امروز سرشارم از هیجان پیدا کردن یه دوست قدیمی ...
هم اتاقی خوابگاه بودیم ، رفیق روزهای غریبی و غربت ، رفیق روزهای تنهایی ، با هم روزهای گشنگی و بی غذایی خوابگاه رو گذروندیم ، با هم درد عاشق شدن رو چشیدیم ، ذوق نامه هایی که از راه دور و دراز و بعد از کلی چشم انتظاری برای مرضی می اومد و شبها مرضی قبل از خواب هزار بار می خوندشون ، رفیق رازهای مگو ، قصه های سر به مهر ، با هم بزرگ شدیم ، چه داستان ها داشت زندگی مرضی ، چه پیچ و خم هایی رو با صبوری از سر گذروند ... مرضی دختر دشت های تفتیده خوزستان بود . گرم و پر مهر عین آفتاب داغ جنوب ،
تا اینکه یه جایی همدیگه رو گم کردیم .
نه من شماره ای از اون داشتم و نه اون . بیخبری مطلق ! دو سه سال گذشته به این منوال گذشت .
چند وقت پیش خواهرم گفت که از طریق یکی از شبکه های اجتماعی با خبر شده که مرضی بچه دار شده !!! همون لحظه گفتم اگه شماره ی مرضی زیر سنگ هم باشه باید پیداش کنم . باید این دختر رو پیدا کنم .
امروز چشمم به ساعت بود . کی وقت مناسبیه برای زنگ زدن به مادری که بچه ی نوزاد داره ؟ ساعت به کندی گذشت تا بالاخره تایمی رسید که دلم رضا داد به اینکه مزاحم خودش و پسر تپلکش نیستم ...
چقدر خلاصه و چکیده وقایع این مدت رو گزارش دادیم . از ذوق دو تامون دلمون می خواست جیغ بزنیم ، خدا رو شکر مرضی اومده تهران . اوضاع زندگیش کم و بیش روبراهه ، انتقالی اش درست شده ، از زندگیش راضیه و قراره در اولین فرصت من پر بزنم برای آبلمبو کردن توپول خان ...
شاید داستان زندگی مرضی رو یک روز نوشتم . یک روز که رفتم و دیدمش و از وسعت خوشبختی اش نفس عمیق کشیدم ...
اونم خوبه. حسابی ام داره در میاره. امیدوارم قسمت شما هم بشه
به به دستش درد نکنه ! خدا بهت ببخشدش و عاقبت به خیری اش رو ببینی . هنوزم بلور بارفتنه ؟ ای جیگرشووو
به به چه حس خوبی داد این پست...
الهی همیشه دلت لبریز از خوشی باشه بانوی مهربان دوست داشتنی
به همچنین دوست عزیزم . به من خبر ندادی ایمیل به دستت رسید یا نه
سلام عزیزم.
خدا رو شکر. خب من میگم چشمها شاید همدیگر رو گم کنند ولی دلها همدیگررو پیدا می کنند. اینو به عینه دیده ام.
ایشالا از اونی که فکر میکنی خوشبختتر باشه.
