حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حکایت صدیقه 5

با رسیدن خبر فوت پیرمرد ، تمام فامیل از جمله پدر و مادر صدیقه به خانه ی آنها آمدند . در حالیکه تمام محل  برای کمک جمع شده بودند و مردها در حیاط به ساختن اجاق برای دیگ های بزرگ مشغول بودند و  زن ها  به تهیه و تدارک غذا و حلوا و تزیین خرما ، در اولین نگاه مادر صدیقه دریافت که دخترش آبستن است . مادر صدیقه هم شاهد این ادعا را نی نی چشمهای صدیقه و از حال رفتن چشمهای دخترش می دانست . پیرزن و خواهرهای پرویز که شنیدن این خبر ، تسلای دل داغدیده شان شده بود ، مدام سفارش به استراحت صدیقه می کردند  . خانم های همسایه و محل هم که از صبح خروسخوان چادرشون رو می انداختن سرشون و راه خونه ی پرویز و صدیقه رو می گرفتند و آخر شب برای خواب بر می گشتن خونه ، تو ایام عزای پیرمرد و بخصوص بعد از شنیدن خبر آبستن بودن صدیقه ، انگار که آب توبه ریخته باشن سرشون ، با صدیقه نرم شده بودن . 

به قاعده ی هر شهر کوچیکی ، خبر بد و خبر خوب زودتر از برق و باد تو همه ی شهر پیچید ... برای همین تو مسجد شب هفت پیرمرد ، عروس زیبا بالای مجلس کنار خواهرهای پرویز جا باز کرد و نشست . دخترهای اون خدا بیامرز هم از ترس آبرو و خاک هنوز خشک نشده ی پیرمرد صدا ازشون در نیومد و فقط زل زل همدیگه رو نگاه کردن . 

صدیقه ... دستهای یخ کرده اش رو از زیر چادر به دستهای زبر و زمخت مادرش  سپرد . مادر دستهای صدیقه رو نوازش کرد . آروم ِ آروم . 

بعد از مسجد خواهر بزرگتر پرویز ، سر راه عروس زیبا و مادر و خاله اش رو گرفت . " تن بابای بدبخت من به اندازه کافی تو این دنیا از دست تو لرزیده ، حق نداری تن بابام رو تو گور هم بلرزونی ! " 

عروس زیبا هم بلوا و جیغ و داد راه انداخته بود که این یقه ی منو گرفته ، من اومدم به این بی لیاقتها تسلیت بگم اینا دست رو من بلند کردن و آی ملت ببینین اینا تو ملا عام با من چه می کنن . حالا می فهمید که تو خونه شون با من چه ها می کردن و ... همون شب قاصد پیغام آورد که سهم الارث دخترک رو از خونه ی پدربزرگش قبل از اینکه اون پاپتی بالا بکشه بهمون بدین .

صدیقه همون شب پیغام فرستاد برای طایفه ی عروس زیبا که پرویز از کجا بدونه بچه هنوز زنده است ؟ شاید بچه مرده و شما حق الارثش رو می خواین . باید پرویز بچه رو ببینه و بهش ثابت بشه که اصلا بچه اش هنوز زنده است بعد ادعای ارث و میراث کنین !

و اون شب تمام محل از زن و مرد حرف صدیقه رو تایید کردن . وقتی آخر شب دایی عروس زیبا ( که ریش سفید فامیلشون بود )داشت از در بیرون می رفت صدیقه با صدای آرومی گفت حاجی ، پرویز حتا نمی دونه دخترش چه شکلیه ، اگه تو خیابون بچه اش رو ببینه نمی شناسدش ، حالا اگه این مرد آزارش به مورچه هم نرسید خدا رو خوش میاد هنوز کفن باباش خشک نشده دخترتون  بی آبروش کنه ؟

پیرمرد برگشت سمت پرویز و صدیقه ، سرش رو انداخت پایین و گفت : دخترم گِل تو با اون فرق داره !

