، مردها چندین برابر زن ها تلاش می کنند تا این پناهگاه در امنیت و آرامش باقی بمونه . در این شرایطه که شما به عنوان یه زن اگه حساسیت برانگیزترین و چالش برانگیزترین موضوع رابطه تون رو با زبان نرم مطرح کنید نه تنها مرد بلوا به پا نمی کنه بلکه بدون تعصب ، بدون داد و قال تا جای ممکن با شما همراهی می کنه چون برطرف کردن مشکلی که آرامش شما رو به هم زده ، آرامش خودش رو تضمین می کنه ...

اگر ما زن ها هرگز ، هرگز و هرگز غر نزنیم !!! ( غر زدن برای مردها مثل این میمونه که کسی به صورتشون اسید بپاشه ، قدعدتن ازش فرار می کنند . و اگر ما عادت داشته باشیم که زیاد غر بزنیم به مردها یاد میدیم که صدای ما رو نشنون ، کسی که زیاد غر می زنه ، ایراد می گیره ، گیر میده ، مثل خانم ناظم ها دائم در حال نمره انضباط دادنه مثل این میمونه که یه بسته پنبه فرو کنه تو گوش مردش .بعد دیگه فریاد هم بزنی مرد نمی شنوه ، اگه بخوای دو کلوم حرف حساب هم بزنی مرد حاضر نیست بشینه گوش کنه ) تکرار می کنم اگر ما زن ها هرگز و هرگز و هرگز غر نزنیم ! در اینصورت وقتی یه چیزی آزارمون داد ، اگه یه موضوعی ناراحتمون کرد یا یه رفتاری آزرده مون کرد اونوقت مرد خودش رو به آب و آتیش می زنه تا اون مشکل رو برطرف کنه .

اگر ما زن ها برای مردمون همیشه شاد باشیم ، همیشه سرحال و بگو و بخند و قبراق باشیم !!! ( اگر خدای نکرده من ِ دلاک از اون دسته آدمها باشم که همیشه هزاران سوژه برای غصه خوردن ، برای غمبرک زدن ، برای افسرده بودن ، برای حال نداشتن ، برای گریه کردن ، برای اشک فشاندن داشته باشم اون وقت مرد خیلی راحت می پذیره که این خصلت زن منه که همیشه برای چیزهای الکی غصه بخوره پس کاری از دست من بر نمیاد و خدافص . و راه حل این مشکل در ذهن مردها این میشه که این زن رو به حال خودش رها کن و بذار با غصه هاش حال کنه و مرد در جستجوی شادی به بیرون از خونه میره ) تکرار می کنم اگر ما زن ها برای مردمون همیشه شاد باشیم !!! در این صورت وقتی یه بار چیزی پیش اومد که خانم لب ورچید ، بغض کرد ، اشک تو چشمهاش جمع شد و غصه خواست در خونه اش رو بزنه ، اونوقته که فردین درون یه مرد بیدار میشه که آآآآآآآآآی نفس کش ! عمرا اگه بذارم غصه هوای گذر از کوچه ی معشوقه ی ما کنه . اون وقته که مرد به هر دری میزنه تا زنش شاد باشه ، بخنده ، و شروع می کنه تند و تند پیشنهادهای شادی آفرین دادن ...


یادمون باشه از این فردینی که درون هر مردی وجود داره می تونیم به نفع زندگی مشترکمون نهایت بهره رو ببریم !!!


ما همیشه و همیشه در مثال ها ،در تمثال ها ،در افسانه ها و اسطوره هامون شنیدیم و خوندیم که مردها قوی اند . بله مردها قوی هستند اما زن ها می تونن قوی تر باشن و اون منبع قدرت رو به خدمت خودشون در بیارن ! 

منظورم رو با یه مثال واضح تر توضیح میدم : اگر فرض کنیم مرد یه رودخونه باشه ما می تونیم جریانش رو با بارش باران تشدید کنیم ، خروشش رو بیشتر و بیشتر کنیم تا سرانجام سیلی بشه ویرانگر و می تونیم همون رودخونه رو هدایتش کنیم به بستر آرام یه دشت ، بعد جلوش سد ببندیم ، مهارش کنیم ، بعد هم از قدرتش برای آبادانی و رفاه بیشتر بهره ببریم ، هم در کنارش به سرسبزی و خرمی برسیم !

