علاوه بر دوشنبه که رفتم بازار و گشتم ، چهارشنبه رو هم مرخصی گرفتم و بعد از رفتن آقای خواستگار ( شوهرمون رو مث خانم های خانه دار بدرقه کردیم رفت سرکار !!!) رفتم سینما ، ناهار هم بیرون خوردم و از شدن خواب آلودگی سینه خیز خودم رو به خونه و تختخواب رسوندم .
ساعت 5 بعدازظهر آقای خواستگار با یه دسته زنبق ، زودتر از همیشه اومد خونه . هر چی گفتم برو یه چرتی بزن من یه دستی به خونه بکشم گفت نه بپوش بریم کادوت رو بخریم و بعد هم شام بریم بیرون .
من هم که نعوذبالله از اون دسته زنهایی نیستم که رو حرف آقامون حرف بزنم ، نفهمیدم چی به تنم کشیدم و یکساعت زودتر از آقای خواستگار تو ماشین نشسته بودم . تو رستوران بودیم که خواهرم زنگ زد که چند تا از بچه ها اینجان اگه شما نمی خواهید امشب دوتایی با هم باشید بیایید پیش ما . خب من هم که کادوم رو گرفته بودم و دیگه رمانتیک بازی دلیلی نداشت ، به همین خاطر با سرعت هر چه تمام تر خودمون رو به بروبکس رسوندیم . ( دقت بفرمایید که من همون دلاکی بودم که یه هفته قبل از اومدن مهمونها استرس و فلان و بیسار، حالا یه روز فقط وقت داشتم و 15 عدد هم مهمون )
پنج شنبه به یه آقایی که برای کارهای خونه میاد کمکم گفته بودم دو ساعتی بیاد دستی به خونه بکشه . ایشون هم ساعت 9-7 شب اومد خونه رو جارو کرد و تی کشید و سرویس ها رو شست و رفت . من هم تنها کاری که کردم ژله درست کردم و رفتم خوابیدم .
جمعه صبح پا شدم خورشتم رو بار گذاشتم ، مرغ ها رو سرخ کردم و آروم آروم کارهام رو کردم دوش گرفتم تا آب موهام گرفته بشه آرایشم رو کردم و سالاد درست کردم و مامانم زودتر اومد کمکم . من هم اگر واقعا کاری بود ازش می خواستم که کمکم کنه ( برعکس همیشه که رگ غیرتم باد می کرد که نه خودم به تنهایی می تونم و ... ) بعد هم مهمون ها کم کم اومدن .
این رو یادآوری کنم که پیش از مهمونی از خواهرم و مامانم خواسته بودم که تو این مهمونی ما برنامه ی تولدبازی نداریم شما هم کاری نکنید چون برای هفته ی بعد می خواهیم تولد بگیریم . خلاصه که این مهمونی ارتباطی با تولد نداشت _ هفته ی بعد که مهمونی تولد برگزار میشه متوجه دلیلش می شید _
ار عجایب روزگار اینکه بعد از ناهار با وجودی که مهمون ها نشسته بودن به گپ و گفت ، رفتم تو اتاق در رو بستم یه ده دقیقه ای دراز کشیدم ، کسی هم متوجه نشد و خیلی هم خوب بود . غروبی دیگه سری سری مهمون ها رفتن و مامانم و مادر موندن . من هم یه کم پیششون نشستم و براشون چای و میوه و هله هوله گذاشتم و گفتم دخترهای خوبی باشید دست به گاز نزنید مامان بره یه چرت بزنه !!! اونها هم هر هر خندیدن و گفتن مامان تو برو کنار بابا بخواب !
اگه قدیما بود این کار به نظرم شرم آورترین رفتار یه میزبان می رسید اما واقعا دیگه بدنم نمی کشید و طبق قانون دوم دلم خواب و استراحت می خواست . حالا دیگه یاد گرفتم که همون شرم آورترین کار رو اگه با زبون خوش و بگو و بخند یا بع عبارتی طنازی بگی چه بسا به دل طرف هم بشینه ! میگی نه امتحان کن ...