عروس زیبا بعد از ناکام موندن با شوهر خواهر طمعکار پرویز برای رسیدن به چندرغاز پولی که از سهم خونه ی کلنگی و قدیمی پیرمرد به هر کدوم از بچه ها می رسید ، هم کاسه شد . شوهر خواهر بیکار و بی پول پرویز افتاد جلو که خونه رو بفروشین ، سهم زن منو بدین ما بریم تهران کار و کاسبی راه بیندازیم . 


پی نوشت : از دکترهایی که در مورد بیماری مریضشون انگلیسی حرف می زنن و ریپورت سونوگرافی رو هم به انگلیسی برای هم می خونن که مریض نفهمه چندشم میشه . آقای دکتر به یمن وجود اینترنت تمام اصطلاحات و احتمالات مختلف بیماری ام رو به انگلیسی بلدم ، خطراتش هم می دونم ، این هم می دونم که هیچکس تا حالا از این بیماری نمرده ! تو هم  هی الکی منو نبر و بیار ، حرف آخر رو اول بزن !

پی نوشت : عنوان دقیق این پست می باید این می بود : الان صدیقه رو کجای دلم بذارم ؟


نظرات 30 + ارسال نظر
دخترچه دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 19:50 http://moncoindesolitude.blog.ir/

سلام دلاک جان، دوست دارم نوشتنتون رو و حال و هوای توصیفاتتون رو.
وکیل باشی بشم و ایراد حقوقی بگیرم از داستان؟
مطابق قوانین ارث ایران ( که در طول زمان هم ثابت بوده) تا وقتی فرزند متوفی زنده باشه، نوه بهش ارث تعلق نمی گیره. چون ما توی ارث طبقات داریم. طبقه اول پدر و مادر و اولاد هست و طبقه دوم نوه ها. طبقه دوم تنها در حالتی ارث می بره که در طبقه اول، اولاد نباشه.
ببخشید دیگه من سریال هم که می بینم ایرادات حقوقی اش رو لیست می کنم.

ممنونم که با دقت می خونی پستها رو . نظر کارشناسانه ی شما کاملا درسته اما منظور عروس زیبا این بود که پرویز سهم الارثش رو بگیره و وقتی دست و بالش باز شد یه سهمی رو هم برای دخترش در نظر بگیره . نه اینکه دخترک از پدربزرگش ارث ببره .
البته با این جزییاتی که شما گفتی من اطلاعات نداشتم . ممنونم

بوقچی شنبه 18 مهر 1394 ساعت 08:46

چی؟!!!!!!!!! نسرین سابق!!!!!!!!!!! بوقچی فعلی؟؟؟؟؟؟ نه معلومه واقعا حالت خرابه. علاوه بر مشکل زناااااااان ، توهم هم داری. خدا شفات بده. برو همون صدیقه ات رو بنویس مشغول شو .

ببین خواننده ی عزیز بلاگ اسکای یه امکانی داره به نام آی پی که مشخصات شما رو میشه از روش پیدا کرد . من بعد کامنت های شما تایید نخواهد شد چون ادب کامنت گذاشتن ندارید .
خدا به همراهت

مرضی پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 11:17

دلاک ما حالش خوبه قوی و محکمه و هییییییچ چیز نمیتونه خوشبختیش رو ازش بگیره.

تکبیررررررررررررررررررررررر

لیمو شیرین چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 21:40

سلام دلاک جانم،دعا میکنم خدا سلامتی بده....به تو به من و همه حتی دشمنانم...آمین.

چه مهربون !!!

یاسمین چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 12:29

سلام
امیدوارم حالتون خوب خوب بشه
ممنون که وسط این همه دلواپسی واسمون داستان صدیقه خانم رو میگید
واست تو بارگاه اقامون دعا میکنم

واقعا راست میگی ؟ تو رو خدا قول میدی ؟ این آخر هفته قراره اگه خدا بخواد یه اتفاق خوب برام بیفته میشه دعا کنی بشه که بشه ؟

په پو چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 12:05 http://aski-ewin.blogsky.com

سلام. خوبید؟ دو روز پیش براتون ایمیل رو فرستادم. مگه به دستتون نرسید؟ نگید تو رو خدا چون زدم حذفش کردم باید از اول بنویسم.
اگه به دستتون نرسید این بار توی وبلاگم با رمز بر اتون می نویسم.

