حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

حموم ِ زنونه

شعبه ی جدید حموم ِ زنونه

رو به بهبود

شنبه بعد از شرکت با رفیق ترین رفیق رفتیم گردش دخترونه ، ولیعصرگردی و دوردور ، یه شیک نوتلا هم در حد لالیگا نوش جان کردم که تا فرداش از طعم خوش نوتلا و خوشی ای که زیر پوست رفیق به تازگی دویده  مست بودم . در حال گردش دخترونه بودیم که آقای خواستگار زنگ زد که کجایی و اگه می خوای بیا بریم دنبال تلویزیون  ! که قبول نکردم !!! شب هم بهش گفتم ببین من از لوازم صوتی - تصویری چیزی سر در نمیارم خودت برو دنبالش . خلاصه که تفویض اختیار کردم . همون شب داشتیم شام می خوردیم که فرش ها رو آوردن بعد به کوتاهترین حد ناخنی که تو عمرم داشتم لاک زدم ، میوه خوردم  و خوابیدم .

فرداش  بعد از شرکت رفتم برای خودم کفش خریدم . حال کفش سرکارم خیلی خراب بود اما من به اشتباه می گفتم حالا بذار فلان خرید رو برای خونه بکنم ، حالا بذار  رنگ پارچه پرده برای آباژور یه چیزی  پیدا کنم و ... اما دیروز گفتم اول خودم . رفتم شیک ترین کفشی رو که بشه سرکار پوشید خریدم و با شوق کودکانه ای برگشتم خونه . اول دوش گرفتم ، همون جور خیس خیس دلم هوس نماز خوندن کرد ، وضو گرفتم و نماز بی وقت  به نیت دوستی با خدا خوندم . بعدش موهام رو ماسک زدم و سشوار کشیدم . لاک پام رو که شاید بیش از دو هفته بود پاک شده بود زدم ، جعبه ی بدلیجاتم رو خالی کردم جلوم و یه گوشواره و دستبند برای فردا انتخاب کردم و گذاشتم جلوی آینه که صبح یادم نره . چند هفته بود که پابندم رو در آورده بودم و افتاده بود ته کیف لوازم آرایشم ، درش آوردم و بستمش به مچ پام . از بس که فاصله ی بین انگشتهام ترک خورده و سوزش داره نمی تونم حلقه دستم کنم ، به تبع حلقه ، ساعت هم به دستم نمی بستم . از شدت سوزش هیچ کرمی به جز وازلین نمی تونم به دستهام بزنم . خلاصه دستهام رو حسابی وازلین مال کردم و دستکش نخی دستم کردم و مانتو و شلوارم رو  اتو کردم .

و خلاصه امروز صبح همون دلاک همیشگی از خونه زد بیرون . با لباس های اتوکشیده ، کفش های واکس زده ،  با آرایش ملایم و درونی که هر روز متعالی تر میشه 

نظرات 30 + ارسال نظر
سرن دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 23:35 http://serendarsokoot.blogsky.com/

هنوزم بلوریه
یه رفیق میگفت: این به کی رفته اینقد سفیده؟!

تست DNA و اینا دیگه ؟؟؟
الهی قربونش . خدا این بچه ی همسایه رو بهت ببخشه الهی چشم بد ازش دور

آبانه یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 16:20

بهترینها رو واست از خدا میخوام مهربون
همیشه دلت شاد باشه

چقدر برام باارزشه که با همه ی شلوغی هات برام کامنت میذاری . دختر جون این روزها به شدت کار جدیدت شارژم می کنه

ریحانه شنبه 23 آبان 1394 ساعت 19:35

لازمه تاکید کنم باز مست میشم از حس های خوب و ناب بخاطر خوندن اینجور پست ها؟؟
زنانگی و زنانگی کردن چه دلچسبه ...