ایشاالا چه جمله ی زیبایی
بازم ازت ممنونم خیلی ماهی
خوب خدا رو شکر که یکباره دیگه پیدات کردم .فکر می کردم که دیگه مشغول زندگیت شدی و سرت شلوغه و به این خاطر تو وبلاگ قبلیت نمی نویسی. ناراحت نبودم که نمی نویسی .راستش خیلی هم خوشحال بودم می گفتم الهی شکر که زندگیش انقدر گرم شده که وبلاگشم از یادش برده. درست گم کردن دوستی که با وجوی که هنوز ندیدیش خیلی سخته دوستی که با هاش احساس راحتی خاصی می کنی. اما همینکه به دلم رجوع می کردم و می دیدم از خوشبختی تو وبلاگت کمرنگ شدی . خوشحال می شدم و برات ارزوی سلامتی و خوشبختی دارشتم . امروز بازبههمون ادرس قبلی سر زدم و دیدم خبری نیست یه دفعه گفتم بزار اینستاگرامشو چک کنم . و خدا شاهده که چه لحظه قشنگی بود وقتی دونه دونه عکسهایی رو دیدم که گواه خوشبختیت بود و چه لذتی بردم.خوشحالم که با وجود خوشی باز هم می نویسی دوست خوبم
مهسا جان اگر خوشبختم از هجمه ی افزون انرژی های مثبتیه که شما دخترهای گل به زندگیم روونه می کنید یه دنیا از محبتت ممنونم . به خاطر تو هم که شده همیشه می نویسم
سلام خانومی. خیلی خوشحالم از شادی و هیجانت. میتونم ازت در خواست کمک کنم. چطور متحول شدی. من هم تصمصم زیاد میگیرم ولی موقع عمل انگار همونم که ذاتم بیخته و ریخته شده ازش. خدا رو دوست دارم. ولی خیلی هم فراموشش میکنم. کی کمکت کردی. چطور کمکت کرد. کتاب. شخص . روانشناس. منظر جوابتم که اوضاعم بد جور داغونه و خراب
رستگار عزیز خیلی ارزش قایل باش برای این میل به پیشرفت و تغییر و اصلاح !
من از همه ی این روش ها که گفتی استفاده کردم به اضافه کلکسیون آدمهایی که تا به امروز دیدم و شناختم ، زندگی هاشون ، عادتهاشون ، حتا تکیه کلامها و ریزترین عاداتشون
یه حس درونیه همونی که تو هم داری فقط باید مراقبش باشی و به ندای درونت گوش بدی . یه تغییر ساده و روشن که خیلی مشتاقشی همین الان در نظر بگیر . با خودت قرار بذار یه قدم براش برداری ، بهش فکر کن ، روش تمرکز نکن ، خودت رو با ذره بین زیر نظر بگیر . اگر خطایی رخ داد هیچ ایرادی نداره دوباره از اول . هر روز و هر روز تمرین کن همیشه ذهنت رو درگیر پیدا کردن راه حل یا روش نو بکن ده روز بعد یه قدم بعد آنقدر برو تا بهش برسی تا بشه عادتت خصلتت بعد تغییر بعدی
دلاک جانم فقط خواستم بگم که :
آخ که حرفات برای کامنت قبلی مث آب رو آتیش بود مث اولین قطره آب بود موقع افطار مث لذت گفتن یه الهی شکر ته دلی
ممنونم از محبتت و امیدوارم که تجربه های سنگین زندگی من زندگی بقیه خانم ها رو آسون تر و با آگاهی همراه کنه
ما هم تو رو باز پیدا کردیم. چه خوب.
مایه ی خوشبختی منه دوست گلم . قند و عسلت چطوره ؟ بزرگ شده ؟ دمار از روزگارت در میاره یا نه ؟
چقدر این لحظه دوباره شنیدن صدای دوستی که عمری رو باهاش سپری کردی خوبه ناب ترین لحظه است امیدوارم مثل قبل دوستستون پابرجا باشه وقدر هم رو بیشتر از قبل بدونید.راستی حال مادرعزیزت چطوره بهترشده ؟ دست اقای خواستگار بهتره ؟
نرگس جون حالا فکر کن لحظه ی دیدنش چی میشه !!! مرسی عزیزم هر دو بهترن
چقدر این پیدا کردناخوشمزه سسسسسست
تبریک می گم گلی
مرسی عزیزم . میگمااااااااااااااااااااااا دوستی ما به تاریخ نپیونده صلوات !!! دخترجون تو خیابون منو ببینی میشناسی الان ؟
سلام دلاک بانو جونم
مبارک باشه
دلتنگ بلاگفا نباشی مثل من :)
دلتنگش نیستم عزیزم
دلاک جانم من چقد حموم قبلی و رفرش کردم نگو مهاجرت کردی
مهاجرت اجباری