عزیز دلم ایمیلی بدستم نرسید . من برات هم ایمیل فرستادم و هم تو وبلاگت یه کامنت دادم . لطف کن دوباره بفرست . پست رمزدار هم فکر خوبیه

ویرگول چهارشنبه 15 مهر 1394 ساعت 00:23 http://virgol.persianblog.ir

این خانوم یا آقای بوقچی چقدر مهربونه. می دونی اصلا دلاک دلش خواست خودش رو لوس کنه برامون و آسمون ریسمون کنه. ناراحتی؟ نیا اینجا. از قدیم گفتن نازکش داری ناز کن، نداری پات رو دراز کن. معلومه شما جزو اون دسته دومی هستی که حتی نمی تونی آرامش بدی.
دلاک جان مواظب سرماخوردگیت باش.

ول کن ویرگول جونم ... خیلی جالبه که من راجع به این موضوع هنوز صحبتی نکردم . آدم تو وبلاگ خودش هم میخواد مطلب بذاره باید از اینا اجازه بگیره ...
سرماخوردگیم تو گلوم نریزه صلوات

په پو سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 17:53 http://aski-ewin.blogsky.com

اینم ایمیلم خانم جان.

ایمیلت رو چک کن

مبینا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 13:58

معذرت میخوام از برداشت اشتباهم، خداروشکر که خوبین

خواهش می کنم دوست مهربونم آخه من به این خوبی و بی استرسی هی همه میگن ناراحت نباشیاااااا

بوقچی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 12:49

یه باره بگو کیست دارم و خلاص . دیگه اینهمه آسمون ریسمون نداره. کیست تو خیلی از زنان هست دیگه اینهمه های و هوی و مشکل زنان دارم و ال و بل نداره. تازه تو سونوگرافی فهمیدی خیلی ها کیست دارن و چون مشغله های زندگی فرصت پرداختن و ور رفتن با خودشون رو نمی ده متوجه موضوع نشدن و نمی شن تا وقتیکه در صورت بزرگ شدن کیست علائمش خودش رو نشون بده. درمانش هم خیلی ساده اس مثل یه سرماخوردگی در مراحل اولیه و مثل جراحی لوزه حتی پیش پا افتاده تر در مرحله بعدی

نسرین سابق و بوقچی جدید مرسی عزیز دلم از راهنمایی و دلداری دادنت . من اطلاعاتم به روز نبود ولی الان متوجه شدم که در حد یه سرماخوردگی مشکلم ساده است ازت ممنونم که آگاهم کردی .
ولی انگار خوندن مطالب اینجا خیلی عصبی ات می کنه ها . نکن این کارو با خودت خووووو

میترا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 11:39

سلام. والا همه جور آدمی پیدا میشه یکی میاد میگه مرسی که وسط این همه کار میای قصه صدبقه رو می نویسی یکی هم میشه من که میگم بابا ول کن تفصیلات نخواستیم همین الان بیا آخرش رو بگو خلاصمون کن دیگه

میترا جان من آخرش رو اولش گفتم هاااااا . یه کم با دقت بخون .

آشتی سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 10:51

سلام گل من.
خب مریضی چیه؟ قطعا چیز مهمی نیست. تو از پس همه چی برمیای عزیز دلم.

