حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

غرغرنامه

20 روز از تحویل خونه گذشته و هنوز خونه آماده نیست . 

مبل ها رو روز پنج شنبه میارن . سرویس خواب رو چهارشنبه ، پرده ها دوشنبه حاضر میشه ، قالی ها رو بیش از ده روزه که بردن برای شستشو و بخاطر بارندگی و سرما تحویلش تا همین امروز عقب افتاده . 

هر روز بعد از شرکت با تن خسته و کم خواب و کوفتگی یه گوشه ای از این شهر با این وضعیت ترافیک برای انجام یه کاری باید بریم . آقای خواستگار بعد از کار خیلی خسته و کلافه است و سرعت انجام کارهایی که اون باید انجامش بده بسیار کنده ، من هم خسته و کلافه ام . 

از طرف دیگه بخاطر تعمیرات و لوله کشی دستشویی و حمام خونه ی مامانم ، کل سیستم خونه ریخته به هم ، مامان هم کلید خونه رو داده دست بنا و خودش هم رفته خونه ی خواهرم مهمونی ! الان دقیقا 8 روزه که مامانم رو ندیدم !!! حالا این وسط من شدم ابن سبیل ، یه سری وسایلم خونه ی مامانمه ، یه سری وسایلم خونه ی مادره ، یه سری هم خونه ی خودمون . به ناچار با لباس نامرتب در مکان های عمومی تردد می کنم ، کرم ها و داروهام رو نامنظم استفاده می کنم درنتیجه صورتم جوش زده ، پوستم کدر شده ، ریشه ی موهام در اومده ، ناخن هام در افتضاح ترین شکل ممکن در حال حیات هستن ، پوست دستم ترک خورده ، قاچ خورده ، در پاره ای نقاط نازک و سرخ شده ، ابروهام نامرتب ، و خلاصه ی کلام اینکه یه موجود پلشتی شدم با افکار مشوش .

از فرط خستگی و بدخوابی در تمام ماه گذشته صبح ها با تاخیر رسیدم شرکت و بعدازظهرها هم به بهانه ی هزار تا کار و برنامه مرخصی ساعتی گرفتم . دیگه روال کار شرکت رسما از دستم در رفته و سوتی های حیرت انگیزی تو هفته ی گذشته تو کار دادم ! البته خدا رو شکر هنوز با تذکر انضباطی مواجه نشدم . 

حالا دیوار کوتاهه کیه ؟ خب معلومه آقای خواستگار دیگه !

اعتراف می کنم که تو این بیست روز براش موجود غیرقابل تحملی بودم ، غرغرو ، زرزرو ، عرعرو !!!

آنقدر که برای سر و سامون دادن و چیدن و دکوراسیون خونه ذوق و شوق داشتم ناخودآگاه این پروژه رو برای خودم به یه موقعیت پر استرس و پر تنش تبدیل کردم ، از دست خودم ناراحتم ، از دیروز قول دادم که باقی پروژه رو به آقای خواستگار بسپارم و تا روزی که خونه تکمیل میشه برم بگردم . 


نظرات 17 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 19:28

سلام خانوم دلاکه. الهی همه چی به خیر بگذره. فقط حواست باشه خاطره ای که از تو در این روزا تو ذهن آقای خواستگار خاطره خوب باقی بمونه دخمل عزیزم.

چشم درست میگی مثل همیشه یه ستاره میشم تو زندگیش

شیوا دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 22:45

دلاک عزیز اولا که خیلی خیلی برات خوشحالم و ایشالا که توی اون خونه ای که این روزا این همه ازت وقت می گیره ، بهترین و عاشقانه ترین روزها رو خواهید داشت . دوما که سعی کن به هیچ وجه بدون دستکش کار نکنی . هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی .

بوخودا یک ثانیه هم بدون دستکش کار نکردم ولی پوست من خشکه تو پاییز همیشه خشک تر همیشه دیگه به این همه اسباب کشی هم اضافه شد دیگه نور علی نور شد

الی دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 18:56

سلام عروس خانم خوشگل ،خوبی خوشگلم ،ایشالا که به دل خوش بری خونه جدید ایشالا خوشبخت بشی خوشگل خانم ،می دونی دلاک من که ندیدمت اما به نظرم خوشگلی چون قلبت مهربونه ،زندگی شیرین به کامت باد چون با سختی و زحمت خودت به دستش اوردی و لایقش هستی ،ادمای حسود رو.درک نمی کنم که چشم دیدن خوشبختی کسی زو ندارن عروس خوشگل ،من خودم مریضم شبا از درد خواب ندارم از خونه نمی تونم برم بیرون امیدی به بچه.دار شدن ندارم سال اول زندگی مشترکم همون هفته اول مریض شدم چهارساله ،اما از دیدن خوشبختی کسی ناراحت نمیشم بلکه خوشحالم میشم خودمو میذارم جای اون و لذت می برم خوشبخت باشی و سلامت

خدا بگم چی کارت کنه غش کردم از خنده ! بمیرم الهی خدا نکنه مریض باشی . الهی همیشه تنت سالم و دلت خوش و لبت خندون باشه . سلامتی کامل ایشاالا
ارزش زندگی آدمها به دلهاشونه

بهار دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 17:12 http://www.baharozendegi.blogsky.com

اون مریم عجب ادم حسودی بود
دلاک جون سخت نگیر برای روبراه شدن کارا. چون منتظری همه چیز سروسامون بگیره لذت این روزا رو ازدست میدی ها

درست میگی

په پو یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 15:15 http://aski-ewin.blogsky.com

توتو از سر کار برگشته میگه داری چی می خونی؟ میگم حموم زنونه. میگه بادوم زمینی؟؟! و من غش کردم از خنده.