تجویزش همیشه جواب میده

په پو جمعه 22 آبان 1394 ساعت 19:16 http://aski-ewin.blogsky.com

بانو جان بازم منم. همین الان خوندن وبلاگ هاتون رو تموم کردم. احساس کردم باید یه چیزی بگم. تو پست هاتون خیلی جاهاش خندیدم، خیلی جاهاش بغض کردم، گاهی گریه کردم، یه جاهاییش خودم رو تو نوشته هاتون دیدم، گاهی به شما افتخار کردم، گاهی به صداقتتون در اعتراف به اشتباه غبطه خوردم، گاهی دوست داشتم به شدت نظر بذارم! که نمی شد، خلاصه که خیلی لذت بردم از خوندن مطالبتون. خیلی نکته ها و چیزها یاد گرفتم که امیدوارم بتونم تو زندگیم بهشون عمل کنم. ممنون.
راستی می دونستید تا حالا بیشترین تعداد نظراتی که داشتید مربوط به خبر عقد کنانتون بوده؟ با 96 نظر!
آها راستی بعضی از ماه های آرشیوتون برام باز نشد. نمی دونم علتش چی بود.

ممنونم دختر گل که این همه توجه داری خوشحالم که این وبلاگ دوست خوبی مثل تو رو بهم هدیه داد

مینا جمعه 22 آبان 1394 ساعت 17:27

اخه الهی بفکر خودت باش عروس خوشگل البته میدونم که دختر پر از شور و ذوقی و ی خوش سلیقه ی حرفه ای.به نظر من به خود رسیدن و الاخصوص لاک بهترین چیزای دخترونگی و زنانگیه که هیچ وقت نباید فراموش کنه

کاملا درسته باشه چشم دیگه زمانم بیشتر شده فرصت دارم به کارهای مورد علاقهم بپردازم

لی لی جمعه 22 آبان 1394 ساعت 15:23

به به چه خانم پرانرژی
کلی حس خوب به آدم منتقل میشه

از پاکی دل خودته عزیزم

په پو جمعه 22 آبان 1394 ساعت 13:18 http://aski-ewin.blogsky.com

الان دیدم جواب سوالمو دادید. ممنون از راهنمایی تون. همین کارو می کنم. شما با تجربه ترید. به مادرم خیلی محکم گفتم که زندگی خانواده ی پدرت رو با زندگی من قاطی نکن.ظاهرا که متوجه شد چقد عصبانی هستم به خاطر موضوعی که پیش اومد. فعلا که خبری نیست. ولی دو دل بودم که به توتو چی بگم. خودش که بهم می گفت دوست ندارم با مادرت زیاد بپرم. من شک داشتم و نمی دونستم چی بهش بگم. یه چیزی. شما می فرمایید زیاد با مادرم رابطه نداشته باشم. همون طور که گفتم من یه شهر دیگه زندگی می کنم و گاهی وقتی بر می گردم خونه بابام دو هفته تا بیست روز اونجا می مونم. خواه نا خواه مجبورم. ولی سعی می کنم به مادرم بگم که زندگی من مستقله و اجازه ی دخالت رو به کسی نمی دم.

چرا مجبوری 20 روز بمونی ؟
بیشتر از گفتارت رفتارت نشون میده که چه سیاستی تو زندگی و در برخورد با دیگران داری !!!