مرسی مهربوووووووووووووووووووووونم

مبینا سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 09:41

عزیزم نگران نباش، نمیدونم چرا کمی به هم ریخته و ناراحتی ، امیدوارم دکتر عزیز بی خودی حرفی نزده باشه که دلواپست کرده باشه، یه دکتر حاذق در بیمارستان دی حتی بعد از معاینه داخلی هم نتونسته بود تشخیص بده که زن داداشم بارداره اونم دو ماهه و بعد از چهار ماه که دکترای مختلف برای حالت تهوع و شیر اومدن ازسینش قرصهای شیر خشک کن و تیروئید و ..... بهش دادن با بزرگ شدن شکمش و حرکت کودکش متوجه بارداریش شد عزیزم، جدی نگیر حتی حاذقین رو! توکلت به خدا باشه روحیتم توپ همه چی حله

نمی دونم کدوم جمله ی من این مفهوم رو داشت که به هم ریخته ام ؟

مرسی که بهم روحیه میدی

ریحانه دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 22:56

ان شاالله هرچی خیرت هست پیش بیاد

Rima دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 21:12

دلاک جان قربون دستت این ماجرای صدیقه رو زودتر به آخر برسون( با وجود اینکه قلم فوق العاده ای داری و منو معتاد کرده و برام داری دنبال کمپ میگردی)
حس و حال سریالهای جم رو در من زنده میکنه
میترسم به صدیقه 136 برسیم

ریما جان شرمنده ام ولی فعلا فرصت یکجا نشستن رو ندارم چه برسه به نوشتن ...

په پو دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 21:11 http://aski-ewin.blogsky.com

دلاک بانو ایمیل رو براتون فرستادم.

عزیزم من ایمیلی ازت ندارم اگه می تونی یه آدرس ایمیل اینجا بذار

سهیلا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 18:16 http://nanehadi.blogsky.com

انشاله که خیره.

ممنونم مامان مهربون

رها دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 17:15 http://rahaaaomidvar.blogsky.com

این روزا شلوغم. فقط اومدم بگم مخلص آبجی دلاکم هستیم:*
تنت سلامت و دلت خوش همیشه

سروری تاج سری
به همچنین دوست عزیزم

په پو دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 15:49 http://aski-ewin.blogsky.com

سلام. خیلی از لطفتون ممنونم. در اولین فرصت براتون از دلم خواهم گفت، و از زندگیم.
همچون عروس زیبایی هم شده زن عموی ما!
از دست دکترای این زمان هر چه بنالیم کم است. جدیدا وقتی می رم دکتر یقه ی دکترو می چسبم که واسم دقیق باید بگی چمه و این دارو رو چرا واسم نوشتی. خودشون که حرف نمی زنن. باید به زور متوسل شد!

آدم باید با اطلاعات کامل بره پیش دکترها

زهرا مهتاب گون دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 15:05

عزیزم سلام ان شاء ا... که هیچی نیست . خدا خودش سلامتی بدهد.

ممنونم مهتاب مهتابی

مارال و آلنی دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 14:29 http://maraloalni.blog.ir

امیدوارم که مشکل خاصی نباشه دلاک جان. مواظب خودت باش.

یه دنیا متشکرم مارال جان

سارا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:21

انشاالله همیشه جسمی سالم و روحی آروم داشته باشی عزیز دلم.

ممنونم سارا جان

نرگس دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 11:08 http://azargan.blogsky.com

واقعا ها که اخرش گل گفتی ولی ما منتظر خبرهایوخوب از خودت هستیم ایشالا که اقای خواستگارهم بهترهستن کهمه چکاپ ها به خوبی پیش میره مواظب خودت باش خانم خوشگله

نرگس جون خدا رو شکر مشکل لاینحلی نیست

آبگینه دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 10:16

دلاک جان شما که گفتین خداروشکر جوابه همه آزمایشا خوب بوده
شاید دکتر اونطوری گفته که نگرانی ایجاد نکنه

آزمایش خونم فوق العاده عالی بود اما مشکل زنان دارم . حالا مشخص بشه توضیح میدم آبگینه جان