مریم یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 15:08

خدایش درست گفتم نه ، همه الکی الکی ازت تعریف می کنند هی عروس خوشگل .......تو هم فکر می کنی چه خبره خط اخره که گفتم اقای خواستگار مشکل داره حودت گفتی مشکل قلب و عروق فشار......واقعا راست بود که سوختی نه بوس بوس
یه موقعی باید حرف حق شنید تا ادم مثل فواره نره بالا....

وقتی کامنت قبلی رو خوندم فکر کردم که بر اساس قاعده ی کلی این حموم که همه از روی حسن نیت با هم برخورد می کنن ، کامنت شما هم با همین نیت نوشته شده و جوابی که دادم بر این مبنا بود الان متوجه شدم که اشتباه کرده بودم و گذرتون عوضی به اینجا افتاده . به هر حال عبارت سوختی با هیچ توجیهی نمی تونه دوستانه به حساب بیاد . صرفا برای اینکه رسالت خودتون دونستید که اگر چهار نفر به یکی گفتن خوشگل بر شما واجب شده که نذاری مثل فواره بره بالا !!! لازم می دونم توضیح بدم اینکه ما به همه ی عروس های دنیا میگیم خوشگل به مفهوم زیبایی سر و صورت ( که در مورد شما حسادت برانگیز شده ) نیست بلکه اون انرژی و امیدی که آدم ها برای شروع زندگی دارن ، انگیزه و شوق فراوونی که هر آدمی برای گرفتن دست همراهش و پیمان مقدسی که یک عمر شریک همه چیز بودن رو به همراه داره ، به همه ی آدمهای سالم یه حال خوبی میده ، ناخودآگاه آدم حس می کنه اون زندگی یا اون عروس و داماد زیبا هستن . مثل حالی که هر آدم سالمی وقتی یه ماشین عروس از کنارش رد میشه بهش دست میده ... بنابراین اگر دوستی لطف داشته و به من محبت کرده و از تعابیر زیبایی استفاده کرده ، زیبایی قلب و روح خودش بوده که روی زندگی من منعکس شده .
در مورد بیماری آقای خواستگار هم قطعا چون شما نمی تونی دلسوزتر از من برای ایشون باشی پس در جایگاهی نیستی که بتونی اظهار نظر کنی ...

په پو یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 13:39 http://aski-ewin.blogsky.com

وای واقعا؟ ممنون از نظر لطفتون.
راستش با خودم گفتم: اینکه خبری از تو نیست دو حالت دارد، یا دیگر نمی خواهی ام یا... خدای من دیگر نمی خواهی ام؟؟؟
فکر کردم دوست ندارید جواب سوالامو بدید. تصمیم گرفته بودم دیگه چیزی ازتون نپرسم که مزاحم کار و زندگی تون نشم.
خواهر شوهرم اون روز که داشتم برای اون و مادر شوهرم داستان هایی رو که تو وبلاگتون نوشته بودید تعریف می کردم بهم می گفت: مثل این مادربزرگا شدی که بچه ها رو دور خودشون جمع می کنن و قصه می گن براشون. برادر شوهرمم می گفت: بعدی!

نه عزیزم سرم واقعا شلوغ بود و فکرم درگیر

ساناز یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 12:48

دلاک جونم طاقت بیار. سخت هاش رفته. همه اش یه کوچولو مونده. نبینم خسته باشی. باید با همون انرژی و شور و شوق بری سر خونه زندگیت. گفته باشم

مرسی ساناز همیشه مهربون . دلت خوش و تنت سلامت دوست ماهم

مارال و آلنی یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 12:44 http://maraloalni.blog.ir

خسته نباشی دلاک جان الهی خوب شرایطی هست که آدم رو دجار خستگی میکنه به مرور حق داری خسته باشی امیدوارم خیلی زود کارهات تموم بشن. من این شرایط رو دقیقا تو شروع زندگیمون و تو همه اسباب کشی ها داشتم همیشه ترجیح دادیم خودمون کارهامون رو انجام بدیم اون موقع خستگیش زیاد و منم زیاد غر میزدم ولی الان واقعا به خاطر اون تصمیمات خوشحالم و جز خاطراتی هست که لحظه هامون رو شیرین تر میکنه. همشون به زودی تموم میشن و اون موقع روزهای آروم کنار همدیگه تو خونه جدید واقعا میچسبه بهتون خونه ای که برای کلش خودتون زحمت کشیدید