په پو جمعه 22 آبان 1394 ساعت 12:53 http://aski-ewin.blogsky.com

سلام. حالتون خوبه؟ راستش یه موضوعی یادم اومد که گفتم بهتون بگم.مادر شوهرم یه روش درمانی با کشمش و سیاه دانه بهم گفت برای رفع عفونت و کیست. گفت برادرزاده ش دایم الحیض بوده و بچه دار هم نمی شده. این روش رو که استفاده کرده هم خوب شده هم حامله شده. خودم دارم برای عفونت از سیاه دانه استفاده می کنم. دیروز خوردم و امروز هم قاطی حلوا درستش کردم خوردم. باید ببینم تاثیرش چه جوریه. روش رو براتون می نویسم اگه دوست داشتید انجامش بدید.
نیم کیلو کشمش سبز( از اینا که درازن) رو به سه قسمت تقسیم کنید و روز اول پریودی ناشتا یه قسمتش رو ترجیحا با کره محلی و اگه نبود با کره یا روغن یه تفت بدید و سرخ کنید نه زیاد که بسوزه و میل کنید. پشت سرش یه نبات داغ هم میل کنید. سه روز اینکارو تکرار کنید. عفونت به صورت لخته خون خارج میشه. اگه حس کردید درمان نشدید ماه بعد از روز اول پریودی ناشتا یه قاشق غذاخوری سیاه دانه رو تو کره تفت بدید و میل کنید پشتش چیزی نخورید تا نهار. اگه بازم افاقه نکرد این درمان ها رو برای ماه سوم تکرار کنید. می تونید از حلوایی که توش سیاه دانه ریختید هم استفاده کنید. هو الشافی.

ممنونم دوست مهربونم سر فرصت آماده می کنم و استفاده می کنم

آشتی پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 10:04

سلام قشنگم. خدا پدرتو بیامرزه، ما هفت هشت ماهه تو این خونه ایم، هنوز دو جای خونه لوستر نداره، آشپزخونه و پذیرایی پرده ندارند، درهای دستشویی و حمام همونهایی که سال 66 بوده و خیلی چیزهای دیگه.
راست میگی. همه شون که می افته رو هم اینجوری میشه. ولی آدم وقتی به خودش میرسه حالش بهتر میشه. اگه اول به بقیه برسیم، نامرتبی خودمون بیشتر اعصابمون رو خرد میکنه. اینم درست میشه. این کارها رو هم می کنی و بدون کارهای خونه و چیدمان هرگز کامل تموم نمیشه و این روزها همه اش اسمش میشه زندگی.
تندرست باشی و شاد.

آشتی جون اینکه چیز عجیبی نیست مثل همه ی مسایل دیگه تو از من صبورتر و خانم تری من اگه دورو برم بی نظم باشه خلقم میریزه به هم ! نه اینکه آدم تمیزی باشم هاااا اما خب بی نظمی خودخواسته ی من توش یه جور نظم داره

سرن چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 13:39 http://serendarsokoot.blogsky.com/

افرین به تو با این همه شوق زندگی.و این همه حس خستگی ناپذیری. کفشاتم مبارکه

فدات شم ببخشید اگه بهت سر نمیزنم همه کارهام این روزها فشفشه ای شده . احوال بلوربارفتن خوبه ؟ هنوزم بلوریه ؟

اطهره چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 10:54

همیشه شاد و خوشحال باشی عزیزم

سلامت باشی

bita/kiwi چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 09:18 http://bita2day2012.blogfa.com

salam dalake azizam. hamishe ba khundane neveshte hat halam khub mishe :*
baraye dastat roughan zeitun ro ham emtahan kon.
man taghriban azash mo"jeze didam :) yekam dasteto bahash charb kon va dastkeshe nakhito bepush. inshalla zudi khub mishe

بیتا جان دقیقا دیشب آقای خواستگار گفت بیا روغن زیتون رو امتحان کن . صبح که پا شدم خیلی بهتر شده بود

لیمو شیرین سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 21:54 http://Like-no-body.blogfa.com

آفرین دختر.... ایییییینه!!!!!
وقتی به ظاهرت میرسی ناخوداگاه حالت خوب میشه...خودتو بیشتر دوست داری و کلی نشاط.
من اگه از دل درد! سرماخوردگی یا هر بیماری رنج بکشم با ظاهر آراسته خیلی زود بهش غلبه میکنم....این عادت سال های منه...
همین روال رو ادامه بده.برای زخم دستت هم کرم ترمیم کننده چیز خوبیه،برند سی گل داره،مدیلن هم دارم راضیم...
سلامت و خوشحال باش...