این خصلت مردهاست که توی دعوا کم نمیارن ، یه کم به دعوای مردها دقت کنید ، اگر توی دعوای دو تا مرد یکی برگرده فحش بده هرگز اون یکی کوتاه نمیاد حتما و حتما باید یه فحش آبدارتر بده ، اگر یکی با مشت بکوبه تو صورت اون یکی قطعا اون یکی مشت محکمتری خواهد زد ( گفتم تو پوزیشن جنگ و دعوا ) اما همین مردها رو تصور کنید اگه یکی برگرده بهشون بگه آقا نوکرتم ! حتما باید جواب بده من مخلصتم ! کوچیکتم ! 

مردها مرام خاصی دارن ، همون طور که هرگز دوست ندارن از کسی بخورن و باید که کم نیارن و حالش رو بگیرن همون طور هم هرگز یه خوبی ، محبت ، بزرگواری ، گذشت ، معرفت رو بی جواب نمی ذارن حتما با شدت و قدرت بیشتری اون رو به صاحبش بر می گردونن . خب چرا من ِ دلاک از این خصلت خیلی خیلی خوب استفاده نکنم . تمام اون قدرتی که تو افسانه ها تو وجود رستم و سهراب و ... خونده بودیم تو وجود مرد من هم هست ، اون هم حاضره به خاطر من از هفت خوان رستم گذر کنه ، کوه قاف رو بشکافه ، یا فرهاد کوهکن بشه تنها و تنها به شرطی که من شیرین باشم !


اگه من ِ دلاک با مَردم بجنگم ،اون هم مثل رستم حتا به سهراب هم رحم نمی کنه و تا پشتم رو به خاک نماله بی خیال نمیشه ،  اما اگه باهاش راه بیام ، با محبت باهاش سیر و سلوک کنم ، خلاصه اگر که من شیرین باشم براش ، برام فرهاد میشه !


متاسفانه ما زنان امروزین فقط شنیدیم که حق ما رو خوردن و ما باید حقمون رو پس بگیریم ، ما باید به جایگاهی که استحقاقش رو داریم برگردیم ، مردهای این زمونه بی عرضه و چلفتی اند ، ما زن ها لایق تریم ، ما پا به پای مردها کار می کنیم ، زحمت می کشیم ، بار زندگی رو به دوش می کشیم و بحث های آشنایی که تا فردا صبح می تونم ادامه اش بدم ... بله من هم موافقم که ما باید حقمون رو از این زندگی بگیریم ، حقی که به قدمت تاریخ ازمون دریغ شده اما 

حق ما این نیست که یه زندگی پر از تنش ، پر از اره بده تیشه بگیر ، پر از دلخوری و خشم و کینه ، در کنار یه مرد در هم شکسته و خردشده و با احساس وازدگی خودمون داشته باشیم . حق ما اینه که یه زندگی پویا و رو به جلو با آرامش و در کنار مردی که محترم دونسته میشه داشته باشیم . حق ما اینه که در ململ عشق پیچیده بشیم ...



* اگر شما هم رازهاتون رو با من در میون بذارید کمک می کنید تا توی زندگیم کمتر اشتباه کنم !

نظرات 16 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 12:19

عالی بود
من خودم توی همین مدت کوتاهی که ازدواج کردم این موارد رو امتحان گرفتم و واقعا هم جواب گرفتم
شده که بارها و بارها همسرم بهم گفته که تو بامرام ترین دختر روی زمینی :)

خدا رو شکر که قدر زندگیت رو می دونی همیشه شاد باشید ...