مهسا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 09:04

راستی یادم رفت بگم گ من تو رح م م چندتا فیبروم دارن یه قدرت پروردگار آنچنان بزرگ شدند که بیا و ببین . دکترم نبود جوابامو بردم پیش یه دکتر دیگه گفت خان شما باید عمل کنی و در ضمن ر ح م م را هم دربیاری . گفتم مگه بدخیمن .گفت نه .اما درمانش همینه . خلاصه وایستادم تا دکتر خودم اومد رفتم پیشش گفت مگه الکی ما می تونیم رحم یه زن جوان را دربیاریم . من حتی دست به فیبرومت هم نمی زنم. باهاش مدارا می کنیم اگه خیلی نیاز به جراحی احساس شه نهایتش فیروم رو بر می دارم. دکتر مادرم هم همین حرف و تکرار کرد. می خوام بگم بعضیاشون وجدان ندارن . دنبال پولن عزیزم

اینکه بسیاری از پزشک ها الان دلال شدن که شکی نیست ولی دکتر باوجدان هم خدا رو شکر خیلی زیاد داریم . من اگه تاخیر بکنم در عمل و از این سایزی که هست بزرگتر بشه دیگه با لاپاروسکوپی نمیشه برش داشت و باید شکم شکافته بشه بنابراین مجبورم می فهمی مجبورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر . خدا رو شکر من از عمل و بیمارستان و جراحی ترسی ندارم

مهسا دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 08:58

دلاک نازنینم
اصلا کوچکترین غمی بدلت راه ندی ها . دکتر اصلی پروردگار عالمه . این دکترها بعضیاشون از کاه کوه می سازن . اگه دکتری اینجوری بود پیشش واسه درمان نباید رفت . من اگه دکتری زیاد جوگیر بشه پیشش نمی رم . شما هم صلاح دونستی دکتر تو عوض کن
تنت به ناز طبیبیان نیازمند مباد

مهسا جان دکتر خیلی حاذقه اصلا اگه این همه با تجربه نبود من هرگز متوجه مشکل نمی شدم چون هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ نشانه ای نداشتم

Farkhondeh دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 02:42

Salam Dalak e aziz,

merc Vaseye dastan e Sedigheh kheili ziba o delneshin be ghalam miarish.

Omidvaram masaleye doktor raftan ham be zoodi khatm e be kheyr beshe o khyalet rahat beshe.

فرخنده جان چیز خیلی مهمی نیست خدا رو شکر .

ویرگول دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 01:29 http://virgol.persianblog.ir

امیدوارم هر چی هست خطرناک نباشه و زودتر رفع بشه. دلاک سعی کن زیاد بخندی و به چیزهای بد فک کنی. خنده خودش سخت ترین بیماری ها رو هم درمان می کنه. از همسرت چه خبر؟ خوبه ایشالا؟
ممنون که لابه لای همه گرفتاریهات صدیقه رو هم برای ما می نویسی. قلمت واقعا گیراس. به آقای خواستگار حسابی باید تبریک گفت برای داشتن چنین خانوم نویسنده ایی.

موچکرم ویرگول جونم . توصیه هات هم به روی چشم البته الان یه شرایطی دارم که یو خورده سخته ...

ریحانه یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 22:12

مرسی که با وجود مشغله هات حکایت رو نوشتی
نگرانمون کردی دلاک جان...نتیجه سونوگرافی و اینا
بیا خیالمونو راحت کن که چیز مهمی نیست

ریحانه شاید نیاز به جراحی کوچیکی داشته باشم هنوز تصمیم قطعی نگرفتم

شیرین یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 17:22

برای پست قبلی نوشته بودم که هوراا صدیقه حامله س که الان میبینم درست حدس زده بودم!
چه طور میشه که انسانی مث پرویز با انسانی مث زن اولش ازدواج میکنه و قبلش متوجه اژدها بودنش نمیشه ..دوروبرم خیلی زیادن از این جفت ها
دلاک تو خوبی مگه نه ؟؟؟؟

پرویز چون آدم ساده ای بوده همیشه فقط عاشق زیبایی اون دختر شده بود . فوق العاده زیبا بوده اون دختر .
بله که خوبم . خوب خوب .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.