مرسی لیموی خیلی شیرین . روشت هم عالی بود از شما پیروی می کنم

لیلی سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 15:43 http://lilimeysami.mihanblog.com

http://www.cheftayebeh.ir/2010/01/blog-post_28.html
من چون خودم تابحال درست نکردم از یک شف مورد اعتماد برات لینکشو گذاشتم. از رسیپی های دیگه این شف من خیلی کیک و... درست کردم.

چقدر تو ماهی آخه دختر ؟ دست گلت درد نکنه

لیلی سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 14:12 http://lilimeysami.mihanblog.com

دوست عزیز من وبلاگتون را مدتی است که می خونم، داستان صدیقه خیلی به دلم نشست. قلم خوبی دارید، از آشنایی با شما خوشبختم. اگر دوست داشتید به وبلاگ منم سر بزنید البته مدت کوتاهیه به دلیل بیماری مامانم مطلب جدید نذاشتم ولی به زودی ان شاالله بروزش می کنم. موضوع وبلاگ من شعر و داستان و آشپزی و کمی دلنوشته است. شاد و خوشبخت باشید.

در طول مدتی که وبلاگ می نویسم این دلپذیرترین دعوت برای بازدید از یه وبلاگ بود !!!
از کلیشه ی به منم سر بزن متنفرررررررررررررررررم . به روی چشم و با کمال میل

سایه سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 11:54

سلام دلاک عزیزم ، عروس زیبا و ماه رو
خستتتتتتتتتتتتتتتتته نباشی گلم خدا قوت

یادمون باشه با زنانگی خودمون محترمانه برخورد کنیم ، در میان مشغله های روزمره و وظایف و مسوولیتهای بیشمار زندگی طنازی و دلبری و لطافت زنانه مون رو گم نکنیم .
عزیزم این جمله یادتههههههههههه مال خودته پس چرا حالا خودتو فراموش کرد
به خودت زیاد سخت نگیر کارا مرتب و روبه راه میشه اما اگر تو خسته بشی و به خودت توجهی نکنی پس کی از پس اینکارا بر بیاد........
این روزها نیز بگذرد و خاطره خوششون باقی بماند
امیدوارم خدا بهترینهارو بهت بده
راستی عروسی یا همون مهمونی که گفتی حالا کی هست؟؟ فکر کنم یه ماهی وقت داشته باشی؟
ای خدا همه جونا روووووووووو خوشبختتتتتتتتتتت بکننننننننن

سایه ی عزیز حالا بذار از این خوان بگذریم . اصلا بهش فکر نمی کنم چون خیلی خسته ام بذار بریم خونه مون با خیال راحت پامون رو دراز کنیم ایشاالا مهمونی هم می گیریم .
الهی آمین .

آفتابگردان سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 11:26

خداروشکر که بهتری.خوشحالم که زود به داد خودت رسیدی.من همیشه اینجا رو میخونم اما خاموش خیلی دوست دارم بانو

باعث افتخاره دوست خوبم . زنده باشی و برقرار

نیلپر سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 11:18

سلام. آفرین!! یه وقتایی باید خودمون به خودمون مرخصی بدیم چون دیگه تقریبا توانی باقی نگذاشتیم که کارهای بیشتری انجام بدیم. خوش باشی

واقعا یه وقت ها با خودمون بی رحمانه برخورد می کنیم .

مینا سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 09:30

مگه با لاک ناخن هم میشه نماز خوند؟؟؟؟ یا جدیدا اینطوری مد شده؟!!!!!!!!!!!!

سلام نسرین خانم سابق و بوقچی سابق و مینا خانم فعلی قبلا تاکید کرده بودم که کامنت های شما برام ارزشی نداره ...