امیدوارم اشتباه های بزرگ دیگران روشنگر راه شما دخترهای جوون و باهوش و باتدبیر باشه

Mina یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 18:49

با توضیحی که دادی عزیزم قانع شدم حرفت کاملا درسته

خیلیییییییییییییییییییییییییییی موفق باشی

رها یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 15:14

عه چه قده رها زیاد شده ها :))) من برعکس اون رهای عزیز یکی باید باشه همش بهم بگه بسه اینقده حرف نزن :)))

چه خوب کاش رهای رها باشیم همه مون

رها شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 22:22

بله بله خودمانیم! عزیزی از خودتونه خانوم:*
اینستا این روزا کمی کارمونو راه میندازه ولی خب نمیشه توش روده درازی کنم!

چرا نمی تونی من که مشتاقم

رها شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 21:10

متاسفانه من قدرت بیان ندارم
وقتی کسی سرم داد میزنه میترسم
این ترسم به خاطر بچگی و ترس از عصبانیت پدرم
خیلی کتاب خوندم که تو این موقعیت باید چیکار کنم اما همچنان ضعیفم

خب منم همینم ! فکر نمی کنم چیز غیرطبیعی ای باشه . این سکوت در برابر خشم و فریاد دیگران واکنش طبیعی ماست . بطور کاملا طبیعی ما در موقعیتی که احساس ضعف و خطر کنیم می ترسیم .
ترست رو محکوم نکن ! روی واکنشت کار کن .
بعد که عصبانیت طرف برطرف شد بشین باهاش حرف بزن البته سخته هاااااااااااااااااااااااااااا

رها پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 10:29

هورا که دوباره می نویسی! منزل نو مبارک:*
من هنوز از بلاگفای خر دل نکندم!

رهای عزیز خودمونی دیگه ؟

برای منم واقعنی سخت بود بچه ام اونجا جا مونده

اف پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 09:56

می دونی چقدر از خوشحالیت حالم خوب می شه دلاک؟
حرفاتم که مثل همیشه طلای هزار عیاره
مرسی مهربونم

می دونی چقدررررررررررررررررررررر دلم برات تنگه ؟ برای اینکه تو شکرپراکنی کنی و من کامم شیرین بشه . بدجنس

ماریا پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 09:40

سلام دلاک جان خوبی خانم؟ چه بلاگفای بدی که ما رو از شما محروم کرده بود حالا باز خوبه اینستا بود.
من میخاستم وضعیت خودمو برات بگم ، میدونی من این روزها به شدت تو فکر تغییر شغلم هستم و یکی از دلایلش هم وجود یک مدیرتولید ه که به هر صورتی که دلش میخواد سعی داره منو آزار بده. اوایل خیلی باهاش صبوری می کردم البته الان هم همین طور . تا به حال بی احترامی یا هیچ چیز دیگه ای از من ندیده فقط سکوت چون این خواست مدیرعاملمون از من بوده که هیچ وقت جوابش رو ندم. که اگر بدم صد البته جنگی بیشتر در خواهد گرفت. ولی این روزا به این فکر می کنم که خیلی متین از سرراهش برم کنار از جنگیدن خسته شدم اون هدفش اینه که منو از سیستم خارج کنه خب به هدفش برسه چه اشکال داره؟ منم میرم دنبال شغلی که توش آرامش داشته باشم. میشه نظرت رو در این رابطه به عنوان یه دوست بهم بگی. ازت ممنون میشم .

ماریای عزیز خودم در همین لحظه تو همین وضعیتی هستم که توضیح دادی ...

اما از همین امروز روشم رو عوض کردم . ببین دوست من اینطور به نظر می رسه که تو تا حالا با این شخص نجنگیدی فقط تسلیمش بودی . به نظرم برو با مدیر عامل صحبت کن که من تا حالا به توصیه شما باهاش درگیر نشدم اما خواستم بدونید که اولین باری که این به پر و پای من بپیچه مثل خودش باهاش رفتار می کنم .

حالا که تو میخوای از اون شرکت بیای بیرون یه بار تو روش وایستا و تمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام چیزایی که تو این مدت قورت دادی رو تو روش بگو ، اگه خواستی بعد بیا بیرون که خیالت راحت باشه حرفات رو زدی و اون هم بدونه که تو فهمیدی و ایراد کارش رو بدونه
شاید هم با این برخورد یه کم دست و پاش رو جمع کنه و شرایط برای تو بهتر بشه !