بعد از شام هم مامانم رفت خونه شون و منی که خودم رو به شدت مقید می دونستم که اگر مادر قراره خونه ی ما بمونه و ما بیاییم سرکار لزوما خونه عین دسته گل باشه و همه چیز سر جای خودش باشه و حتا توی کمدها و کشوها وزیر گاز و بالای یخچال برق بزنه ، این بار دیگه بعد از شام و گذاشتن ظرف ها تو ماشین چراغ آشپزخونه رو خاموش کردم و تو دلم گفتم خب من مهمون داشتم دیگه . کاملا طبیعیه که بعد از رفتن مهمون ها کمی ظرف های شسته شده و خشک شده روی کابینت ها مونده باشن و هنوز سرجاشون نرفته باشن .
صبح هم که داشتم حاضر می شدم بیام سرکار سعی کردم اصلا چشمم به آشپزخونه نخوره که تا عصری که برمی گردم هی نخوام حرص بخورم .
_ عکس خریدهای هیجان انگیز و بهترین هدیه ی زندگیم بدهی من به شماست که بعد از مراسم تولد رسمی توی اینستا گذاشته میشه .
_ الهی من قربون اونهایی که حدس هاشون لباس زیر ، لباس تو خونه و کتاب بود . چقدر خوبه که دوستهایی دارم که منو ندیده اینقدر خوب می شناسن .
_ پست بعدی بند سوم قرارداد رسمی سال 95 ئه .
سلام دلاک جون
تولدت مبارک بهترین مشاور ،منم وبگردی زیاد می کنم اما اینجا می یام و درس زندگی می گیرم
دلاک جون امروز که آدرس اینستا رو دادی با کلی ذوق رفتم که دیدم ای داد بیداد خصوصیه
الی جان می تونی درخواست بدی و مهمون جمع خصوصی مون باشی
یادم رفت بگم .....تولدت مبارک دوست گلممممم
ممنونم دلربا جان
تولدت مبارک خانوم گل،چقدر خوبه که تنستی تغییرات مثبتی توی زندگیت ایجاد کنی.
سلامت و شاد باشین
تو هم همینطور
احسنت از این همه تغییرات مثبت تو زندگیت
موفق باشی قربونت برم
احسنت به تو دختر موفق
تولدت مبارک عزیزم
فچ می کنم نی نی در راهه
سلام عزیزم یک هفتس شروع به خوندن وبلاگ خوب و قشنگتون کردم.ممنون از این همه حس خوبی که بهم دادین
محبت داری
سلام دلاک جان
تولدت مبارک
لحظه لحظه هایت سبز از یاد حضرت دوست / لطف بی پایانش نگهبان و حافظت باشد
خدا خودش پشت و پناه زندگیت باشه
دلاک جونم من خیلی وقت میخونمت.خیلی خوب مینویسی.و خوش بحالت ک داری ب قانونایی ک واسه خودت گذاشتی عمل میکنی.راستی اگه میشه اینستاتو ب منم بده
ممنونم Dalak.hamoomzanooneh
اون چاشنی خنده و شوخی کلید ماجراست
دقیقا
تولدتون مبارک
من هی فکر میکنم یکی تو راهه
کم کم دارم اینجوری مهمونی دادن و یاد میگیرم. موفق باشیم
سلام
واقعا خداقوت
این پست ودوست داشتم
من نمی دونم چرا حین خوندنش هیجان داشتم
برای اینکه حال این روزای من سرشار از هیجانه حس منو گرفتی
سلااااااام !
مبارکههههههههه کادوی خوشگلتون ! یعنی من الااااااااان نتونسته بودم درست حدس بزنم ! ای وای من !
