حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

آرزو می کنم شاه دزدها قلب طلایی ات رو بقاپه ...

دیشب با رفیق و همراه و همدل و همرازم بعد از ماه ها رفتیم تیاتر ، نمایش " تارتوف " از لحظه لحظه ی نمایش لذت بردم . چه اعجازی در صحنه است که اینگونه مرا مسخ می کند . برای کارهای خوب احترام خاص قائلم . 

تارتوف هم از آن دسته کارهای پر مغز بود .

 " به در بسته اش بگو کلون در کجاست ؟ "

" بعضی آدما ضرباهنگی از خودشون به کائنات  ساطع می کنن که هرگز کائنات اون رو نشنیده " 

دلم میان صحنه جا موند ...


_ توضیح عنوان : موقع برگشت دزد کیف دوستم  رو  زد .

چند بار هم پیش روانپزشک رفتم

یکی از فانتزی هام اینه که بریم برای پسرمون یه هلی کوپتر کنترلی بخریم که یه جعبه ی گنده داره . وقتی برگشتیم خونه و جعبه رو باز کردیم من و آقای خواستگار با جیغ و داد با هلی کوپتر بازی کنیم ، بچه هم هی خودشو بکوبه زمین که هلی کوپترم رو بدین ، مال خودمه ...

ما هم وقعی ننهیم .

البته یه نگرانی هم گوشه ی ذهنم دارم  اینکه مطمئنم آقای خواستگار نمی ذاره من اونطوری که دلم میخواد بچه ام رو حرص بدمممممممم  !

بر سر دوراهی یا پیش به سوی روشنایی

آخرین جلسه ی آموزشی دوره طراحی دوختمون دیروز تموم شد ، شش جلسه ی دیگه هم به قول استاد برای اشتباه کردن فرصت داریم . به عبارت دیگر جلسات آتی به تمرین زیاد و رفع اشکال اختصاص دارد ... به راستی برای گذراندن این دوره پایمردی کردم ، با این همه ذیق وقت و خستگی و مسوولیت ، ادامه دادن کلاس ها و انجام درس ها و گذراندن دوره ، دوشوار بود . به شرط موفقیت در امتحان این دوره و دریافت مدرک بین المللی  به وعده استاد جهت دریافت اقامت در بلاد کفر می توان مشت محکمی بر دهان اسکتبار کوبید . که البته اینجانب تمایلی به فرو رفتن در گرداب پر استرس امتحان و این صوبتا ندارم که نه هوس مهاجرت در سر داریم و نه سودای اخذ مدرک در دل ! تا همین جا هم هر قدر برای گرفتن مدرک در این مملکت جوانی صرف کردیم کفایت می کند . همین قدر که خبره ی کار خودت باشی ولو بی مدرک  موفق تری ...


در جریان دنبال خونه گشتن یه راه جدیدی برامون باز شد ( که فعلا درباره اش چیزی نمیگم تا قطعی بشه ) ، آنقدر دل من از شنیدن این پیشنهاد ، یا این احتمال روشنه که حد نداره ، آقای خواستگار اما انگار که بخواد منطقی و بدون خطا قدم در راه جدید بذاره خیلی در موردش ابراز احساسات نمی کنه ، تصمیم سختیه که می تونه برای هر دومون ، برای زندگی مون ، برای شرایط کاریمون خیلی عالی باشه یا نباشه ، با وجود همه ی امید و شادی ای که زیر پوستم داره می دوئه اما چاشنی این حال خوب ، سنگینی تصمیم گیری ، آینده نگری ، برآورد همه ی جوانب کار ، فشارها و استرس های خاصی هم هست . الان تو وضعیتی ام که نه می تونم خیلی شوق و اشتیاق یا اصرار به انجام این کار نشون بدم چون ممکنه در دراز مدت به این نتیجه برسیم که کار اشتباهی انجام دادیم ، و نه می تونم مانع بشم چون دست کم دورنمایی که من دارم می بینم پر از آرامشه برامون .

دلم نمی خواد به رویاهایی که شبها توی رختخواب میان سراغم دل ببندم میگم شاید نشه اما لامصب شیرینه مثل عسل ! حالا اگر هم نشد که نشده اجالتا که تو این اوضاع سم در هوا ، سر در زمینی که ما داریم کامم رو شیرین می کنه کانهو  شهد ...

هی ذهنم برای یه سبک جدید زندگی برنامه ریزی می کنه ، هی ریسمون می بافه به هم و هی بهش نهیب می زنم که آروم بگیره .

اما در صورت اجرایی شدن پروژه من باید کارم رو  تحویل بدم ، این چند روز علاوه بر کارهای روتین و روزمره ی شرکت هر چی کار و پرونده که از قبل دستم بوده رو یکی یکی باید بکشم بیرون ، کسری تمام پرونده ها رو تکمیل کنم و با امضای یه دلاک کار درست بفرستم بره بایگانی . نباید هیچ کار ناقصی در حوزه ی کاری من باقی بمونه ، از طرفی باید بطرز نامحسوسی کارمند جدید رو آماده ی انجام تک تک کارها به تنهایی بکنم . 

رسیدگی به وضعیت دندون هام و ویزیت دکتر زنان و چکاب کلی  هم از اوجب واجباته که تا قضیه جدی نشده باید انجامشون بدم .


راستی تا یادم نرفته باشگاه رو با جدیت دارم ادامه میدم ، آنقدر این نیم ساعت بدو بدو رفتن و برگشتن حال میده که دیروز با وجودی که داشتم زیر دستگاه پرس بالاسینه اون هم با وزنه 5 کیلویی به روح و روان حسین رضازاده درود و تبریک و تهیت می گفتم اما دلم نمی خواست برگردم پشت میز کارم . میزان نوشیدن آب هم به روزی یک لیتر رسیده !!! اون هم با چلاندن لیمو در بطری آب !!!

حجم نسکافه ی مصرفی متهم به نصف کاهش پیدا کرده و هر شب سبزی و میوه و سالاد و ماست مکفی میل می نماید . زیر ابروها در آینه ی دستشویی شرکت مرتب می گردند اما هنوز به اون درجه ی اعلای اجتهاد بند انداختن نرسیده ام ...