قدر قابلیت هات رو بدون ! یکی از قابلیت های ما حرف زدن یا داد زدنه !

Mina پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:42

اخیش دلم برای نوشته هات تنگ شده بود خانمی.منم به این نتیجه رسیدم که مردای ما ارامش میخوان ولی بازم قبول داری که تا محیط ارومی نداشته باشی بازم تا برمشکلات و تک نفره به دوش نکشی نمیتونی ارامشی تقدیم همسرت کنی؟؟؟؟ بازم ی نفره میشه بدیه قضیه اینه بازم ما خانما باید تکیه گاه باشیم برای شروع ی زندگی اروم.یعنی خدا انقدر توان به ما داده؟؟؟؟

مینای گل و نازنین با یه بخشی از حرفات موافق نیستم . من مطلقا حاضر نیستم توی زندگی مشترک مشکلات رو تک نفره به دوش بگیرم . شاید مثه یک الاکلنگ یه جاهایی من پایین بیام تا اون بره بالا و از اون بالا شرایط رو بهتر بسنجه و یا حتا حال کنه و هوا بخوره اما بعد نوبت اون طرفه که بیاد پایین تا من برم بالا . ببین عزیزم من منظورم این بود که اگه من از درون یه آرامشی داشته باشم ، مقاومت کنم که برای حل مشکلات هی خودم رو نیندازم وسط ، حضور همیشه در صحنه اما بیجا نداشته باشم اونوقت با آرامش و روحیه دادن و محبت کردن میشینم پشت سنگر و همسرم رو تشویق می کنم که بره تو میدون . اینکه کارها رو بهش می سپرم منافی نظارت من نیست . هر جا هم حس کردم دیگه داره رشته ی کار از دستش در میره یه گوشه ای از کار رو می گیرم که بدونه تنها نیست .
در حالیکه در گذشته نمی ذاشتم کسی آب تو دلش تکون بخوره خودم آستینهام رو می زدم بالا و یا علی ! هیچوقت هم کسی نمی فهمید چه فشاری رومه

رویا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 22:51

سلام عزیزم. خوشحالم که به این مرحله رسیدی و خوشحالم که رازتو با ما در میون گذاشتی و ازت ممنونم. عزیزم من از خواننده های قدیم وبلاگت هستم ولی خیلی کم پیش اومده برات کامنت بذارم. عزیزم من تهران تنها هستم و الان به شدت به خیاط خوب نیاز دارم از یکی دو تا از دوستا و آشناهام سوال کردم اما اونها هم کسی رو نمیشناسن. میدونم خواستم زیاده اما چون شما تو این زمینه تا اونجایی که اطلاع دارم سررشته داری ممکنه بهم کمک کنی و یه خیاط خوب بهم معرفی کنی؟ برای دوخت لباس مجلسی میخوام پارچه ام پولکه و یکم گرون قیمته اینه که مزاحم شما شدم امیدوارم بتونی کمکم کنی عزیزم.

رویا جان خیلی خیلی معذرت میخوام که دیر جواب میدم . باور کن که خیاط من ضخیم دوزه یعنی فقط مانتو و کت و دامن رو تمیز درمیاره و خودم هم تا حالا جرات نکردم پارچه های سنگین بهش بدم . گذشته از اینکه به جان خودم مشتری جدید قبول نمی کنه میگه کیفیت کارم میاد پایین !
از خیاطی هم که برای عروسی خواهرم برام لباس دوخت هیچ راضی نیستم . ببخشیدااااا من تا حالا لباس شب ندوختم !