اما من یه هدیه ی خیییییلی عالی امروز از شما گرفتم باید کتاب کرد این حموم زنونه رو بس که تجربیاتش واقعی و درست و جمع بندی شده و از آب گذشته است یعنی وقتی در سیستم تغییر رفتار مشاورم هر چی رو نتونه تا ته فرو کنه تو کله ام من اول میام ببینم شما چیزی نوشتید راجع بهش یا نه چون قطعا شما می تونید منو شیر فهم کنید اگر نبود میرم وقت مشاوره ی بعدی رو می گیرم تا شما یه چی راجع بهش بنویسید که من بفهمم دقیقا مشاورم داره بهم چی چی میگه . مرسی که آنقدر خلاق و خوبی دلاک جونم
ممنونم نرگس جان همیشه موفق باشی عزیزم
عزیزم تولدت مبارک احسن به شما دلاک عزیز با این همه تغیر کوچیک ولی اساسی
ممنونم
سلام دلاک عزیز،من به تازگی با وب شما آشنا شدم.وااااای که چقد با نوشته هاتون حال کردم منم از این به بعد جز خواننده های وبلاگ شما هستم.راستی آدرس صفحه تون تو اینستاگرام چی هست.ممنون میشم اگه آدرس بدین.
خیلی خوش اومدی Dalak.hamoomzanooneh
طریق اشناییتون با اقای خواستگار میشه بگید لطفاااا
اولین بار تو نمایشگاه کتاب همدیگه رو دیدیم دایی آقای خواستگار ناشره و آقای خواستگار غرفه ی اونها بود ، ما هم چند تا از بستگانمون ناشرن و من برای پیگیری کار یکی از بستگان رفته بودم غرفه ی اونها . این جوری شد که همدیگه رو دیدیم و به هیچ عنوان هم تو اولین دیدار ازش خوشم نیومد !
چه خوب که هم به مهمونی رسیدید هم به استراحتتون.
خیلی خوب بود
همه چی به کنار حیف که من نمیتونم عکسا رو ببینم میدونم تخصیر خودمه که اینستا ندارم ولی خب بازم دلم گرفت
یه همتی کن دختر برای خودت یه پیج بساز خووووو
نگفتی خریدات چی بود؟ جسارتا کادو چی بود؟! ایول یهنی تنها رفتی سینما و رستوران من تاحالا تنهای تنها نرفتم اعتماد به نفششو اصلا ندارم.کاش پولشو داشتم چهار تا کلاس شخصیت شناسی و اصول رفتار و مشاوره میرفتم واقعا مشکل دارم خصوصا روابطم.من فکر میکنم مشکل اصلی زندگی قبلیتون عدم اعتماد به نفس به اندازه ی الانت و مشکل مالی همسر بوده،درسته ایا؟!
شهره جان رفتار درست رو فقط تو کلاسها آموزش نمیدن ... بهترین استاد خودتی !
نه اینجوری نبود .
به خدا این جا کلاس درس هست...
زنده باد..
زنده باشی
دلاک عزیز سلام
تولدت مبارک خانم
اینقدر از این پستهات خوشم میاد، بیشتر جنبه آموزشی داره برای من.
مرسی
برقرار باشی
سلام دلاک جونم.بیصبرانه منتظر اعلام نتایج هدیه هاتم .تا حالا که یکیشو درست حدس زدم اگه اون هیجان انگیزشم درست حدس زده باشم یه جایزه ازت میخوام گلی خانم.
مبارکت باشه اینهمه خوبی که برازنده ت هست
نهایت محبت توست
میشه ادرس اینستا رو بدید دلاک جون؟
Dalak.hamoomzanooneh
نظرات پست قبلی رو هنوز تایید نکردی. ولی معلوم شد درست حدس زدما!!! آخه خودمم از همین چیزا ذوق می کنم!!!
عالی بود دلاک عزیز ..
اینستا رو میتونیم داشته باشیم ?
با کمال میل Dalak.hamoomzanooneh
سلام خوشحالم که کلی کیف کردی وبه خودت خوشگذروندی وبه مهونیت هم رسیدی چقدر خوبه که یادگرفتی این کارهارو وبه ما هم یاد میدی کلی ذوق کردم از حدسی که زدم ایشالا همیشه سلامت وشادباشی در کنار عشقت
عزیز دلمی نرگس جان تو هم به فصل عاشقانه هات زودتر برسی ایشاالا