مرسی از دلداریت عزیزم بهش نیاز داشتم

مریم یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 11:11

سلام وقتت به خیر
چرا از خودت اینقدر بد میگی ، تازه شدی خود اصلیت که زیر لاک و ارایش و لباس قایم کرده بودی تا حدوددی که اعصابین قبلا خراب بوده است پس به موجد بدی تبدیل نشدی تا الان خواستی پوشش بدی و بلاخره خود واقعیت اشکار شده ......
اقای خواستگار که بنده خدا مشکل داره ازش کارنکش

مریم گل گلی اگه دم دستم بودی بخاطر خط آخر سرت جیغ می کشیدم !!!
الان که دم دستم نیست برات بوس می فرستم

خاطره یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 08:03

دلاک عزیز منم یه وقتایی این جوری میشم بهترین کار اینه که چند ساعت از اون محیط دور بشی نفس عمیق بکشی و با ارامش و توکل به خدا کارها را به دست خدا بسپار اونوقت می بینی چه راهت کارات انجام میشه

خاطره جان الان دو روزه که نرفتم به خونه سر بزنم . کارها رو سپردم به آقای خواستگار حتا دیشب خرید تی وی رو هم بهش تفویض کردم و گفتم من نمیام . نمی دونی تو دلم چند نفر نعره می کشیدن که برووووووووووووو باید خودت باشی خودت نظر بدی اون نمی دونه چی کار کنه اگه چنین باشه چنان باشه اما خفه شون کردم و به آقای خواستگار گفتم من که از لوازم صوتی تصویری سر در نمیارم خودت هر چی می دونه بهتره همون رو بگیر !!!

سهیلا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 20:56 http://nanehadi.blogsky.com

تصمیم خوبیه.

سهیلا جان بیش از حد به خودم سخت گرفته بودم . برای هر چیز کوچیکی کل شهر رو زیرپا گذاشتم ... الان انگار از یه کابوس بیدار شده باشم

په پو شنبه 16 آبان 1394 ساعت 18:28 http://aski-ewin.blogsky.com

اولا اینکه تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین ناخن زیباست نشان آدمیت! یا اینکه ای دلاک جان سیرت زیبا بیار و اینا. نگران ظاهر آشفته تون نباشید. درخت پر شکوفه ی بهار هم به طبع گاهی باید زردی برگاش رو ببینه دیگه. تازشم اینجوری شکوفه ها بیشتر با ارزش می شن. همه ی کارهاتون روبه راه میشه ایشالا و یه روز به همین زودیا نسکافه خوران در حالی که به قول خودتون صندل های نوتون رو پوشیدید و روی صندلی نشستید و پا روی پا انداختید و با لنگه ی صندل لخ لخ بازی می کنید! به آقای خواستگار نگاههای تازه عروس و دومادانه می ندازید!

باورت میشه رویاهام رو تو به یادم میاری ؟ ازت ممنونم می دونم جواب چند تا کامنت بهت بدهکارم اما شرمندگیم رو ببخش به خدا تو سرم هزار تا فکره ...
ممنونم که با بی وفایی های من هنوزم هستی

نرگس شنبه 16 آبان 1394 ساعت 17:09

واااای مبارکت باشه ان شاالله
عیب نداره چند سال دیگه کلی به این روزا میخندین

سلامت باشی جان جانان من

mahtab شنبه 16 آبان 1394 ساعت 15:54

سلام عروس خانم ، حال و روز همه عروسهای کارمند همینه عزیزم
زیاد سخت نگیر ، انشالا میرید تو خونه خودتون ساکن میشید و همه چی به روال قبل بر می گرده
گاهی اوقات غر زدن هم میچسبه ، خوب کردی نوشتی

عکسهای قشنگت رو میبینم و از سلیقت لذت میبرم ، عروس خانم خوش سیلیقه

مهتاب جان چقدر همین دلداریت به جونم نشست . هیچی به اندازه ی بی نظمی و به هم ریختن برنامه هام نمی تونه منو به حد انفجار برسونه . باید روی این موضوع تمرین کنم وسواس کمال طلبی !!! هفته گذشته کمر به قتل من بسته بود اما از دیروز از چنگش جستم

minoo شنبه 16 آبان 1394 ساعت 15:21 http://marny.blogsky.ir

دوست عزیز یه مسابقه تو ی وبلاگم گذاشتم شرکت کن جایزه هم داره

نرگس شنبه 16 آبان 1394 ساعت 13:34 http://azargan.blogsky.com

عزیزم ناراحت هیچی نباش وقتی همه وسایلت اومد وچیدیشون همه این خستگی ونامرتبی های لباس واین چیزها درست میشه چقدر خوبه این کارها ایشالا همیشه سرت به این کارها گرم باشه

نرگس عزیزم ایشاالا خوشبختی و سفیدبختی تو رو ببینم دختر مهربون . چقدر دلم می خواست با هم می رفتیم دیدن آبانه دلم سوخت نتونستم بیام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.