نوشین سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 15:56 http://nooshnameh.blogfa.com

دلاک عزیز چند وقتیه که میخونمت و از بلاگفا و اینستا دنبالت میکنم. چقدر ارزشمند بود پست رازت. به نظر من رازی که با در میون گذاشتی شاید کلید خوشبختی هزاران زوجی باشه که کلیدشون رو گم کرده باشن. و میدونم که عملی کردن این راز هم خیلی آسون نیست.
ازت ممنونم بابت به اشتراک گذاشتنش و امیدوارم منم بتونم به این مرحله برسم که غر نزنم و بتونم آرامشی به همسرم بدم که آرامشش رو در آرامشم ببینه.
برات آرزوی خوشبختی میکنم و ببخش بابت کامنت طولانیم

ای کاش ای کاش که همین طور باشه که تو گفتی . از محبتت یه دنیا سپاس

الی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 13:53

من نزدیک دوساله نوشته هاتونو میخونم وهراز گاهی هم براتون نظر گذاشتم. یکماهه آخر چندیدن مرتبه به آدرس وبلاگ قبلی تون سرزدم و لی خبری نبود.....
برام جالبه که نخواستین اونجا اطلاع رسانی کنید که بعداین با یه ادرس جدید و کلا جای دیگه خواهید نوشت

تعجب می کنم که شما خبر ندارید . سرورهای بلاگفا بیش از یکماهه که دچار مشکل شده و هیچ بلاگری که از سرویس بلاگفا استفاده می کرده توی این مدت دسترسی به وبلاگش نداشته . بنابراین من هم علیرغم میل باطنی ناچار شدم این جا به نوشتن ادامه بدهم . هنوز هم دستم از وبلاگم کوتاهه . اگر این امکان رو داشتم که توی بلاگفا مطلبی بنویسم که اطلاع رسانی کنم همونجا به نوشتن ادامه می دادم و تغییر آدرس نمی دادم !
تنها راه ارتباطی با خواننده هام از طریق اینستاگرام بود که این کارو کردم .

طرلان سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 12:22

فوق العاده بود ..حظ وافری بردم استفاده کردم عزیزم

اختیار داری طرلان جان اونی که همیشه ازت انرژی و انگیزه می گیره و استفاده می کنه منم من

mahtab سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:13

منم گاهی اوقات همین کار و میکنم ، میگم غر دونیم پر شده باید یکم غر بزنم تا سبک بشم . خدا رو شکر اونم گوش میده و آرومم میکنه. ولی گاهی اوقات هم راه رو اشتباه میرم
مرسی از راهنمایی و راهکارهات عزیزم تمام تلاشم رو میکنم درست رفتار کنم.

گاهی که همه مون اشتباه می کنیم مهم نیست .

عزیزمی دوست مهربونم زندگیت همیشه پر از شادی و عشق

mahtab سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:10

سلام دلاک جونم با همه حرفات موافقم و از اینکه بیانشون کردی که باز هم ازت ی چیزی یاد بگیریم متشکرم
فقط میمونه قسمت غر که واقعا بعضی وقتها غر دونی پر میشه و نمیشه نزد

مهتاب جان می دونی من اون وقت ها چی کار می کنم ؟
در وهله ی اول که اساسا غر نمی زنم خب اما ندرتا که دیگه حس می کنم طاقتم تموم شده وقتی تو یه حال خوبی کنار هستیم میگم یه ذره غر بزنم ؟ اگه آقای خواستگار حالش رو نداشته باشه میگه نه تو رو خدا ! بعد من اصرار می کنم تو رو خدا بذار غر بزنم دلم سبک شه . و این تبدیل میشه به یه بازی !
وقتی هم غرغرم رو میگم خیلی کوتاه در حد دو جمله ناراحتی ام رو میگم و بعدش هم میگم آخییییییییییی به تو که میگم حالم خوب میشه .
با این روش اولا که اون آدم حالش از غر زدن من خراب نمیشه دوما که حتما حتما برم توضیح میده یا دلداریم میده خلاصه یه راهی براش پیدا می کنه

خانومی دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 16:00 http://http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

خوشحالم که آدرس جدیدتو پیدا کردم عزیز
بیشتر از اون خوشحالم بخاطر رازی که بهش پی بردی... مانا باشی

قربونت برم همیشه شاد باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.