میترا سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 08:24

بوس بوس

الهی قربونت برم خوب مهربون

مندوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 18:22 http://meslehichkass.blogsky.com/

فقط میشه خوند و یه لبخند گنده زد....
هورا

مرسی

نرگس دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 15:24 http://azargan.blogsky.com

به به عروس خانم خوش تیپ همیشه به گردش بادوست جونای خوبت ایشالا کفش جدید هم مبارکت باشه چقدر خوبه که به خودت رسیدی

مرسی نرگس جونم

رها دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 14:06 http://rahaaaomidvar.blogsky.com

خدا قوت گل بانو :) از کرم جی استفاده کن و یا ویتامین آ. منم دستام خیلی حساسه و یه کم که بشور بساب می کنم چنان ترکی می خوره که بیا و ببین ! وقتی اینطور میشه یا با ویتامین آ خوب میشه یا با کرم جی.
:)*

یه چی بگم ؟ دیروز دکتر پوست بودم اما یادم رفت دستم رو نشونش بدم !!!
باوشه کرم جی رو امتحان می کنم . مرسی

mahtab دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 14:04

ما که همه جوره دلاک رو قبولش داریم ولی چه خوب کردی به خودت رسیدی ، روحیه آدم بعد از این کارا حال میاد
بیشتر مراقب دلاکمون باش

به به مامان خوشگل و ناز ! تو هم مراقب خودت باش روی ماه نی نی رو ببوس

ویرگول دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 13:42 http://virgol.persianblog.ir

ای جانممممممم چه دختر شیک و نازی
اصلا آدم وقتی به خودش برسه کارها رو با آرامش و خیال راحتتری انجام می ده. انگار که آراستگی خودت به آراستگی دور و برت هم کمک می کنه.

دقیقا همینه خیلی فشار روم بود

په پو دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 13:41 http://aski-ewin.blogsky.com

چقد خوبه که به خودتون می رسید. به یه وبلاگی برخوردم که خانوم جوانی نویسنده ش بود و گفته بود که به چیزی احتیاج داشته ولی به خاطر رعایت وضع مالی همسرش چیزی نگفته. من چیزایی که از شما یاد گرفته بودم رو بهش گفتم. اینکه با اینکار این پیام رو به همسرت می رسونی که من با این اوضاع خیلی راحتم. نگران نباش! راستش کلی چیز بلد شدم که در اولین فرصت به گوش دوستان تازه مزدوج شده خواهم رسوند. ثوابش مال شماس.

یه بار در دوره نوجوانی داشتم سفر می رفتم تو اتوبوس یه خانمی کنارم نشسته بود بهم گفت زن باید به اندازه ی جیب شوهرش خرج کنه اگه یه روز شوهر نداشت از خرج هات درز بگیر اگه یه روز داشت تو هم بریز و بپاش کن !
البته حفظ تعادل همیشه کار سختیه

آهو دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 13:39

چه عالیه که حواست به خودت هست . انگار یهو به خودت میای که خودت خودتو دریابی هی پستاتو میخونم . هی خوشحال میشم

آره آهو جون کافیه یه سر سوزن از خودت غافل بشی مغزت همه ی زندگی رو به بازی می گیره

رزا دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 12:42

اینه که شما رو برای من از بقیه متمایز می کنه اینکه شما می شین یک الگوی موفقیت تو زندگی برای من و خیلی ها چی از این بهتر که زود خودتونو جمع میکنین چش نخوری عروس خانم

عزیز دلم نظر لطف شماست ولی راه درازی دارم تا خودم رو دوباره پیدا کردم ظاهرا آسیب زیادی به خودم زدم

خودیافته دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 12:42 http://salhayetanhayi.persianblog.ir

آفرین بر دلاک عزیز ما

واقعا آدم وقتی به خودش میرسه انگار بقیه هم وقت پیدا میکنن که یه نفس راحت بکشن... به خوبی و خوشی دلاک جان (:

خوش باشی عزیزم

مهسا دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 12:14

الهی شکر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.